حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا
عکس الاغ به جاي عکس شاه!
شهيد مهدي کازروني
فکر مي کنم سال56 بود. من که خبر نداشتم چه اتفاقي افتاده است. فقط شب قبل مهدي به خانه برگشته بود و صبح در روستا ولوله افتاده بود. اعضاي سپاهي دانش و کدخدا به قدري عصباني بودند که اگر کارد مي خوردند، خونشان در نمي آمد. عده اي هم جلوي در مدرسه ايستاده بودند و پچ پچ مي کردند و بعضي هم مي خنديدند. از يکي از اهالي پرسيدم: «چه خبر است؟ درباره ي چي حرف مي زنيد؟ چرا مدرسه تعطيل است؟»يکي از زنها با صداي آهسته گفت: «امروز که بچه ها مي خواستند وارد مدرسه بشوند، متوجّه مي شوند که جاي عکس شاه که بالاي سر در مدرسه نصب شده بود، عکس يک الاغ گذاشته اند. عجب جسارتي!»
با خودم گفتم: «گفت عجب جسارتي؟ نکند کار مهدي باشد؟ همين ديشب به خانه برگشته است.»
با عجله و وحشتزده به خانه برگشتم. مهدي با خيال راحت نشسته بود و صبحانه مي خورد. وقتي مرا با آن حال و روز ديد، پرسيد: «مادر چي شده؟»
با ناراحتي گفتم: «من بايد از تو بپرسم که چي شده؟ من نمي فهمم تو کي مي خواهي دست از اين کارهايت برداري؟ براي چي عکس شاه را برداشتي؟»
همچنان خونسرد گفت: «اولاً که هر کس اين کار را کرده مي خواسته با رژيم مبارزه کند. اين هم نوعي مبارزه است؛ باعث مي شود توجه مردم به جرياناتي که آنها خبر ندارند جلب شود. بيرون از اينجا همه ي مردم فقط از يک چيز حرف مي زنند؛ انقلاب! در قم مردم آشکارا مبارزه مي کنند ولي مردم روستاي ما حتي اسم انقلاب را هم نشنيده اند. در ثاني کي گفته که کار من است؟»
خونسردي اش مرا کلافه مي کرد. گفتم: «تو فکر مي کني مردم تو را نمي شناسند؟ مطمئن باش که الان همه درباره ي تو حرف مي زنند. شايد الان که اينطور بي خيال اينجا نشسته اي مأموران براي دستگيري و بازداشت تو در راه باشند.»
لقمه ي ديگري خورد و گفت: «هيچکس نمي تواند ثابت کند که کار من بوده است.» (1)
رئيس آنها را زد تا بقيه حساب دستشان بيايد
شهيد مهدي کازروني
«موتورسوارها» عده اي خرابکار و فرصت طلب بودند که از آشفتگي اوايل انقلاب استفاده کرده بودند و براي مردم مزاحمت ايجاد مي کردند و به نوعي از مردم باج مي گرفتند. سر دسته ي اين گروه يکي از کاراته بازان معروف کرمان بود که از مهارت و قدرتش براي آزار و اذيت مردم استفاده مي کرد. مردم از ترس آنها محتاطانه از کوچه هاي خلوت مي گذشتند و مغازه دارها با آمدن آنها کرکره هاي مغازه ها را پايين مي کشيدند. طوري شده بود که مردم از شنيدن صداي موتورهاي ديگر هم به وحشت مي افتادند. وضعيت بدي درست شده بود و چون اغلب، موتورسوارها با يکديگر حرکت مي کردند و هياهو به راه مي انداختند، کسي جرأت نداشت با آنها روبرو شود.ولي شهيد کازروني اين جرأت را داشت. وقتي مسئله حق و ناحق و دفاع از مردم پيش مي آمد، آقاي کازروني جلو مي رفت. حتي اگر به اندازه ي يک لشکر جلويش مي ايستادند. او مي خواست شرّ موتورسوارها را از سر مردم کم کند و کرد. مدّتي با موتور در جاهاي مختلف شهر به کمين نشست. مي خواست با رئيس موتورسوارها شروع کند تا بقيه حساب کار خودشان را بکنند. به همه ي کوچه ها و خيابانها و جاهايي که احتمال مي داد آنجا باشد سر زد و بالاخره کاراته باز موتورسوار را پيدا کرد.
آن روز مردم کرمان صحنه ي عجيبي از تعقيب و گريز ديدند. کاراته باز با سرعت فرار مي کرد و شهيد کازروني نيز با موتور تعقيبش مي کرد و نمي گذاشت از دستش فرار کند. هرچه کاراته باز سعي کرد با ويراژهاي سريع شهيد کازروني را جا بگذارد، نتوانست و بالاخره سعي کرد به جاهاي شلوغ برود و آقاي کازروني را مجبور به عقب نشيني کند. آقاي کازروني مي گفت: «من فهميده بودم که تمام تلاش او اين است که در شلوغي گم شود و من به ناچار از تعقيبش منصرف شوم. ولي نبايد مي گذاشتم در برود چون جري تر مي شد و بلافاصله هم خودش را به دوستانش مي رساند، حالا که او را تنها گير آورده بودم، نبايد مي گذاشتم اين فرصت از دستم برود.»
و نگذاشت. کاراته باز هر کار کرد نتوانست از دست آقاي کازروني خلاص شود چون ايشان خيلي فرزتر از او بود. بالاخره هم او را در گوشه اي گير انداخت و از موتور پياده اش کرد. آنها که اين صحنه را ديده بودند، مي گفتند: «کاراته باز خودش وقتي رو در روي آقاي کازروني قرار گرفت، بلافاصله حمله کرد و سعي کرد با فنون کاراته ايشان را مغلوب کند. حتي چند ضربه به ايشان زد ولي آقاي کازروني اينقدر سريع او را روي زمين خواباند که کاراته باز باورش نشد. در عرض مدّت کوتاهي مغلوب شده بود.»
آقاي کازروني طوري او را تنبيه کرد که تا آخر عمر فراموش نکند. او کسي بود که به قدرتش افتخار مي کرد و خواب را به چشم مردم بيگناه حرام کرده بود و حالا همان مردمي که آنچنان از او مي ترسيدند، صدايش را مي شنيدند که التماس مي کرد و با صداي بلند فرياد مي زد: «اشتباه کردم ببخشيد.»
يکي از دوستان مي گفت: «باورم نمي شد اين مرد که اينطور زار مي زد، همان قهرمان کاراته باشد که کسي حريفش نبود. همان کسي که مردم از ترس زورش به او باج مي دادند و با ديدنش راهشان را کج مي کردند.»
بعد از اينکه خبر کتک خوردن و التماس کردن کاراته باز به موتورسوارهاي ديگر رسيد، حساب کارشان را کردند. بخصوص که اين خبر به گوششان رسيده بود که مهدي کازروني گفته است: «اين تازه اوّل کار است. من با بقيه ي موتورسوارها هم کار دارم.»
وضع طوري شده بود که تا مدّتها موتورسوارها از ترس جرأت نداشتند توي خيابان آفتابي شوند. انگار که اصلاً نبودند يا وجود نداشتند. بعد از اين ماجرا امنيت به شهر بازگشت. ديگر هيچکس از صداي موتور نمي ترسيد و مغازه دارها با خيال راحت به کسب و کارشان مشغول شدند و خيابانها از صداي نعره و هياهوي موتورسوارها خالي شد. (2)
راهي که مي رويد باطل است
شهيد مهدي کازروني
در چند سال اولي که از انقلاب مي گذشت، گروههاي منافقين تشکيلات گسترده اي برپا کرده بودند و کرمان نيز از دامنه ي فعاليتهاي آنها دور نمانده بود. آنها به طرق مختلف از جمله کشيدن جوانان به کارهاي گروهي، انجام کارهاي فرهنگي و گردهماييهاي باشکوه، سعي مي کردند با استفاده از تمايل جوانان به چنين فعاليتهايي و ارضاي نيازهاي اجتماعي اشان، آنها را به طرف گروههاي خود جذب کنند. ولي خوشبختانه آدمهاي هوشياري مثل آقاي کازروني که فقط حرف امام (ره) را حجّت مي دانستند، فريب چنين ظواهري را نمي خوردند و سعي مي کردند با سخنراني ها و فعاليتهاي ديگرشان مبارزه کنند. البته مبارزه ي آساني نبود چون آنها مثل اشرار اعلام موضع مخالف نمي کردند تا بتوان رو در رو با آنها درگير شد. آنها سعي مي کردند با چهره هاي مردمي وارد جامعه شوند و جوانان را به طرف خودشان جلب کنند. بخصوص به دليل سخنان و مواضع امام (ره) نسبت به اين گروهکها، آقاي کازروني خودش را ملزم مي دانست که از هر طريق که امکان دارد، با آنها مبارزه کند و نگذارد جوانان بيشتري را جذب اهداف پوچ خودشان بکنند و تحت تأثير قرار دهند. آخر و عاقبت منافقين دست به جنگهاي مسلحانه زدند. امّا قبل از آن سعي مي کردند از طريق فعاليتهاي فرهنگي و روزنامه ها و نشرياتي که داشتند، وجهه ي خوبي براي خودشان کسب کنند. کازروني مي گفت: «نبايد اجازه داده مي شد تا با خيال راحت جوانان را فريب دهند.»بالاخره آقاي کازروني تصميم گرفت به شکلي مستقيم مخالفتش را با آنها نشان دهد. يکروز به سر چهارراهي که اغلب جمع مي شدند و روزنامه هايشان را مي فروختند رفت و بعد از يکي از فروشندگان روزنامه، تمام روزنامه هايش را خريد و سپس در مقابل چشم او و رهگذراني که از آنجا مي گذشتند، تمام روزنامه ها را پاره کرد و آتش زد. يکي از هواداران منافقين با تعجب پرسيد: «شما که مي خواستيد روزنامه هاي ما را بسوزانيد و از بين ببريد؛ خوب چرا اينقدر زحمت کشيديد و پول داديد؟»
و ديگري گفت: «تو که زورت مي رسيد، خوب اصلاً پول نمي دادي. به زور روزنامه ها را از دستش بيرون مي کشيدي. براي تو کاري نداشت. پس چرا پولت را هدر دادي؟»
آقاي کازروني با خونسردي به جمعيتي که دورشان جمع شده بود و به چهره هاي خشمگين منافقين و هوادارانشان نگاه کرد و گفت: «من که مثل شما فکر نمي کنم. من اعتقاداتي دارم و درست نمي دانم که بدون پول دادن روزنامه هاي شما را پاره کنم. ولي اينطوري پول داده ام و خريده ام و مال خودم را آتش زده ام. اما از حرفهايتان اينطور معلوم است که اگر شما به جاي من بوديد، به زور مي گرفتيد و آتش مي زديد.»
از اين حرف رهگذراني که دور آنها جمع شده بودند به خنده افتادند. چهره هاي منافقين از خشم سرخ شده بود. آقاي کازروني اضافه کرد: «شماها خيلي دلتان مي خواست من همين کاري را که شما گفتيد مي کردم تا همه جا پر کنيد اينها اوباش هستند و به ما حمله مي کنند. ولي حالا ديگر نمي توانيد چنين ادّعايي کنيد. دوست داشتم چيزي را که مال خودم بود، پاره کنم. ولي شما هم بايد بدانيد که راهي که مي رويد باطل است.» (3)
سزاي اهانت به امام
شهيد مهدي کازروني
بچه ها مي گفتند: «آنها صدايشان را بالا برده و با داد و فرياد و هياهو مردم را دور خودشان جمع کرده بودند. طوري رفتار مي کردند که انگار مظلوم واقع شده اند و از مردم کمک مي خواستند. طوري شده بود که مردم جوري به ما نگاه مي کردند که انگار قاتل هستيم و واقعاً وضع داشت به ضرر ما تمام مي شد که يکدفعه ساکت شدند و قبل از اينکه ما بفهميم چه اتفاقي افتاده است فرار کردند. برگشتيم و به پشت سرمان نگاه کرديم. مهدي کازروني بود که با ديدن شلوغي و گير افتادن ما جلو مي آمد.»اعضاي گروهکها حق داشتند از آقاي کازروني بترسند. چون در يک درگيري که بين آنها و آقاي کازروني پيش آمده بود، يکي از منافقين به امام (ره) توهين کرده بود. شهيد کازروني هر چيزي را مي توانست تحمل کند به جز توهين به کسي که اينقدر دوستش داشت و عاشقانه برايش احترام قائل بود و براي همين توهين کتک مفصلي به او زده بود.
اين مسئله باعث شده بود که جلوي راه آقاي کازروني سبز نشوند و از ديدنش اجتناب کنند. ايشان زهرچشم مؤثري از آنها گرفته بود. طوري که حساب کار دستشان آمده بود و ترجيح مي دادند اگر ايشان را ديدند فرار کنند و از مهلکه بگريزند. حتي اگر در چشم مردم خوار و زبون شوند. توهيني که آن منافق به امام (ره) کرده بود، باعث شده بود خشم ايشان را ببينند. (4)
پي نوشت ها :
1- روزهاي سخت نبرد، صص41-40.
2- روزهاي سخت نبرد، صص74-72.
3- روزهاي سخت نبرد، صص91-89.
4- روزهاي سخت نبرد، صص93-92.
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، (1390)، سيره شهداء دفاع مقدس 27، حميت و پايبندي به احکام شرعي، تهران: قدر ولايت، چاپ اول