لطف ماه

نخستين ماه سال اينکا از بيست و يکم دسامبر يعني اول ماه دي آغاز مي شد و اينکاها اين ماه از سال را به ماه آسمان تخصيص داده بودند.
سه‌شنبه، 4 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لطف ماه
 لطف ماه

 

نويسنده: آن ماري لامبر فاراژ
برگردان: اردشير نيکپور





 

نخستين ماه سال اينکا از بيست و يکم دسامبر يعني اول ماه دي آغاز مي شد و اينکاها اين ماه از سال را به ماه آسمان تخصيص داده بودند.
نخستين روز سال نو و شب ماه با درخشندگي و پرتوي خاص در آسمان جلوه مي فروخت، ليکن رونو،(1) پسرک سرخپوست، با نگاهي غمزده و افسرده به آن مي نگريست؛ چه پدر او سرما خورده بود و در خانه نشسته بود و در نوميدي زندگي مي کرد. فصل پاک کردن کشتزارها بود و سرخپوستان اطراف بوته هاي سيب زميني و ذرت و اوکا(2) را از علف هاي هرزه پاک مي کردند و در پاي آن ها خاک مي ريختند؛ اما آن مرد که بسيار تنگدست و بي چيز بود و زمين و کشتزاري نداشت، کاري نداشت که از خانه بيرون بيايد. رونو مي دانست که طي اولين ماه سال پدر و مادرش زياد از مادر بزرگ پير ياد مي کنند که مي گفتند به جايي در آن دورها، به سرزمين خدايان، رفته است. پس او هم روي به ماه مي نمود و گفت:
- اي ماه با ما مهربان باش و کشتزاري به پدرم ببخش!
از آن جا که او کودک ساده اي بود اين را هم به خواهش خود افزود: «کوئيلا، لحظه اي تکان بخور و چشمکي به من بزن!»
ابري که از برابر اختر شب مي گذشت يکي از چشم هاي او را با پرده ي سفيد خود پوشانيد.
رونو لبخندي زد و با خود گفت: «ماه دعاي مرا شنيد!» و به خواب رفت.
بامداد فراد کودک بسيار شادمان و خندان بود و به عادت هر روز رفت و به پدر و مادرش، که سرگرم وصله و پينه کردن جامه هاي کهنه ي خود بودند، سلام کرد. پدر و مادر که بر زمين نشسته بودند. به سلام او جواب دادند.در اين دم ناگهان مردي وارد خانه شد و رو به پدر رونو کرد و گفت:
- همسايه، مي دانم که تو در کشتزار کاري نداري، آمده ام از تو خواهش کنم که بيايي و به من کمک بکني. پسر من بيمار است و نمي تواند کار بکند و من به دو بازوي تو احتياج دارم.
همسايه ي توانگر که کاروئو نام داشت، بي آن که منتظر شنيدن پاسخ پدر رونو بشود، از خانه بيرون رفت.
رونو گفت: «اي کوئيلا، آيا راستي تو همچنان که مي گويند بزرگ و مهرباني؟»
زن روي به شوهر خود نمود و گفت: «خوب، پاشو فلاخنت را بردار؛ شايد براي دور راندن جانوراني که مي آيند محصول همسايه ي مهربان ما را بکنَند و ازميان ببرند، به دردت بخورد.»
آن گاه زن از جاي خود برخاست و خوشه ي ذرتي را که براي روز مبادا در خمره اي ذخيره کرده بود برداشت و به شوهر خود داد. رونو ديد که پدرش رفت و وارد کشتزار کاروئو شد. کودک آهسته زير لب گفت:
اي ماه، براستي تو خواهر ما هستي؟
کاروئو کارفرماي مهربان
کاروئو به همراه زنش، که سر و صداي بسيار راه انداخته بود، دور کشتزار خود مي گشت. زن او طبلي برداشته بود و آن را به آهنگ گام هايي که در روي زمين سفت شده بر مي داشت، مي نواخت. اين سر و صداها مي بايست حشره هاي زيانکار را که در زمستان در زير خاک خفته بودند بيدار کند و از آن جا دور گرداند.
کاروئو با ابزارهاي کشت و کار خود منتظر آمدن سرخپوست فقير بود و چون پدر رونو به کشتزار آمد همسايه ي توانگر ابزاري هم به او داد. آن گاه دو مرد با هم به کار آغاز کردند.
سرخپوست فقير، بي آن که سر خود را بلند کند، سيب زميني ها را بيرون مي آورد. او با حديث و حرارت بسيار کار مي کرد و از اين که کار سودمندي انجام مي دهد شادمان بود. محصول از آن او نبود، اما همين که مي ديد کار سودمندي انجام مي دهد برايش کافي بود.
خورشيد در افق مغرب فرو مي رفت و هوا گرم بود. بايد مي دانست که فصول سال در اين قسمت از جهان عکس فصول نيمکره ي شمالي است. پس در آن جا تابستان بود. کار بعد از ظهر به پايان رسيد. کاروئو مي خواست دست هايش را براي اعلام پايان کار به هم بکوبد. در اين موقع ناگهان سرخپوست تنگدست فريادي از شادي بر کشيد. او با بيل خود سيب زميني درشتي از خاک بيرون آورده بود، اما اين سيب زميني شباهتي به سيب زميني هاي ديگر نداشت بلکه غده ي عجيبي بود که وقتي ابزاري فلزي بر آن مي خورد صداي زنگوله مي داد.
سيب زميني بسيار درشت بود. کاروئو خم شد و آن را به دست گرفت اما آن را به قدري سنگين يافت که ناچار شد دوباره بر زمينش بگذارد.
ناگهان دو مرد ديدند که آنچه را سيب زميني مي پنداشتند گوي زريني است که به تنهايي ثروتي به شمار مي رود.
کاروئو که مرد ثروتمندي بود و دل مهربان و پاکي داشت، به سرخپوست بي چيز گفت که بي اندازه از گنجي که پيدا شده شاد و خشنود است و اين که گوي زرين گرانبها به او تعلق دارد زيرا او آن را پيدا کرده است.
- اين زر را بردار و با خود ببر، باشد که تو و خانواده ات را به خوشبختي و آسايش برساند.
رونو خوشبخت شد. از آن پس هر شب به ماه نگاه مي کرد و چشمکي از روي حق شناسي و مهرباني به او مي زد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Runo.
2. Oca نوعي ترشک که در آمريکاي جنوبي مي رويد.م.

منبع مقاله :
لامبرفاراژ، آن ماري،مترجم: اردشير نيکپور، (1382)، داستان هايي از اينکاها، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.