در جريان شناختي مهدويت در بني الحسن بايد به اين مطلب توجه نمود که در منابع فرقه نگاران و صاحبان ملل و نحل، از جريان بني الحسن به عنوان يک فرقه مذهبي داراي نام و نشان خاص ياد نشده است؛ بلکه درمنابع تاريخي، بيشتر از حرکت آنان به عنوان يک حرکت انقلابي ياد شده است که با ادعاي مهدويت و بيعت ستاني در عصر امام صادق
(عليه السلام) و در امتداد حرکت انقلابي و نافرجام زيد رخ داد.
بررسي تفصيلي اين جريان از هدف اين نوشتار خارج است؛ اما آنچه با اهداف اين مقاله ارتباط دارد، مسئله ادعاي مهدويت و طرح منجي موعود توسط بني الحسن است. پس مناسب است به برخي گزاره هاي دخيل در اين زمينه اشاره شود.
طرح مهدويت نفس زکيه
دوگانه انديشي و اختلاف ميان فرزندان امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) که هر دو از خاندان علوي و فاطمي بودند از آنجا آشکار شد که عبدالله بن حسن بن حسن امام مجتبي (عليه السلام) در يک حرکت غيرمنتظره تمام برتري ها و شخصيت امام صادق (عليه السلام) را ناديده گرفته و در کنار آن حضرت، امامت و مهدويت فرزندش محمد را مطرح نمود. براي عملياتي نمودن مهدويت فرزندش از افراد براي او بيعت مي گرفت.بنا به برخي گزارش هاي تاريخي، او در تماس با بعضي نيروهاي انقلابي سعي داشت فرزندش را مطرح نمايد و مي گفت: ابني محمد مهدي هذه الامة (1) و اين در حالي بود که عبدالله درميان بعضي شيعيان از داناترين فرد علوي و کسي که شمشير رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) در نزد اوست، به حساب مي آمد. (2) لذا با اين حيثيت واعتبار، فرزندش محمد را که معروف به نفس زکيه بود، به عنوان قائم آل محمد مطرح نمود و برايش بيعت گرفت. (3)
او در طرح قائميت و منجي موعود بودن فرزندش محمد، چنان با قاطعيت سخن مي گفت که حتي به نصيحت هاي امام صادق (عليه السلام) مبني بر عدم تطابق مهدي موعود با محمد نفس زکيه گوش نداد و حتي آن حضرت را به حسادت ورزي متهم نمود. (4)
طرح قائميت براي محمد از جانب پدرش عبدالله براي بعضي افراد، تأثيرگذار و فريبنده بود؛ زيرا بسياري از شيعيان عقيده داشتند که فردي از خاندان پيامبر، قيام نموده و بساط ظلم را در هم مي پيچد که در اثر تبليغات عبدالله و پس از آن قيام محمد نفس زکيه بسياري به اين باور رسيدند که او همان منجي موعود است.
طبق برخي نقل ها حتي بعد از کشته شدنش نيز مردم به اين باور بودند که او بعد از مدتي بازمي گردد و قيام مي کند. (5)
چنانکه در گزارش نوبختي آمده است: گروهي به امامت محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب، گرويدند و او را مهدي قائم دانستند. ايشان گفتند او نمرده و نخواهد مرد و در کوهي که آن را علميه مي گويند جاي دارد تا خداوند او را برانگيزاند؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده مهديِ قائم، هم نام من است و پدر وي نام پدر من را دارد. (6)
همچنين اشعري قمي در اين رابطه مي گويد: عده اي از شيعيان پس از شهادت امام باقر (عليه السلام) به امامت محمد بن عبدالله معتقد شده بودند. او در ادامه مي نگارد:
و زعموا أنّه القائم المهدي و أنّه الامام و انکروا قتله و موته و قالوا هو حي لم يمت، مقيم في جبل يقال لها الطمية و هو الجبل الّذي في طريق مکّة، نجد الحائر علي يسار الطريق، فهو عندهم مقيم فيه حتّي يخرج؛ لانّ رسول الله قال: القائم المهدي اسمه اسمي و اسم أبيه اسم أبي. (7)
آنان گمان مي نمودند که محمّد، فرزند عبدالله، قائم و مهدي و امام است. آن ها کشته شدن او را منکر شدند و گفتند: او زنده است و نخواهد مرد و در کوهي به نام طميه که در مسير مکه قرار دارد، زندگي مي کند و روزي خارج خواهد شد؛ زيرا رسول خدا خبر داده است که قائم هم نام من و پدرش هم نام پدرم است.
بنابراين، مسئله مهدويت و منجي بودن فردي از خاندان علوي و فاطمي براي بعضي از شيعيان مورد قبول واقع شده و اين باور را به وجود آورده بود که محمد بن عبدالله نمرده و پس از غيبت کوتاه بازخواهد گشت.
يکي از مطالب فريبنده در اين ادعا تطابق نام نفس زکيه با نام رسول خدا و نام عبدالله با نام پدر رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) است. چنانکه در فصل قبل نگارش يافت، حديثي در ميان مردم پخش شده بود که در آن حديث آمده است:
لَن تَنقَضِيَ الأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّي يَبعَثَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَجُلاً مِن أَهلِ بَيتِي اسمُهُ اسمِي وَ کُنيَتُهُ کُنيَتِي وَ اسمُ أَبِيهِ اسمُ أَبِي، يَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَمَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً. (8)
هرگز روزگار سپري نمي شود مگر اينکه خداوند مردي از خاندانم که خودش هم نام و هم کنيه من و پدرش هم نام پدرم است، برانگيزاند. او زمين را از عدل و داد پرخواهد نمود، چنانکه از ستم پر شده باشد.
بايد دقت کرد که اين تطابق ممکن است براي فريب دادن برخي افراد باشد.
اعلام مهدويت نفس زکيه و واکنش امام صادق (عليه السلام)
هدف از طرح مهدويت نفس زکيه توسط عبدالله بن حسن و ديگر همفکران او اعم از بني هاشم و ديگران، اين بود که يک عده از نيروهاي انقلابي را تحت فرماندهي محمد نفس زکيه گرد هم آورده و عليه ظلم و ستم بني اميه قيام نمايند. آنان براي دست يافتن به اين اهداف، ابتدا مسئله مهدويت و منجي بودن محمد را به گونه اي آرام و پنهاني براي بعضي افراد مطرح نمودند و پس از مدتي تصميم گرفتند تا به صورت رسمي مسئله را اعلام کنند.بنابراين در روزي که عده اي از بني هاشم دور هم جمع شده بودند، با اعلام مهدويت محمد توسط پدرش عبدالله از عموم حاضران در آن مجلس درخواست مي شود تا با او به عنوان مهدي موعود امت بيعت نمايند. بعد از بيعت حاضران، پيشنهاد مي شود از امام صادق (عليه السلام) نيز براي بيعت دعوت شود. عبدالله که موقعيت را درک نموده بود و مي دانست که امام صادق (عليه السلام) زير بار مهدويت دروغين نفس زکيه نمي رود، گفت:
لا نريد جعفراً لئلّا يفسد عليکم أمرکم؛ (9)
کاري به جعفر نداشته باشيد تا آنچه مي خواهيد خراب نکند.
به هر حال، امام در آن جلسه حضور يافت و عبدالله را از عاقبت کاري که در پيش گرفتهه بود ترساند؛ اما عبدالله نصيحت امام را حمل بر حسادت نمود.
به جهت اهميت مطلب مناسب است عين مذاکره امام صادق (عليه السلام) و عبدالله نگارش يابد: عبدالله به امام گفت:
والله ما أطلعک الله علي غيبه ولکن يحملک علي هذا الحسد لابني، فقال: والله ما ذاک يحملني، ... و ضرب بيده علي ظهر أبي العباس، ثم ضرب بيده علي کتف عبدالله بن الحسن و قال: إنها- والله- ما هي إليک و لا إلي ابنيک و لکنّها لهم و إن ابنيک لمقتولان. (10)
به خدا سوگند او تو را به غيبتش آگاه نکرده است؛ بلکه تو به دليل حسادت بر فرزندم چنين مي گويي. امام فرمود: قسم به خدا از روي حسد چيزي نگويم. امام با دست خود به پشت ابوالعباس زد و پس از آن دست خود را به بازوي عبدالله بن حسن زد و فرمود: به خدا سوگند اين حکومت به تو و فرزندانت نخواهد رسيد، بلکه مال بني العباس بوده و دو فرزندت کشته خواهند شد.
در اينجا اين مطلب را نمي توان ناديده گرفت که با وجود مخالفت امام صادق (عليه السلام) با مهدويت نفس زکيه و قيام او، تعداد زيادي از نيروهاي انقلابي شيعه که از قيام و حرکت انقلابي امام صادق (عليه السلام) نااميد شده بودند، دراطراف محمد جمع شده و به وي اميد بسته بودند و تصور مي کردند شايد او مصداق همان منجيي باشد که پيامبر خبر آمدنش را داده است. بنابراين آنان امام صادق (عليه السلام) را متهم مي نمودند که با حکومت از راه سازش وارد شده و اعتقاد به جهاد و قيام ندارد. (11)
برخورد نفس زکيه با امام صادق (عليه السلام)
با فعاليت هاي عبدالله بن حسن و ديگر نيروهاي معارض با بني اميه، به ويژه فعاليت هاي بني عباس در کنار بني الحسن و پيروزي آنها بر بني اميه ورق از بني الحسن برگشته و گرفتاري هاي آنان توسط بني عباس آغاز شد. با گرفتار شدن تعدادي از بني هاشم از جمله شخص عبدالله بن حسن در دام بني عباس، محمد نفس زکيه دست به کار شده و با اعلام دوباره مهدويت خود از مردم مدينه بيعت خواست که در اين زمينه با برخوردهاي تند، وارد ميدان شد. چنانکه حتي امام صادق (عليه السلام) نيز از برخورد تند او در امان نماند.دراين باره نقل شده است: هنگامي که محمد بن عبدالله ظهور کرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود، هيچ يک از قريش و انصار و عرب با او مخالفت نکرد.
محمد با عيسي بن زيد بن علي بن الحسين که مورد اعتماد و رئيس لشکرش بود، مشورت کرد که براي بيعت دنبال بزرگان قومش بفرستد.
عيسي بن زيد گفت: آنها را با نرمي خواندن، سود ندارد؛ زيرا نمي پذيرند. جز اينکه بر آنها سخت گيري نمايي و دعوت آنها را به من واگذاري.
محمد گفت: هرکس از آنها را که مي خواهي، دعوت کن.
عيسي گفت: پيش از همه بايد رئيس و بزرگ آنها، يعني جعفر بن محمد را دعوت کنيم؛ زيرا اگر تو با او سخت گيري کني، همه مي فهمند که با آنها همان رفتار را خواهي کرد که با امام صادق (عليه السلام) کردي.
راوي گويد: چيزي نگذشت که امام صادق (عليه السلام) را آوردند و در برابرش نگه داشتند. عيسي بن زيد به او گفت: أسلم تسلم؛ تسليم شو تا سالم بماني.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: مگر تو بعد از محمد پيغمبر تازه آورده اي؟ (زيرا پيامبر در نامه هاي خود به سلاطين کفار مي نوشت: أسلم تسلم) محمد گفت: نه، بلکه مقصود اين است که بيعت کن تا جان و مال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ کردن هم تکليف نداري.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: من توانائي جنگ و کشتار ندارم و به پدرت هشدار دادم و او را از بلائي که احاطه اش کرده بود بر حذر داشتم؛ ولي حذر در برابر قدر، سودي نبخشد. پسر برادرم! به فکر استفاده از جوان ها باش و پيران را واگذار.
محمد گفت: سن من و تو خيلي نزديک به هم است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: من در مقام مبارزه با تو نيستم و نيامده ام تا نسبت به کاري که در آن مشغولي بر تو پيشي گيرم.
محمد گفت: نه به خدا، ناچار بايد بيعت کني.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: برادرزاده! من حال بازخواست و جنگ ندارم. همانا من مي خواهم به بيابان روم اما ناتواني مرا باز مي دارد و برمن سنگيني مي کند تا آنکه بارها خانواده ام درآن باره به من تذکر مي دهند؛ ولي تنها ناتواني مرا از رفتن باز مي دارد. تو را به خدا و خويشاوندي ميان ما که مبادا از ما روبگرداني و ما به دست تو بدبخت و گرفتار شويم.
محمد گفت: اي ابا عبدالله! به خدا ابو دوانيق؛ يعني ابوجعفر منصور درگذشت.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: از مردان او با من چکار داري؟ گفت: مي خواهم به سبب تو زينت و آبرو پيدا کنم.
امام فرمود: به آنچه مي خواهي راهي نيست. نه، به خدا ابو دوانيق نمرده است، مگر اينکه مقصودت از مردن به خواب رفتن باشد.
محمد گفت: به خدا که خواه يا ناخواه بايد بيعت کني و در بيعتت ستوده نباشي.
حضرت به شدت امتناع ورزيد و محمد دستور داد امام را به زندان ببرند. (12)
عوامل و زمينه هاي ادعاي مهدويت در بني الحسن
طرح مهدويت نفس زکيه در عصر امامت امام صادق (عليه السلام)، نوعي تقابل و تضاد آشکار در امر امامت ميان دو شاخه حسني و حسيني بود. در اين جا مهمترين مسئله اين است که چه عواملي خاندان حسني و بسياري از شيعيان را به سويي کشاند که در تقابل با امام زمانشان؛ يعني امام صادق (عليه السلام) باشند. براي دست يافتن به پاسخ اين مسئله چندين گزينه دخيل است که به اختصار اشاره مي شود.الف) نبود درک واقعي از مقام امامت و ايجاد تحريف
در تبيين اين مطلب بايد به اين نکته توجه نمود که فشارها و برخوردهاي ظالمانه خلفا با امامان شيعه و پيروان آنها در عرصه هاي مختلف سبب شده بود که در موارد فراواني امامان شيعه، سياست تقيه را پيش بگيرند و از جانب ديگر، شيعيان با ديدن آن همه آزار تنها اميدشان به بزرگان خاندان پيامبر و امامان بودند تا با آن ظلم و فساد مبارزه نمايد.در اين ميان باتوجه به آزادي نسي که در اواخر امامت امام باقر (عليه السلام) و قسمت عمده امامت امام صادق (عليه السلام) به وجود آمده بود، شيعيان توقع داشتند که آن دو امام دست به قيام زنند؛ اما شاهد اين بودند که آن دو امام با دوري گزيدن از ميدان سياست، تمام توان خود را در بخش فرهنگ و معرفي آموزه هاي اصيل شيعي به کار گرفته اند که شرح اين بخش از تلاش و کوشش آن دو امام در زنده نگهداشتن دين و حفظ اصالت شيعي مجال ديگري مي طلبد.
با اين وصف کساني از شيعيان بودند که به جهت نداشتن درک واقعي از جايگاه امامت، روش فرهنگي و علمي امام را برنتابيده و اين روش که طبيعت آن بر اساس نرمي و آرامي حرکت کردن استوار است، مورد پسند آنان قرار نمي گرفت. اين دسته از شيعيان تنها به دنبال حرکت انقلابي و قيام مسلحانه از جانب امام بودند؛ اما امام بر طبق درک و تشخيصي که از واقعيت ها داشت، اقدام مسلحانه را مصلحت نمي ديدند. با اين حال، مسئله قابل توجه که در زمان امام باقر(عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) اتفاق افتاد، قيام تند و مسلحانه زيد و پس از آن قيام هاي فرعي ديگر و مهم تر از همه قيام نفس زکيه آن هم با شعار قائميت آل محمد و نجات امت بود.
در حقيقت اين دو حرکت براي بسياري از شيعيان که از قيامِ صادقَين نااميد شده بودند، بسيار اميدبخش بود. لذا در مسير پيوستن به اين دو انقلاب چنان حرکت ها با شتاب انجام مي شد که کسي به مخالفت هاي امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و حتي خبردادن از نافرجام بودن آن قيام ها توجه نکردند و در همين زمان بود که در امر امامت اين ديدگاه به وجود آمد که يکي ازشرائط امامت، دعوت به قيام و مبارزه با شمشير است. (13)
بدون ترديد، شعار و حرکت زيد مقدمه اي را فراهم نمود تا برخي شيعيان به شيوه اي غير از آنچه امامان در هر عصر انجام مي دادند، فکر کنند و در حرکتهاي انقلابي به دنبال هر فرد که ادعاي قيام داشته باشد، حرکت نمايد. نمونه روشن آن را در قيام نفس زکيه مي توان پيدا نمود که قبل از آغاز قيام همه با او به عنوان مهدي امت و خليفه برگزيده بيعت کردند. (14) با اندک تأمل به اين نحوه بيعت و انتخاب خليفه، معلوم مي شود که اين روش و شيوه آنان عدول از امامت در انديشه شيعي است؛ زيرا شيعه تعيين امامت را صرفا يک مسئله الهي مي داند.
ب) تحريف در روايات مهدويت
بنا به گزارش برخي از معاصرين، بني الحسن براي جلب توجه و افکار عامه مردم در يک اقدام فرهنگي دست به تحريف روايات مهدويت زده و کوشيدند ويژگي هاي مهدي موعود آخرالزمان را متوجه محمّد نفس زکيه نمايند و براي جلب توجّه شيعيان و پيوستن به قيام او بگويند که او همان مهدي موعود است که پيامبر اسلام خبر داده بود.متأسفانه اين تحريفات و سوء استفاده ها از سوي بني الحسن و زيديه به شدّت اعمال مي شد و آثار و عوارض خود را نيز در ادبيّات سياسي، کلامي و تاريخي اسلام برجاي نهاد. (15)
ج) نقش بني عباس
نقش بني عباس در ترويج مهدويت در خاندان حسني به ويژه امام قائم بودن نفس زکيه از آنجا بيشتر روشن مي شود که اين خاندان در اصل، يکي از دو شاخه بني هاشم است. آنها در ابتدا با زمينه سازي هايي که کردند، خودشان را به علويون نزديک نشان داده و با اظهار دشمني نسبت به بني اميه و طرح شعار «الرضا من آل محمّد» وانمود کردند که مي خواهند با قيام بر عليه بني اميه خلافت را به فردي از خاندان پيامبر برگردانند.چنانچه شواهد تاريخي نشان مي دهد، درابتدا شروع مبارزه با بني اميه و تا زمان سقوط آنان، نيروي انقلابي علويون مانند پيروان زيد و پيوستگان به عبدالله بن حسن و فرزندش محمد با نيروي بني عباس هماهنگ حرکت نموده و تمايز ميان آنان نبود.
نکته مهم ديگر در اين ميان بود که بني عباس با طرح مهدويت دروغين محمدنفس زکيه سبب دور شدن سادات حسني و حسيني از يکديگر شد و به اين ترتيب زمينه ايجاد اختلاف ميان آنان را فراهم نمود.
طبق برخي شواهد در مرحله آغازين قيام بدون اينکه نامي از بني عباس و جايگاه آنان بعد از شکست بني اميه ببرند، با تمام وجود با نفس زکيه به عنوان خليفه برگزيده از خاندان پيامبر بيعت کردند. (16) بعد از پيروزي بر بني اميه، بني عباس لبه تيغ را به طرف علويون برگرداندند و در کوتاه ترين وقت، عبدالله بن حسن و ديگر علويون انقلابي را به زندان انداخته و قيام نفس زکيه را در مدينه و قيام برادرش ابراهيم را در بصره به شديدترين شکل سرکوب نمودند. (17)
بدين سان بني عباس از ابتدا در ترويج انديشه انحرافي مهدويت در بني الحسن نقش مهمي داشت که با تبليغ آن، از يک طرف اختلاف ميان دو شاخه حسني و حسيني را بيشتر نموده و آنان را به انشعاب کشانيد و از طرف ديگر با طرح قائم بودن فردي از خاندان پيامبر که از نسل علوي و فاطمي بود، افراد زيادي را فريب داده و به اهداف خود نزديک مي نمود.
د) نقش و تأثيرگذاري معتزله در بني الحسن
بني الحسن و قيام هاي نامنظم آنها بر ضد بني العباس، يکي از جريانات پيچيده و داراي لايه هاي زيرين است که بيشترين و تندترين آن قيام ها در زمان امام صادق (عليه السلام) توسط عبدالله بن الحسن و فرزندانش محمد و ابراهيم انجام شد.آنچه در اين زمينه با موضوع اين نوشتار تناسب دارد، اين است که رهبران معتزله در شکل گيري اين قيام ها نقش اساسي داشته اند که حتي در مواردي آنها با امام صادق (عليه السلام) به عنوان يک جريان مخالف، به مباحثه پرداخته و او را دعوت به سازش با آن قيام ها مي کردند. مناسب است در اين موارد به شواهدي اشاره گردد:
از ابن فضاله نحوي نقل شده که روزي عده اي از رهبران معتزله مانند واصل بن عطا، عمروبن عبيد و ... در منزل عثمان بن عبيدالرحمان مخزومي که از اهالي بصره بود، گرد هم جمع شده و درباره ظلم و ستم خلفا با همديگر مذاکره نمودند و ازتغيير جريان خلافت سخن به ميان آوردند که در آن ميان عمروبن عبيد از واصل سؤال نمود که به نظر تو چه کسي در اداره خلافت صلاحيت دارد؟ واصل در جواب گفت:
يقوم به الله خير هذه الامه محمّد بن عبدالله بن الحسن. (18)
سوگند به خداوند محمّد بن عبدالله بن حسن، بهترين امت بر اين امر، به پاخاسته است.
اين گزارش نشان دهنده اين است که جريان معتزله در ابتداي پيدايش خود به دنبال بني الحسن و قيام آنها بوده است.
همچنين بنا به گزارشي ديگر، واصل بن عطا در ايام حج که به مکه رفته بود دو فرزند عبدالله، محمد و ابراهيم را ملاقات نموده و درباره اعتقاد به عدل با آنها صحبت نمود و واصل مردم را در همان ايام حج در مکه و مدينه به سوي آن دو دعوت مي نمود. (19)
نکته اساسي در اين دو گزارش اين است که قبل از آنکه عبدالله و فرزندانش دست به قيام بزنند و اصل در ملاقات هايي که با آنان داشت آنان را براي قيام آماده مي نمود تا اينکه پس ازمدتي همين واصل و عده اي از همفکرانش رسماً دست بيعت به بني الحسن داده و از مبلغان رسمي آنان شد.
چنانکه در اين زمينه نقل شده است که واصل بن عطا و عمرو بن عبيد و تعداد ديگري از بصره خارج شده به سويقه آمده سراغ عبدالله بن حسن را گرفتند و از او درخواست نمودند که فرزندش محمد را نزد آنان حاضر نمايد تا درباره کارها با او گفتگو نمايند. در اين هنگام عبدالله خيمه را برپا نمود و با عده اي از ياران خود با آنها (معتزليان) به مذاکره نشست که در آن هنگام ابراهيم فرزند عبدالله به جاي برادرش محمد نزد آنها حاضر شد و از نيامدن محمد عذرخواست و از وضعيت او سخن گفت. سپس از آنان خواست تا با برادرش محمد بيعت نمايند و در ادامه واصل و يارانش گفتند: خدايا ما راضي هستيم به آن مرد که او (ابراهيم) فرستاده اوست و پس از آن با ابراهيم به نيابت از محمد بيعت نمودند و خود به سوي بصره بازگشتند. (20)
جالب تر از همه اينکه واصل و يارانش به سراغ امام صادق (عليه السلام) نيز رفتند و آن حضرت را براي بيعت کردن با محمد بن عبدالله دعوت نمودند.
در اين زمينه نقل شده است که پس از کشته شدن وليد بن يزيد در شام، ميان بني اميه در تعيين خليفه بعدي تنش هايي به وجود آمد که در همان زمان واصل بن عطا، عمرو بن عبيد و حفص بن سالم از سران معتزله در مکه، خدمت امام صادق رسيدند و در جلسه اي که با امام داشتند سخنان پراکنده از هر باب به ميان آوردند تا اينکه امام فرمود: يکي از شما به نمايندگي از ديگران سخن بگويد و از ميان آنها عمرو بن عبيد تعيين شد و از وضعيت امويان در شام و قتل وليد گزارش داد و در ادامه گفت: در اين وضعيت، پراکندگي بني اميه ما تصميم گرفتيم تا محمد بن عبدالله را که مردي ديندار، دانشمند، با مروت و مربوط به معدن خلافت است به خلافت برگزينيم. پس از اين هر که با ما همراه شد و از ما است و هر کس که مخالفت نمود، شر او را برمي داريم. آنگاه ادامه داد: حال نزد شما آمديم تا هدف خود را با شما در ميان بگذاريم و از شما درخواست کنيم که ما را در اين هدف ياري نماييد؛ زيرا با وجود پيروان فراوان شما و نيز به جهت شخصيت شما، ما خود را از شما بي نياز نمي دانيم. بعد از اين گفتار، امام صادق (عليه السلام) با مناظره اي طولاني، آنها را از دست زدن به چنين کاري منع نمود. (21)
اين گزارش ها نشان دهنده نقش و نفوذ واصل بن عطا و همکارانش در بني الحسن و جدا نمودن آنها از امام صادق (عليه السلام) مي باشد و اين تاثيرگذاري چنان پررنگ بوده است که طبق بعضي نقل ها محمد بن عبدالله و ابراهيم آموزه هاي اعتزال از جمله اعتقاد به قدريه را از واصل پذيرفته بودند و عبدالله، پدرش، به او مي گفت: فرزندم تمام خصلت هاي تو پسنديده است الا قولک بالقدر. (22)
پينوشتها:
1. مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 249.
2. بصائر الدرجات،ص 66.
3. مقاتل الطالبين، ص 141.
4. کشف الغمه، ج2، ص 172؛ الارشاد، ج2، ص 276.
5. کمال الدين، ص 649.
6. فرق الشيعه،ص 57.
7. المقالات و الفرق، ص 76.
8. الصراط المستقيم، ج2، ص 267؛ الفصول المختاره، ص 296 به بعد. (يادآور مي شود اين حديث همانگونه که در فصل اول نگارش يافت، توسط پيروان محمّد حنفيه نيز مورد سوء استفاده قرار گرفته است.)
9. شرح منهاج الکرامة، ص 168.
10. کشف الغمه، ج2، ص 171.
11. شيخ طوسي، تهذيب، ج2، ص 43.
12. الکافي، ج1، ص 362؛ مرآة العقول، ج1، ص 136؛ الوافي، ج2، ص 157؛ بحارالانوار، ج47، ص 284.
13. قاسم رسي، مجموع کتب و رسائل، ج1، ص 522؛ نوبختي، فرق الشيعه، ص 49.
14. مقاتل الطالبين، ص 185؛ ابن اثير، الکامل، ج4، ص 370.
15. تاريخ سياسي صدر اسلام، ص 368.
16. الوافي، ج2، ص 157؛ بحارالانوار، ج47، ص 284.
17. تاريخ يعقوبي، ج2، ص 370؛ سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 261.
18. مقاتل الطالبين، ص 196.
19. امالي، ص 117.
20. مقاتل الطالبين، ص 196.
21. الکافي، ج5، ص 23؛ تهذيب، ج6، ص 148.
22. امالي، ص 117.
مظفري ورسي، حيدر؛ (1392)، جريان شناسي مهدويت در فرقه هاي شيعي، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.
/م