تحول جامعه شناسي فرانسه

در اين مقاله با تأکيد بر کارهاي سه انديشمند فرانسوي، کلود سن سيمون، اگوست کنت و بويژه اميل دورکيم به چگونگي بنيان گذاري عملي جامعه شناسي به عنوان يک رشته ي مشخص مي‌ پردازيم.
سه‌شنبه، 11 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحول جامعه شناسي فرانسه
 تحول جامعه شناسي فرانسه

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

در اين مقاله با تأکيد بر کارهاي سه انديشمند فرانسوي، کلود سن سيمون، اگوست کنت و بويژه اميل دورکيم به چگونگي بنيان گذاري عملي جامعه شناسي به عنوان يک رشته ي مشخص مي‌ پردازيم.

کلود هنري سن سيمون (1825-1760)

سن سيمون از اگوست کنت مسن تر بود و در واقع کنت در سال هاي نخست فعاليتش منشي و شاگرد سن سيمون بود. با وجود آن که همانندي بسياري بين عقايد اين دو انديشمند وجود داشت، اما مباحثه ي تلخي بين آنها در گرفت و در نهايت منجر به جدايي شان شد (پيکرينگ، 1993؛ تامپسون، 1975).
جالب ترين جنبه ي کار سن سيمون اين بود که هم در توسعه ي نظريه هاي محافظه کارانه (مانند نظريه ي کنت) و هم در توسعه ي نظريه ي راديکال مارکسيستي اهميت داشت. در جناح محافظه کاري، سن سيمون خواستار حفظ جامعه به همان شکل موجود بود، اما بر خلاف دوبونالد و دوميستر خواهان بازگشت به زندگي دوران قرون وسطي نبود. علاوه بر اين، او يک اثبات گرا بود (دورکيم، 1962/1928: 142)، بدين معنا که معتقد به بررسي پديده هاي اجتماعي با همان فنون علمي مورد استفاده در علوم طبيعي بود. اما در جناح راديکال، سن سيمون نياز به اصلاحات سوسياليستي مخصوصاً برنامه ريزي متمرکز در زمينه ي نظام اقتصادي را احساس مي کرد؛ اما در اين زمينه به اندازه ي مارکس پيش نرفته بود. هر چند که او هم مانند مارکس معتقد بود که سرمايه داران جاي اشرافيت فئودال را مي گيرند، اما برايش غيرقابل تصور بود که طبقه ي کارگر روزي بتواند جانشين سرمايه داران شود. بسياري از عقايد سن سيمون را در کار کنت نيز مي توان پيدا کرد؛ اما کنت اين عقايد را در قالب يک اسلوب نظام يافته تر ارائه نمود (پيکرينگ، 1997).

اگوست کنت (1857-1798)

خلاصه اي از زندگي نامه ي اگوست کنت

اگوست کنت در 19 ژانويه ي 1798 در شهر مون پليه فرانسه به دنيا آمد (پيکرينگ، 1993: 7). والدين او از طبقه ي متوسط بودند و پدرش در سال هاي آخر خدمتش مأمور رسمي وصول ماليات شد. کنت با آن که دانشجويي استثنايي بود، اما هرگز به درجه ي دانشگاهي دست پيدا نکرد. او و تمام هم دوره اي هايش به خاطر نافرماني و عقايد سياسي خاص شان از اکول پلي تکنيک اخراج شده بودند. اين اخراج تأثير ناخوشايندي بر زندگي دانشگاهي کنت گذاشته بود. او در 1817 منشي (و «پسر خوانده ي» [مانوئل، 1963: 251]) کلود هنري سن سيمون شد که چهل سال مسن تر از او بود، آنها به مدت چند سال همکاري نزديکي با هم داشتند، و کنت به اين مسئله اذعان داشت که سن سيمون دين بزرگي بر گردنش دارد: «من از نظر فکري بي گمان مديون سن سيمون هستم ... او در کشاندنم به مسيري فلسفي که امروزه براي خود ايجاد کرده ام و بدون ترديد تا پايان زندگي ام دنبالش خواهم بود، سهم به سزايي داشت» (دورکيم، 1962/1928: 144). اما در 1824 رابطه ي آنها به هم خورد، زيرا کنت احساس کرد که سن سيمون مي خواهد نام او را از يکي از مقاله هايش حذف کند. کنت بعدها رابطه اش با سن سيمون را «فاجعه آميز» (پيکرينگ، 1993: 238) و خود سن سيمون را «حيله گر فاسد» (دورکيم، 1962/1928: 144) توصيف کرد. و در 1852 در مورد سن سيمون گفت، «من به اين شخص در مورد هيچ چيزي مديون نيستم» (پيکرينگ، 1993: 240).
هيلبرن، کنت را فردي کوتاه قامت (شايد چيزي در حدود 5 فوت و 2 اينچ [157 سانتيمتر])، کمي لوچ و بسيار متزلزل در روابط اجتماعي، به ويژه در مورد زنان، توصيف مي کند. او به طور کلي از جامعه نيز گريزان بود. اين واقعيت ها ممکن است به توجيه ازدواج کنت با کرولاين ماسين کمک کند (ازدواجي که از 1825 تا 1842 تداوم يافت). کرولاين يک کودک نامشروع بود که بعدها کنت او را «فاحشه» خواند، هر چند که اخيراً اين برچسب مورد ترديد قرار گرفته است (پيکرينگ، 1997: 37). تزلزل شخصيتي کنت با وجود اطمينانش به توانايي هاي فکري خويش هم چنان پا برجا بود؛ متن زير چگونگي شکل گيري اعتماد به نفس بالاي کنت را آشکار مي سازد.
حافظه ي شگفت انگيز کنت مشهور است. او با برخورداري از يک حافظه ي تصويري هر متني را که مي خواند مي توانست مو به مو بازگويي کند. قدرت تمرکز کنت چنان بود که مي توانست با خواندن کمتر از ده صفحه از يک کتاب، به طرح کلي آن پي ببرد. تمام سخنراني هايش را بدون هيچ يادداشتي ارائه مي کرد و زماني که کتاب هايش را بازنويسي مي کرد همه ي آنها را از روي حافظه اش مي نوشت. (اسوِبر، 1991: 134)
در 1826 کنت طرحي را به ابتکار خود ترتيب داد که طي آن مي بايست هفتاد و دو سخنراني عمومي (که در دفترش تهيه کرده بود) درباره ي فلسفه ي خود ارائه مي داد. اين جلسات مخاطبان سرشناسي را به خود جلب کرد، اما بعد از اجراي سه سخنراني به علت ابتلاي کنت به نوعي به هم ريختگي عصبي متوقف شد. او بعدها نيز هم چنان از مشکلات رواني رنج مي برد و يک بار در 1827 تلاش (ناموفقي) کرده بود تا با غرق کردن خودش در رودخانه ي سن خودکشي کند.
گرچه کنت نتوانست جاي ثابتي در اکول پلي تکنيک به دست آورد، اما در 1832 سمت کوچکي به عنوان دستيار آموزشي در آن جا پيدا کرد. به سال 1837 سمت ديگري نيز به عنوان ممتحن ورودي به دست آورد که براي نخستين بار درآمدي کافي برايش فراهم نمود (او تا اين زمان از نظر اقتصادي اغلب به خانواده اش وابسته بود). در طول اين دوره، کنت روي اثر شش جلدي اش با عنوان دروس فلسفه ي اثباتي که مايه ي شهرتش شد، کار کرد؛ اين اثر سرانجام به صورت کامل در 1842 منتشر شد (جلد اول آن در 1830 انتشار يافته بود). در همين اثر بود که کنت اين نظر خود را که جامعه شناسي علم غايي است، ابراز نمود. او همچنين در اين اثر به اکول پلي تکنيک حمله کرد که در نتيجه ي آن در 1844 قراردادش به عنوان دستيار آموزشي تمديد نشد. سال 1851 اثر چهار جلدي اش را با عنوان نظام سياست اثباتي تکميل کرد و در آن نيت عملي تري براي ارائه ي طرحي بزرگ به منظور تجديد سازمان جامعه آشکار ساخت.
به گفته ي هيلبرن در سال 1838 شکاف عمده اي در زندگي کنت به وجود آمد، و در اين زمان بود که اميدواري خود را به اين که کارهايش به عنوان علم به طور عام و جامعه شناسي به طور خاص تلقي شود، از دست داد. کنت همچنين در زندگي اش نوعي «بهداشت مغزي» را رعايت مي کرد؛ بدين معني که از خواندن آثار ديگران پرهيز مي کرد و در نتيجه به طور نااميد کننده اي از تحولات فکري زمانه اش دور افتاده بود. کنت بعد از 1838 آغاز به پروراندن عقايد عجيب و غريبش در مورد اصلاح جامعه نمود که قبلاً در نظام سياست اثباتي اعلام کرده بود. او خود را به عنوان کاهن بزرگ دين نوين بشريت تصور مي کرد؛ و به ظهور جهاني معتقد بود که در نهايت کاهنان جامعه شناس آن را اداره خواهند نمود. (کنت شديداً تحت تأثير زمينه هاي کاتوليکي اش بوده است.) جاي شگفتي است که کنت با وجود چنين عقايد نامتعارفي، سرانجام در فرانسه و نيز در برخي از کشورهاي ديگر پيروان فراواني به دست آورد.
اگوست کنت در 5 سپتامبر 1857 درگذشت.
کنت نخستين کسي بود که اصطلاح جامعه شناسي را به کار برد (پيکرينگ، 2000؛ ترنر، 2001). (1) او نفوذ فوق العاده اي روي نظريه پردازان بعدي جامعه شناسي (بويژه هربرت اسپنسر و اميل دورکيم) داشت. وي مانند بسياري از نظريه پردازان کلاسيک و بيشتر جامعه شناسان معاصر معتقد بود که جامعه شناسي بايد شکلي علمي به خود بگيرد (لنزر، 1975).
کنت از هرج و مرجي که جامعه ي فرانسه را فرا گرفته بود بسيار هراسان شده بود و انديشمنداني را که باني روشنگري و انقلاب بودند مورد انتقاد قرار مي داد. او بينش علمي اش را که همان « اثبات گرايي » يا « فلسفه ي اثباتي » بود، براي مقابله با آن چه که خودش فلسفه ي منفي و ويران گر روشنگري در نظر مي گرفت، پرورده کرد. کنت با کاتوليک هاي ضد انقلابي فرانسه ( بويژه دوبونالد و دوميستر ) همسو و تحت تأثيرشان بود. اما دست کم از دو جنبه مي توان بين کار کنت و کار آنها تمايز قائل شد. نخست اين که، کنت بازگشت به قرون وسطي را امکان پذير نمي دانست، زيرا پيشرفت هاي چشمگير علمي و صنعتي اين امر را غير ممکن ساخته بود. و دوم آن که، او نظام نظري بسيار پيچيده تري را نسبت به اسلافش ايجاد نمود که براي شکل گيري بخش قابل توجهي از جامعه شناسي اوليه بسنده مي کرد.
کنت فيزيک اجتماعي يا آن چه را که در 1839 جامعه شناسي ناميد، ساخته و پرداخته کرد (پيکرينگ، 2000). کاربرد اصطلاح فيزيک اجتماعي اين واقعيت را آشکار مي سازد که کنت در جستجوي تطبيق جامعه شناسي با الگوي «علوم دقيق» بوده است. اين علم جديد که به اعتقاد او مي بايست نهايتاً به علم مسلط تبديل شود، مي بايست هم به ايستايي اجتماعي (ساختارهاي اجتماعي موجود) و هم به پويش اجتماعي (تغيير اجتماعي) بپردازد. گرچه هر دو جنبه ي مذکور مي بايست در پي کشف قوانين زندگي اجتماعي باشند، اما او احساس مي کرد که پويش اجتماعي از ايستايي اجتماعي مهم تر است. همين تأکيد کنت بر تغيير، علاقه ي او را به اصلاحات اجتماعي بويژه اصلاح آسيب هاي ناشي از انقلاب فرانسه و جنبش روشنگري آشکار مي سازد. او خواهان تغيير انقلابي نبود، زيرا احساس مي کرد که تکامل طبيعي جامعه براي بهبود اوضاع بهتر از هر چيز ديگر است. اصلاحات تنها به اين خاطر مورد نياز بود که به اين فرايند اندکي کمک کند.
اين بحث ما را به سنگ بناي رويکرد کنت، يعني نظريه ي تکاملي يا قانون مراحل سه گانه او سوق مي دهد. اين نظريه عنوان مي کند که جهان سه مرحله ي فکري را در طول تاريخ پشت سر گذاشته است. به عقيده ي کنت نه تنها جهان، بلکه گروه ها، جوامع، علوم، افراد و حتي اذهان از مراحل سه گانه ي مشابهي گذر مي کنند. نخستين مرحله، مرحله ي الهياتي (2) است که جهان تا سال 1300 ميلادي در آن قرار داشت. در اين مرحله، تأکيد نظام عمده ي فکري بر اين باور بود که قدرت هاي فراطبيعي و صورت هاي مذهبي الگوبرداري شده از نوع بشر در کنه هر چيزي وجود دارند، بويژه اين که جهان اجتماعي و فيزيکي به عنوان آفريده هاي خدا پنداشته مي شد. مرحله ي دوم، مرحله ي ماوراي طبيعي (3) است که حدوداً از 1300 تا 1800 ميلادي را شامل مي شود. شاخص اين دوره، اعتقاد به اين امر بود که نيروهاي انتزاعي مانند «طبيعت» و نه خدايان تشخص يافته، در نهايت هر چيزي را تبيين مي کنند. سرانجام جهان در سال 1800 ميلادي وارد مرحله ي اثباتي (4) شد که ويژگي آن اعتقاد به علم است. انسان ها در اين دوره از جستجوي علت هاي مطلق (خدا يا طبيعت) دست کشيده و در عوض به مشاهده ي جهان اجتماعي و فيزيکي به منظور کشف قوانين حاکم بر آنها گرايش پيدا کرده اند.
آشکار است که کنت در نظريه اش درباره ي جهان بر عوامل فکري تأکيد داشته است. در واقع، او معتقد بود که بي نظمي فکري علت بي نظمي اجتماعي است. به اعتقاد کنت بي نظمي هاي ناشي از نظام هاي فکري پيشين (الهياتي و ماوراي طبيعي) در عصر اثباتي (علمي) نيز به حيات خود ادامه مي دهند. تنها هنگامي که اثبات گرايي بر جهان نظارت تام پيدا کند شورش هاي اجتماعي متوقف خواهند شد. اما از آن جا که اين امر نوعي فرايند تکاملي است، هيچ ضرورتي براي دامن زدن به شورش ها و انقلاب هاي اجتماعي وجود ندارد. اثبات گرايي فرا خواهد رسيد، گرچه شايد نه به آن سرعتي که برخي آرزويش را دارند. در اين جا اصلاح طلبي اجتماعي و جامعه شناسي کنت بر هم منطق مي شوند. جامعه شناسي مي تواند فرا رسيدن اثبات گرايي را تسريع کند و از اين طريق به جهان اجتماعي نظم ببخشد. از همه مهم تر اين که کنت نمي خواست در نظر ديگران به عنوان حامي انقلاب جلوه کند. به نظر او جهان به حد کافي نابساماني داشت. به هر حال، از نقطه نظر کنت اين دگرگوني فکري است که ضرورت دارد و بنابراين دليل چنداني براي انقلاب اجتماعي و سياسي باقي نمي ماند.
تا بدين جا با چند موضع کنت همچون محافظه کاري بنيادي، اصلاح طلبي، علم گرايي و ديدگاه تکاملي اش درباره ي جهان مواجه شده ايم که اهميت به سزايي در تحول جامعه شناسي کلاسيک داشته اند. چند جنبه ي ديگر از کار کنت شايان توجه است، چرا که آنها نيز در تحول نظريه ي جامعه شناختي نقش عمده اي ايفا کردند. براي مثال، جامعه شناسي کنت بر فرد تأکيد نداشت، بلکه پديده هاي بزرگ تري همچون خانواده را به عنوان واحد اساسي تحليل خود بر مي گزيد. او همچنين عنوان مي کرد که بايد هم به ساختار اجتماعي و هم به دگرگوني اجتماعي توجه داشت. چيزي که براي نظريه ي جامعه شناسي در سال هاي بعد، بويژه در کار اسپنسر و پارسونز اهميت زيادي داشت، تأکيد کنت بر ويژگي نظام مند (5) جامعه، يعني پيوند بين عناصر گوناگون جامعه بود. او همچنين بر نقش توافق (6) در جامعه اهميت شاياني قائل بود. کنت به اين عقيده که ويژگي اساسي جامعه همان تضاد گريز ناپذير بين کارگران و سرمايه داران است چندان بها نمي داد، گذشته از اين، کنت بر لزوم پرداختن به نظريه پردازي انتزاعي و فراتر رفتن از آن و انجام پژوهش هاي جامعه شناختي تأکيد داشت. او بر اين پافشاري مي کرد که جامعه شناسان بايد به مشاهده، آزمايشگري و تحليل هاي تاريخي - تطبيقي بپردازند. سرانجام، کنت معتقد بود که جامعه شناسي بايد در نهايت به قدرت مسلط علمي در جهان تبديل شود، زيرا براي تفسير قوانين اجتماعي و ارائه ي راه حل هاي اصلاحي براي مشکلات داخل نظام از توانايي منحصر به فردي برخوردار است.
کنت در خط مقدم توسعه ي جامعه شناسي اثباتي قرار داشت (براينت، 1985؛ هالفپني، 1982). به عقيده ي جاناتان ترنر اثبات گرايي کنت بر اين امر تأکيد داشت که «جهان اجتماعي قابليت آن را دارد که قوانيني انتزاعي درباره اش ساخته و پرداخته شود، قوانيني که بتوان از طريق گردآوري دقيق داده ها آنها را به آزمون کشيد. اين قوانين بر خصوصيات اساسي و عام جهان اجتماعي دلالت کرده و روابط طبيعي بين اجزاي آن را مشخص مي سازند» (1985: 24). همان گونه که خواهيم ديد، تعدادي از نظريه پردازان کلاسيک (بويژه اسپنسر و دورکيم) در علاقه ي کنت به کشف قوانين زندگي اجتماعي سهيم بوده اند. هر چند اثبات گرايي اهميت خود را در جامعه شناسي معاصر حفظ کرده است، اما يورش هايي را نيز از جانب برخي از نظريه پردازان متحمل شده است (مورو، 1994).
گرچه کنت از يک بنيان مستحکم دانشگاهي برخوردار نبود تا بر پايه ي آن مکتب نظريه ي جامعه شناختي کنتي را بنا کند، اما با وجود اين، کار کنت مبنايي را براي تحول موج مهمي از نظريه ي جامعه شناختي فراهم نمود. به هر روي، اهميت درازمدت کنت در مقايسه با جانشينش در جامعه شناسي فرانسه و وارث شماري از عقايد او، يعني اميل دورکيم، رنگ مي بازد. (براي بحث در مورد اهميت دورکيم و نيز ديگر جامعه شناسان بحث شده در اين مقاله رجوع کنيد به پارکر، 1997؛ مازليس، 1997).

اميل دورکيم (1917-1858)

خلاصه اي از زندگي نامه ي اميل دورکيم

اميل دورکيم در 15 آوريل 1858 در اپينال فرانسه متولد شد. او از تبار باسابقه اي از خاخام هاي يهودي بود و خودش هم در همين مذهب به طلبگي پرداخت، ولي در همان دوره ي نوجواني ميراثش را شديداً انکار نمود (استرنسکي، 1997: 4). از آن پس علاقه ي مادام العمرش به دين بيشتر جنبه ي دانشگاهي داشت تا الهياتي (مستروويچ، 1988). او نه تنها از تعليمات مذهبي بلکه از آموزش همگاني آن و تأکيدش بر مسائل ادبي و زيبايي شناختي آزرده خاطر بود. او خواستار آموزش روش هاي علمي و اصول اخلاقي لازم براي هدايت زندگي اجتماعي بود. وي آموزش دانشگاهي سنتي در فلسفه را طرد کرد و به جاي آن در پي آموزش علمي مورد نياز براي هدايت اخلاقي جامعه برآمد. گرچه دورکيم به جامعه شناسي علمي علاقمند شده بود اما در آن زمان رشته اي به نام جامعه شناسي وجود خارجي نداشت. از اين رو، بين سال هاي 1882 تا 1887 در تعدادي از مدارس ايالتي حوزه ي پاريس به تدريس فلسفه پرداخت.
بعد از مسافرت به آلمان و آشنايي اش با روان شناسي علمي آن کشور به پيشگامي ويلهلم وونت، اشتياق علمي دورکيم دو چندان شد (دورکيم، 1993/1887). دورکيم در سال هاي پس از مسافرتش به آلمان، بر مبناي تجاربي که از آن جا به دست آورده بود آثار گوناگوني به چاپ رساند (آر. جونز، 1994). چاپ اين آثار به او کمک کرد تا در سال 1887 در گروه فلسفه ي دانشگاه بوردو جايگاهي براي خود دست و پا کند. در همين جا بود که دورکيم براي نخستين بار در فرانسه، درسي را در زمينه ي علم اجتماعي برگزار کرد. اين خود موفقيت تحسين برانگيزي بود، زيرا تنها يک دهه پيش از اين در يکي از دانشگاه هاي فرانسه، تنها به خاطر ذکر نام اگوست کنت در پايان نامه ي يک دانشجو هياهويي به پا شده بود. با وجود اين، مسئوليت اصلي دورکيم تدريس درس هاي آموزش به معلمان مدارس، و مهم ترين کلاس درسش در زمينه ي آموزش اخلاقي بود. هدف او انتقال يک نظام اخلاقي به معلماني بود که دورکيم آرزو داشت آنها بتوانند نظام اخلاقي مورد نظرش را به جوانان انتقال دهند و از اين طريق فساد اخلاقي را که جامعه ي فرانسه را در برگرفته بود، از بين ببرد.
در سال هاي بعد، دورکيم به يک رشته موفقيت هاي شخصي دست پيدا کرد. در 1893 رساله ي دکتراي خود (به زبان فرانسه) را با عنوان تقسيم کار در جامعه و نيز رساله اي به زبان لاتين درباره ي مونتسکيو به چاپ رساند (دورکيم، 1997/1892؛ دبليو، ميلر، 1993). گزارش روش شناختي عمده ي دورکيم، تحت عنوان قواعد روش جامعه شناسي در 1895 منتشر شد و به دنبال آن (در 1897) کاربرد تجربي اين روش ها در بررسي خودکشي به چاپ رسيد. دورکيم به سال 1896 در دانشگاه بوردو به درجه ي استادي رسيد. در 1902 به دانشگاه معروف فرانسه يعني سوربون دعوت شد و در 1906 به استادي علم آموزش رسيد، عنواني که در 1913 به استادي علم آموزش و جامعه شناسي تغيير نام داد. يکي ديگر از کارهاي مشهور دورکيم، صور ابتدايي حيات مذهبي در 1912 به چاپ رسيد.
امروزه دورکيم را معمولاً به عنوان يک محافظه کار سياسي مي انگارند و تأثير او در جامعه شناسي نيز بي گمان از جنس محافظه کارانه بوده است. اما در عصر خودش او را يک ليبرال مي پنداشتند و اين قضيه در نقش فعال او در دفاع از آلفرد دريفوس، افسر يهودي ارتش که بسياري محاکمه ي نظامي او را به جرم خيانت، نوعي يهودي ستيزي مي انگاشتند، نمايان است (فرل، 1997).
دورکيم از قضيه ي دريفوس و بويژه جنبه ي يهودي ستيزي آن بسيار آزرده شده بود. اما او اين يهودي ستيزي را به نژاد پرستي مردم فرانسه نسبت نداد. همان گونه که انتظار مي رفت، او اين قضيه را به عنوان نشانه ي بيماري اخلاقي کل جامعه ي فرانسه در نظر مي گرفت (برن باوم و تاد، 1995). او گفت:
زماني که جامعه از دردي رنج مي برد اين احساس درآن به وجود مي آيد که کسي را بيابد تا مسئوليت بيماري اش مرا به گردن او بيندازد، کسي که بتوان انتقام همه ي بدبختي ها را از او گرفت: و طبيعتاً کساني که عقايد عمومي عليه آنها تبعيض روا مي دارد چنين باري را به دوش مي کشند. اينان طردشدگاني هستند که مي بايست کفاره ي گناهان جامعه را بپردازند. آن چه تفسير مرا تأييد مي کند نحوه ي برخورد جامعه با نتيجه ي محاکمه ي دريفوس در 1894 بود. موجي از شادي در خيابان ها برپا شده بود. رويدادي را که مي بايست مايه ي عزاداري عمومي باشد مردم به منزله ي يک پيروزي جشن گرفتند. دست کم آنها دريافته بودند که چه کسي را بايد به خاطر مشکلات اقتصادي و پريشاني اخلاقي گريبان گيرشان سرزنش کنند. تمام گرفتاري ها از يهودي ها سرچشمه مي گرفت. اين اتهام رسماً اثبات شد. همين واقعيت به تنهايي موجب شده بود که مردم احساس کنند اوضاع بهتر خواهد شد و در نتيجه احساس تسلي خاطر مي کردند. (لوکز، 1972: 345)
بدين ترتيب، علاقه ي دورکيم به قضيه ي دريفوس از تعلق عميق و مادام العمر او به بررسي اخلاق و بحران اخلاقي جاري در جامعه ي مدرن سرچشمه مي گرفت.
از ديد دورکيم، پاسخ به قضيه ي دريفوس و بحران هاي مشابه با آن تلاش براي پايان دادن به نابساماني اخلاقي جامعه بود. از آن جا که اين امر نمي توانست به آساني و به سرعت اتفاق بيفتد، دورکيم به اقدامات خاصي چون سرکوب شديد کساني که تنفر ديگران را بر مي انگيزانند و تلاش هاي دولت براي آگاهاندن مردم از چگونگي گمراه شدن شان را اشاره داشت. او خطاب به مردم مي گفت که «شهامت آن را داشته باشند که فکر خود را با صداي بلند اعلام کنند و براي پيروزي در نبرد عليه جنون عمومي با هم متحد شوند» (لوکز، 1972: 347).
علاقه ي دورکيم (1962/1928) به سوسياليسم مدرکي است عليه اين عقيده که او محافظه کار بوده است، اما سوسياليسم او با سوسياليسم مارکس و پيروانش بسيار تفاوت داشت. در واقع، دورکيم مارکسيسم را به عنوان يک رشته «فرضيات بحث برانگيز و تاريخ گذشته» (لوکز، 1972: 323) توصيف مي کرد. به نظر دورکيم سوسياليسم جنبشي را باز مي نمايد که هدفش بازسازي اخلاقي جامعه از طريق نوعي اخلاق علمي است؛ براي همين، او به روش هاي سياسي کوتاه مدت يا جنبه هاي اقتصادي سوسياليسم علاقه اي نداشت. او پرولتاريا را منجي جامعه ي بشري نمي دانست و با هر گونه آشوب و خشونت شديداً مخالف بود. سوسياليسم دورکيمي با آن چه که ما معمولاً از آن در ذهن داريم بسيار متفاوت بود؛ سوسياليسم به نظر او نظامي است که در آن اصول اخلاقي کشف شده به وسيله ي جامعه شناسي علمي به کار گرفته مي شود.
همان گونه که در سراسر اين کتاب خواهيم ديد، دورکيم تأثير عميقي در تحول جامعه شناسي داشته است، اما تأثير او به اين حوزه محدود نمي شد (هالز، 1996). بيشترين تأثير او بر حوزه هاي ديگر از طريق نشريه ي سالنامه ي جامعه شناسي که خود دورکيم در 1898 برپا کرده بود، تحقق يافته بود. بدين ترتيب دورکيم، يک محفل فکري در پيرامون اين نشريه بنيان گذاشته بود. از طريق همين نظريه بود که دورکيم و عقايدش بر رشته هايي همچون انسان شناسي، تاريخ، زبان شناسي و در کمال تعجب با وجود حملات اوليه اش به رشته ي روان شناسي تأثير گذاشت.
دورکيم در 15 نوامبر 1917 در حالي که به چهره ي سرشناسي در محافل فکري فرانسه تبديل شده بود، درگذشت. اما پس از گذشت بيست سال از مرگ او، با انتشار کتاب ساختار کنش اجتماعي پارسونز (1937) به چهره ي بانفوذي در جامعه شناسي آمريکا بدل گشت.
رابطه ي دورکيم با روشنگري بسي مبهم تر از رابطه ي کنت با آن جنبش بود. دورکيم به دليل تأکيدش بر علم و اصلاحات اجتماعي به عنوان وارث سنت روشنگري در نظر گرفته شده است. با اين حال، او را بايستي وارث سنت محافظه کاري نيز به شمار آورد، بويژه به همان صورتي که در کار کنت بيان شده بود. اما در حالي که کنت بيرون از جهان دانشگاهي باقي مانده بود، دورکيم به موازات پيشرفت کارش، بنيان بيش از پيش استواري در دانشگاه ها به دست آورده بود. دورکيم در فرانسه براي جامعه شناسي مشروعيت کسب کرد و کارش در تحول جامعه شناسي به طور عام و نظريه ي جامعه شناسي به طور خاص به نيروي مسلطي تبديل گشت (آر. جونز، 2000).
دورکيم از لحاظ سياسي ليبرال بود ولي از نظر فکري موضع محافظه کارانه اي را در پيش گرفته بود. او نيز مانند کنت و ضد انقلابيون کاتوليک از بي نظمي اجتماعي گريزان و هراسان بود. آثار او تحت تأثير بي نظمي هايي بود که دگرگوني هاي اجتماعي عام مطرح شده در اين فصل و نيز عوامل ديگري (مانند اعتصاب هاي صنعتي، از هم پاشيدگي طبقه ي حاکم، ناسازگاري کليسا و دولت، پيدايش يهودي ستيزي سياسي) که ويژگي فرانسه ي زمان دورکيم بود، به بار آورده بودند (کارداي، 1983). در واقع، بيشتر کارهاي او به بررسي نظم اجتماعي (7) اختصاص يافته بود. به نظر او بي نظمي هاي اجتماعي جزء ضروري جهان نوين نبود و اين امکان وجود داشت که آنها را با اصلاحات اجتماعي (8) کاهش داد. در حالي که مارکس مسائل جهان نوين را در ذات جامعه مي ديد، دورکيم (مانند بيشتر نظريه پردازان کلاسيک ديگر) چنين تصور نمي کرد. در نتيجه، عقايد مارکس در مورد ضرورت انقلاب اجتماعي در تضادي آشکار با اصلاح طلبي دورکيم و ديگران قرار داشت. با توسعه ي نظريه ي جامعه شناختي کلاسيک اين علاقه ي دورکيمي به نظم و اصلاحات بود که موقعيت مسلطي پيدا کرد، در حالي که موضع مارکس براي مدت ها به دست فراموشي سپرده شد.

واقعيت هاي اجتماعي

دورکيم مفهوم مشخصي را براي موضوع جامعه شناسي ساخته و پرداخته کرد و سپس در يک بررسي تجربي آن را به آزمون کشيد. او در کتاب قواعد روش جامعه شناسي (1982/1895) استدلال کرد که وظيفه ي ويژه ي جامعه شناسي مطالعه ي آن چيزي است که خودش آن را واقعيت هاي اجتماعي (9) ناميد. او واقعيت هاي اجتماعي را به عنوان نيروها (تاکلا و پوپ، 1985) و ساختارهايي تصور مي کرد که در خارج از فرد قرار داشته و برايش الزام آور (10) هستند. مطالعه ي اين نيروها و ساختارهاي کلان مقياس (11) براي نمونه، قوانين نهادينه شده و باورهاي اخلاقي مشترک و تأثير آنها بر روي افراد، به مسئله ي مورد علاقه ي بسياري از نظريه پردازان جديدتر جامعه شناسي (مانند پارسونز) تبديل شد. دورکيم در کتاب خودکشي (1951/1897) استدلال کرد که اگر او بتواند رفتاري فردي همچون خودکشي را با علت هاي اجتماعي (واقعيت هاي اجتماعي) مرتبط سازد، دليل قانع کننده اي براي اثبات اهميت رشته ي جامعه شناسي به دست خواهد داد. اما او اين مسئله را بررسي نکرد که چرا فرد الف يا فرد ب دست به خودکشي زده است؛ بلکه بيشتر به بررسي علل تفاوت هاي نرخ خودکشي در ميان گروه ها، ناحيه ها، کشورها و مقوله هاي مختلف مردم (مانند مجردها و متأهل ها) علاقمند شده بود. استدلال اساسي او اين بود که ماهيت واقعيت هاي اجتماعي و تغييرات آن ها موجب تفاوت در نرخ هاي خودکشي مي شود. براي مثال، جنگ يا رکود اقتصادي حالتي از افسردگي جمعي را به وجود مي آورد که آن نيز به نوبه ي خود موجب افزايش ميزان خودکشي مي شود. درباره ي اين موضوع جاي بحث بسيار زياد است، اما آن چه بايستي در اين جا گفت، اين نکته ي کليدي است که دورکيم براي جامعه شناسي ديدگاه مشخصي تعيين کرد و تلاش نمود سودمندي آن را از طريق بررسي علمي خودکشي به اثبات برساند.
دورکيم در کتاب قواعد روش جامعه شناسي بين دو نوع واقعيت اجتماعي تمايز قائل شد: واقعيت هاي اجتماعي مادي و واقعيت هاي اجتماعي غيرمادي. گرچه او در آثارش به هر دو نوع اين واقعيت ها پرداخت، اما تأکيد اصلي اش بر واقعيت هاي اجتماعي غير مادي (12) (مانند فرهنگ و نهادهاي اجتماعي) بود و نه واقعيت هاي اجتماعي مادي (13) (مانند ديوان سالاري و قوانين). اين علاقه به واقعيت هاي اجتماعي غير مادي در همان نخستين کار عمده اش، يعني کتاب تقسيم کار در جامعه (1964/1893) آشکار بود. توجه دورکيم در اين اثر بر تحليل تطبيقي آن چيزي معطوف بود که جوامع ابتدايي و نوين را انسجام مي داد. او به اين نتيجه رسيده بود که جوامع ابتدايي تر عمدتاً به واسطه ي واقعيت هاي اجتماعي غيرمادي و بويژه با نوعي اخلاق مشترک نيرومند و يا آن چه که خود دورکيم وجدان جمعي (14) نيرومند مي ناميد، انسجام يافته بودند. اما در جامعه ي نوين، به دليل پيچيدگي هاي آن از شدت نيروي وجدان جمعي کاسته شده است. عامل عمده ي انسجام در جهان نوين، تقسيم کار پيچيده اي است که انسان ها را از طريق روابط متني بر وابستگي به هم پيوند مي زند. با وجود اين، دورکيم احساس مي کرد که تقسيم کار نوين «آسيب هاي» گوناگوني را نيز به بار آورده است؛ به عبارت ديگر، اين گونه تقسيم کار براي حفظ انسجام جامعه روش ناکارآمدي بوده است. اما دورکيم با توجه به جامعه شناسي محافظه کارانه اش احساس نمي کرد که براي غلبه بر اين مسائل به انقلاب نيازي باشد. به جاي آن، او اصلاحات گوناگوني را براي «ترميم» نظام مدرن و حفظ کارکرد آن پيشنهاد کرد. گرچه او تشخيص مي داد که هيچ گونه راه بازگشت به عصري در آن وجدان جمعي نيرومند مسلط بود وجود ندارد، اما گمان مي کرد که مي توان اخلاق مشترک را در جامعه ي جديد تقويت کرد و از اين رو مردم بهتر بتوانند با آسيب هايي که از آن رنج مي برند مقابله کنند.

دين

دورکيم در کارهاي بعدي اش، واقعيت هاي اجتماعي غير مادي را حتي بيشتر از گذشته مورد توجه قرار داد. در حقيقت، او در آخرين کتاب عمده اش، صور ابتدايي حيات مذهبي (1965/1912) بر آن چه که شايد بتوان شکل غايي واقعيت اجتماعي غيرمادي - دين - ناميد، متمرکز شده است. دورکيم براي يافتن ريشه هاي دين، جامعه ي ابتدايي را مورد بررسي قرار داد. او معتقد بود که در جوامع به نسبت ساده ي ابتدايي بهتر از جوامع پيچيده ي نوين مي تواند ريشه هاي دين را پيدا کند. چيزي که او دريافت و احساس کرد اين بود که سرچشمه ي دين، خود جامعه است. اين جامعه است که بعضي چيزها را مذهبي و برخي ديگر را کفرآميز مي خواند. به بياني دقيق تر، در مطالعه اي که او انجام داد، کلان (15) سرچشمه ي گونه اي ابتدايي از دين يعني توتم گرايي (16) بود که در آن چيزهايي مانند گياهان و حيوانات پرستش مي شدند. توتم گرايي نيز به نوبه ي خود در نظر دورکيم، نوع خاصي از واقعيت اجتماعي غير مادي يا شکلي از وجدان جمعي انگاشته مي شد. در نهايت، دورکيم به اين استدلال رسيده بود که جامعه و دين (يا به طور کلي تر، وجدان جمعي) يک چيز هستند. دين شيوه اي است که جامعه از طريق آن خودش را در شکل يک واقعيت اجتماعي غيرمادي متجلي مي سازد. بدين ترتيب، دورکيم به اين معنا جامعه و محصولات عمده ي آن را به مقام خدايي رساند. او با اهداي مقام خدايي به جامعه، آشکارا موضع بسيار محافظه کارانه اي اتخاذ کرد: کمتر کسي مي تواند درصدد برانداختن خدا يا سرچشمه ي اجتماعي آن برآيد. از آنجا که دورکيم جامعه و خدا را يکي فرض مي کرد، نمي توانست به انقلاب اجتماعي تمايل داشته باشد. در عوض، او به عنوان يک اصلاح طلب اجتماعي در جستجوي راه هايي براي بهبودکارکرد جامعه بود. از اين جهت و جهاتي ديگر، دورکيم آشکارا در خط جامعه شناسي محافظه کارانه ي فرانسوي قرار داشت. اما اين واقعيت که او از بسياري از زياده روي هاي آن اجتناب کرد، موجب شد که به مهم ترين چهره ي جامعه شناسي فرانسه تبديل شود.
اين کتاب ها و ديگر کارهاي مهم دورکيم کمک کردند تا جامعه شناسي قلمرو مشخصي را در رشته ي رو به رشد به دست آورد. دورکيم در سال 1897 يک نشريه ي دانش پژوهانه ويژه ي صورت نيرويي قدرت مند در توسعه و اشاعه ي عقايد جامعه شناختي درآمد. دورکيم شديداً در پي تسريع رشد جامعه شناسي بود و از اين نشريه به عنوان کانون تمرکز گروهي از هوادارانش استفاده کرد. اين عده بعدها عقايد دورکيم را گسترش و به بسياري از حوزه هاي ديگر اشاعه دادند و در مطالعه ي جنبه هاي ديگر جهان اجتماعي (براي مثال، جامعه شناسي حقوق و جامعه شناسي شهر) به کار بستند. تا سال 1910 دورکيم کانون جامعه شناسي نيرومندي را در فرانسه بنيان گذاشته بود و بدين ترتيب جريان نهادينه سازي دانشگاهي رشته ي جامعه شناسي در ميان ملت فرانسه به خوبي به پيش مي رفت (هيلبرون، 1995).

پي‌نوشت‌ها:

1. گرچه پيکرينگ مطرح مي کند که کنت واژه ي «جامعه شناسي» را ابداع کرده است، اما اريکسون (1993) اين عقيده را که کنت مبتکر جامعه شناسي نوين و علمي است به چالش مي کشد. اريکسون افرادي همچون آدام اسميت و به طور کلي تر اخلاق گرايان اسکاتلندي را به عنوان سرچشمه هاي حقيقي جامعه شناسي نوين معرفي مي کند. درباره ي اهميت آدام فرگوسن، رجوع کنيد به ال. هيل (1996)؛ و درباره ي اهميت فرگوسن و آدام اسميت، رجوع کنيد به اولمن - مارگاليت (1997) و نيز راندل (2001).
2. Theological
3. Metaphysical
4. Positivistic
5. Systematic
6. Consensus
7. Social order
8. Social reforms
9. Social facts
10. Coercive
11. Large - scale
12. Nonmaterial social facts
13. Material social facts
14. Collective conscience
15. Clan
16. Totemism

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.