نويسنده: حجت الاسلام دکتر سليماني اميري
بررسي جريان هاي سياسي حکومت علوي
خداوند متعال بعضي از جوامع را محترم مي شمارد، آن ها را در مسير هدايت قرار مي دهد و رهبري شايسته برايشان مي فرستد تا آن ها را از جاهليت خارج کند. پس از آن، به وسيله ي تحريف گران، زمينه ي تحريف را برايشان فراهم مي کند تا آن ها را آزمايش نمايد.داستان تحريف دين حضرت موسي به وسيله ي شخصي به نام سامري، معروف است. حضرت موسي براي عبادت به کوه طور رفته بود. پس از چهل شب، خداوند به او فرمود:« فَإنّا قَد فَتَنّا قَومَکَ مِن بَعدِکَ وَ أضَلَهُمُ السّامِرِيٌ » در اين آيه ( آيه ي 85 سوره ي طه )، خداوند به حضرت موسي خبر داد که ما قومت را بعد از تو امتحان کرديم و سامري آن ها را فريب داد. در واقع سامري يک خداي بدلي درست کرد و به مردم گفت که اين خداي موسي است.
خداوند متعال اين آزمايش را به خودش نسبت مي دهد. پس آزمايش يک جنبه ي ديني دارد که عبارت است از حرکتي که مفاهيم ديني و ارزش هاي انقلاب را تحريف مي کند. يکي از تحريف ها اين است که براي يک امر مقدس، بدل درست مي کنند. خداوند متعال مقدس ترين مفهوم است. موجودي است که همه ي عالم از او نشئت مي گيرد و همه ي هدايت ها و نعمت ها از اوست.
خداوند فرصت را براي سامري فراهم کرد. گرچه مي توانست اين کار را نکند، ولي مي خواست امت حضرت موسي را امتحان کند و اين فرصت را به آن ها داد.
رسول خدا به سلمان فارسي فرمودند که امت من بعد از من به سه دسته تقسيم مي شوند. فرقه ي اول بر حق هستند و باطل در آن ها نفوذ نمي کند. اين گروه پيامبر را دوست دارند و به اهل بيت محبت مي کنند. آن ها مانند طلاي مرغوبي هستند که هر چقدر آن ها را در آتش فرو ببريد، بر مرغوبيت شان افزوده مي شود. فتنه هاي روزگار مثل کوره هاي داغي است که اين فرقه از آن عبور مي کنند. آن ها هر چقدر اين آزمايش ها را بگذرانند، محبوبيت شان بيشتر مي شود.
فرقه ي دوم بر باطل هستند و حق چيزي از آن ها کم نمي کند. حق هرگز در اين گروه نفوذ نمي کند، زيرا عناد دارند و به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليه السّلام) کينه مي ورزند. اين ها مانند آهن سياه هستند که هر چقدر در آتش حرارتشان بدهيد ( چون چيزي ندارند که از خودشان بروز دهند )، بر پستي آن ها افزوده مي شود. فرقه ي سوم متزلزل هستند. اين گروه کساني هستند که دين سامري دارند. دين در دل آن ها ثبات ندارد و در پايبندي به ارزش هاي انقلابي، ارزش هايي که شهداي انقلاب براي آن ها خون داده اند و رهبران ديني در راه آن ها ايستادگي کرده اند، سست هستند. اگر يک ارزش بدلي پيدا شود، فوراً به دنبال آن مي روند و مصداق هاي حق و مفاهيم ارزشي را هميشه تغيير مي دهند. رسول خدا فرمود سامري امت من شخصي به نام عبدالله بن قيس ( ابوموسي اشعري ) است. او مي گويد:« لا قتال » يعني « من معتقدم کسي نجنگند. » اين حديث در مجلس چهارم امالي مفيد نقل شده است.
در زمان حکومت اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام)، به ظاهر سه جريان فعال بودند. جريان اول « ناکثين » بودند که شامل طلحه و زبير مي شوند. اين گروه با اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) زاويه داشتند و اسلام را به اين شرط مي خواستند که خودشان حاکميت را در دست داشته باشند. اين گروه بعد از مدتي که با حضرت بيعت کردند، بيعت را شکستند و با ايشان جنگيدند. شاخص اين جريان اين است که اين عده، اسلام را به شرط اقتدار خودشان و همراه با اشرافيت و رياست و مقام مي خواهند.
دومين جريان سياسي « قاسطين » هستند. آن ها اساساً اسلام را قبول نداشتند، ولي منافقانه اظهار مسلماني مي کردند. قاسطين هم اشرافيت و رياست را مي خواستند و هم به دنبال نابودي فرهنگ اسلام بودند. اين جريان در زمان ما، همان استکبار جهاني است که زرسالار و تماميت خواه است و ملت ها را برده ي خود مي داند. اصلاً اعتقادي به اسلام ندارد و از اساس مخالف آن است. جريان سوم « مارقين » هستند. مشکل اين عده تحجر و فقدان تحليل است. آن ها بصيرت نداشتند تا فتنه هاي زمانشان را بشناسند. در نتيجه، مفتون شدند و چون پاکباز و اهل جنگ بودند، در مقابل حکومت ديني شورش کردند.
اين سه جريان بسيار فعال و کارساز هستند. اما جريان ديگري هم وجود دارد که از زمان جنگ جمل و صفين بروز مي کند. زماني که ناکثين، قاسطين و مارقين شعارهاي خود را مطرح کردند و اقدامات سياسي و نظامي خود را آغاز نمودند، اين جريان شکل مي گيرد. اين جريان خود را طرفدار ميانه روي و اعتدال مي داند.
دقت کنيد که ميانه روي و اعتدال بسيار پسنديده است و از زمان رسول خدا هم وجود داشته است. دو نوع ميانه روي و اعتدال وجود دارد: علوي و اشعري ( ابو موسي اشعري پايه گذار دومي است ). ابتدا به اعتدال علوي مي پردازيم و شاخص هاي آن را بيان مي کنيم و سپس به اعتدال اشعري مي رسيم. بايد بدانيم که کدام اصلي است و کدام بدلي.
بر طبق اعتدال علوي، در رفتار سياسي، اقتصادي، سياست هاي اصلاحي و فرهنگي، بايد مرحله به مرحله عمل کرد. بايد در دايره ي شريعت عمل کنيم؛ به گونه اي که اين نتيجه حاصل نشود که مردم و جامعه تحمل اين اصلاحات و رفتار سياسي را نداشته باشند.
براي مثال، حضرت علي (عليه السّلام) پس از تشکيل حکومت، سي و چند بدعت و انحراف از مسير اسلام را در عرصه ي سياسي، فرهنگي و نظامي برشمرد و فرمود اين ها تا پيش از اين وجود نداشت. اما هنگام آغاز اصلاحات، روي سه عنصر دست گذاشت. اولين آن ها بيت المال در عرصه ي سياست و اقتصاد بود. حضرت فرمود بيت المال بايد مصادره شود. دوم، اجراي حدود الهي در قوه ي قضائيه که فرمود نبايد تبعيضي در قوه ي قضائيه باشد. سوم، برخورد با غير خودي ها ( بني اميه ). حضرت فرمود اين گروه به هيچ وجه نبايد مناصب حکومتي را در دست داشته باشد، چون دشمن هستند.
حضرت هنگام اصلاحات مي توانست بفرمايد که چرا از روي کفش مسح مي کنيد، چرا به اشتباه وضو مي گيريد، چرا نماز تراويح را به جماعت مي خوانيد؛ در حالي که حضرت رسول آن را فرادي مي خواند. در مقابل، ايشان فرمود که الأن مسئله ي اصلي ما اين ها نيست.
حتي عده اي در لشکر ايشان شعار مي دادند که :« الطيب ابن الطيب عندنا »؛ يعني پاک پاک زاده ( محمد بن ابي بکر ) با ماست، پس ما برحقيم. حضرت هيچ اعتراضي نمي کرد، زيرا بحث بر سر حقانيت خليفه ي اول و دوم در آن زمان اولويت نداشت. به عبارت ديگر، حضرت براي حفظ وحدت مسلمانان و غلبه بر دشمن غداري مثل بني اميه، چنين کاري نکرد. اين رفتار همان اعتدال در عرصه ي سياسي است.
حضرت علي با طلحه و زبير هم همين سياست را در پيش مي گيرد و تلاش مي کند که با آن ها نجنگد، چون مي داند که در پشت صحنه، بني اميه آن ها را تحريک مي کند. اعتدال يعني ايشان نمي گويد که همه ي آن ها از دين خارج شده اند و بايد با همه ي آن ها بجنگيم. ايشان در زمينه ي فتوحات و توسعه ي جهان اسلام هم به صورت اعتدالي عمل مي کند و مي فرمايد که « اصلاح و توسعه ي جامعه بايد همه جانبه باشد؛ تا امروز و در دوران خلفا، کشورگشايي به خوبي صورت گيرد و از لحاظ مالي غنايم زيادي را به دست آورديم. در مقابل، اخلاق، عدالت و ارزش هاي ديگر تضعيف شده و بايد اصلاح شود. »
پس اعتدال علوي به معناي ميانه روي در رفتار سياسي، اقتصادي و نظامي در جامعه و توسعه ي آن است. هدف آن نيز هدايت افراد جامعه و دستاوردش هدايت افزون تر و تقويت جبهه ي حق است.
در مقابل، اعتدال اشعري شکل گرفت. بر طبق تفکرات اين گروه، ميان حق و باطل و ميان ولايت و ضلالت ميانه روي وجود دارد. بايد بين علي و معاويه خط ديگري به نام اعتدال درست کنيم. آن ها طرفدار نظريه ي « نه علي، نه معاويه » بودند. حضرت علي (عليه السّلام) با اين اعتدال مخالف کردند و فرمودند:« خذ الحق و لم ينصر الباطل » اين گروه در جبهه ي حق بودند و وقتي که از جبهه ي حق فاصله گرفتند، موجب خذلان و تضعيف آن شدند.
حقيقت فلسفه ي نظريه ي « نه علي، نه معاويه » کناره گيري از جهاد است. پس به حق بايد نام اين روش را اعتزال بگذاريم، نه اعتدال.
ريشه ي اعتدال عدل است. عدل يعني قرار دادن هر چيزي در جاي درست خود؛ در حالي که اگر به گونه اي حرکت کنيم که نمايندگان و جانشينان خداوند بر روي زمين، ولي خدا در هر زمان، نايب خدا و پيروان نايبش در غربت قرار بگيرند، از آن ها جدا شويم و در ميدان نبرد با دشمنان دين تنهايشان بگذاريم، يقيناً اسم آن اعتزال خواهد بود، نه اعتدال.
علت اين نام گذاري اين است که اين گروه در مواجهه با اهل باطل، در جامعه ي اسلامي کناره گيري مي کنند. هنگام نزاع بين اهل حق و باطل و جهاد و مقاومت و به زحمت افتادن، کنار مي روند.
علت آن است که در حقيقت در جايي که خدا از ما مي خواست ( و عدل اين بود ) که مقاومت کنيم، از آنجا حرکت کرديم و به نقطه ي ديگري رفتيم؛ يعني دست از مقاومت برداشتيم و از جبهه ي مقاومت خارج شديم. پس ما خلاف عدالت عمل کرديم. دقت کنيد که عدالت در ذات خود هميشه نرم خويي را به همراه ندارد. آيا در دادگاه عدل اسلامي کسي را اعدام نمي کنند و شلاق نمي زنند؟ پاسخ اين است که اين کار را مي کنند.
اين طور نيست که در جريان اعتدال هيچ درگيري و برائتي وجود ندارد. اين اعتدال فريب کارانه است و اگر اعتدال را اين طور معنا کنيم، بايد بگوييم تمام پيامبران و ائمه همواره تندرو بوده اند، چون هميشه روشي را اتخاذ مي کردند که مخالفان زيادي داشت.
طبق معناي اعتزالي از اعتدال، وقتي رسول خدا در مکه، مردم را دعوت به يکتاپرستي مي کرد، کساني که در گوشه اي نشسته بودند و تماشا مي کردند، بايد بر حق محسوب مي شدند. چون نمي جنگيدند و کاري به نزاع بين رسول خدا و ابوسفيان نداشتند. شعارهايي که رسول خدا در مکه مي داد، در آن زمان مقبول افکار عمومي جامعه نبود. به همين دليل، تعداد مسلمان ها در مکه بسيار کم بودند. به تدريج طي سيزده سال، چند نفر مسلمان شدند. از آنجا که مردم مکه حضور مسلمان ها را تحمل نمي کردند، رسول خدا دستور هجرت آن ها را به مدينه داد.
دوران امير المؤمنين (عليه السّلام) هم همين طور بود. ايشان در روزي که رسول خدا رحلت فرمود، فرمودند که « حکومت از آن ماست » اين حقيقت خلاف اعتدال با قرائت اشعري بود؛ به اين دليل که افکار عمومي در آن زمان به سمت ديگري رفته بود. رفتار حضرت زهرا (عليها السلام) هم خلاف اين تفسير از اعتدال بود؛ زيرا اکثريت، سران و اصحاب جامعه با فرد ديگري بيعت کرده بودند.
اگر اعتدال به اين معناست که ما در هر زمان طبق خواست مردم، جريان هاي سياسي و خواص جامعه، عمل کنيم، پس حضرت زهرا (عليها السّلام)، امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) هم تندرو بودند. اعتدالي که نتيجه ي آن ضلالت بشر، ضربه زدن به آن و کمک به انحراف مردم از مسير حق باشد، عين ضلالت است. در مکتب اهل بيت (عليه السّلام) اين ها ويژگي هاي افراطي گري است. اهل بيت (عليه السّلام) راهنماي جامعه هستند و بايد در مقابل انحرافات مي ايستادند.
صفوان جمال به امام صادق (عليه السّلام) گفت که مي خواهد زيارت حرمين را بخواند. حضرت به او گفت هنگام خواندن زيارت امام حسين در روز اربعين بگو:« و بذل مهجته فيک ليستنقذ عبادک عن الجهاله و حيره الضلاله »؛ يعني حسين بن علي خون داخل قلبش را نثار کرد تا مردم را از جاهليت، حيرت و ضلالت نجات بدهد. دقت کنيد که ايشان چگونه قيام حضرت را تصوير مي کند. مي گويد که درست است که اکثريت جامعه راه حسين را تحمل نمي کردند، ولي چون اکثريت به سمت ضلالت مي رفتند، حسين بن علي وظيفه داشت تحمل نکند و نگويد اعتدال چنين اقتضا مي کند.
در آن زمان اگر حضرت شرايط را تحمل مي کرد، عين افراطي گري بود. پيام ايشان اين بود که نبايد کنار برويم و اعتزالي شويم. بايد در عرصه بايستيم و قيام کنيم. اعتدال در اين دوره اين است که در مقابل بني اميه ( که جامعه را به انحراف مي کشاند ) ايستادگي کنيم، مردم را نجات دهيم و به مسير حق باز گردانيم.
پس اساساً اعتدال مفهومي است که مفهوم مقدس ديگري بر آن حکومت دارد. اين مفهوم مقدس عبارت است از « هدايت جامعه ي بشري به سمت حق ». اگر ما به گونه اي رفتار کنيم که آن هدايت لطمه ببيند، هيچ ارزشي ندارد؛ حتي اگر عده اي که در مسير ضلالت اند ما را ميانه رو بداند. اعتزال زماني مفهوم واقعي خود را پيدا مي کند که نتيجه اش ضلالت افزون تر جامعه مي شود. در واقع ثمره ي اين اعتدال به جاي تقويت جبهه ي حق، تضعيف آن بود. در واقع کساني که در جبهه ي حق بودند، کنار رفتند و ( به تعبير خودشان ) اعتدالي شدند. آن ها با جدا شدن از ما، به باطل کمک کردند. تضعيف ما کمک به آنهاست. در حقيقت با اين کار، در افکار عمومي به ما ضربه زدند و عده ي زيادي را از ما جدا کردند. اين جريان اعتدال را بايد جريان اعتزال از حق بناميم. دستاورد رويکرد اعتدال علوي حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) تقويت جبهه ي حق بود؛ در حالي که دستاورد اين طرز تفکر، که مي توان آن را تحت عنوان جريان اعتزال تعريف نمود، تقويت جبهه ي باطل بود. اين نوع اعتدال مساوي با گوشه گيري از حق و اعتزال شد. سعد بن ابي وقاص به حضرت امير (عليه السّلام) مي گفت اگر به ما يک شمشير بدهيد که بين مؤمن و کافر را تشخيص بدهد، خواهيم جنگيد. به عبارت ديگر، اين سخن کنايه از اين است که نمي توانيد چنين شمشيري به دست ما بدهيد و خودتان هم وارد اين مهلکه مي شويد. شعار آن ها احتياط ديني و تدبير بود. مي گفتند مي خواهيم جامعه را به نحوي دبيري کنيم که جنگ ها و اختلافات از بين برود. معتقد بودند که حضرت علي (عليه السّلام) بين مسلمانان و برادران مؤمن جنگ انداخته اند.
اسامه بن زيد گفت که با خدا عهد کرده است با کساني که « اشهد ان لا اله الا الله » مي گويند، نجنگد. اسامه در زمان رسول خدا، در يکي از فتوحات راه مي رفت. ناگهان فردي را تعقيب کرد. فرد در حال فرار گفت:« اشهد ان لا اله الا الله » اسامه او را کشت و داستان را براي رسول خدا نقل کرد. رسول خدا پرسيد:« چرا او را کشتي؟ » گفت:« مي دانم که از ترس من شهادتين گفت. » رسول خدا فرمودند:« حق نداشتي چنين کاري کني، چون از دل او خبر نداشتي، شهادت زباني او کافي بود. » حال همين فرد به حضرت علي (عليه السّلام) مي گفت که :« احتياط ديني نداري ». معتقد بود که نبايد با شاميان جنگيد، زيرا آن ها نماز مي خوانند و « اشهد ان لا اله الا الله » مي گويند. پس علي (عليه السّلام) از راه راست خدا جدا شده است.
اعتدال اشعري که مساوي با اعتزال است، حاميان اعتدال علوي ( اعتدال حقيقتي ) را متهم به بي احتياطي ديني، جدا شدن از سيره ي رسول خدا، استبداد، اقتدارگرايي و تندروي مي کند. علويان را متهم مي کردند که مستبدانه عمل مي کنند و براي کسب قدرت حاضرند برادران مسلمانشان را بکشند.
دو نوع اعتدال در حکومت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) وجود داشت: اعتدال علوي و اشعري. اعتدال علوي به معناي ميانه روي در دايره ي دين و اتخاذ سياست هاي راهبردي اقتصادي، نظامي و توسعه اي ( يعني روابط خارجي و برخورد با کشورهاي کفار ) است که نتيجه ي آن تقويت جبهه ي حق و هدايت افزون تر در ميان جامعه ي اسلامي بود.
در مقابل، اعتدال اشعري، ميانه روي و تعيين خط مياني بين جبهه ي حق و باطل و ولايت و ضلالت بود. نتيجه ي آن هم اعتزال از حق و ضلالت افزون تر جامعه بود.
نمود عيني اين اعتدال آن سي هزار نفري هستند که در ميدان صفين ايستاده بودند و مي گفتند:« در جنگ شرکت نمي کنيم. » معتقد بودند ما نزاع را تماشا مي کنيم و اگر تخلفي از يکي از طرفين سر زد و بر ما ثابت شد که او باطل است، آن گاه با او مي جنگيم.
من معتقدم که جريان پيروز در حکومت حضرت، هيچ کدام از جريان هاي قاسطين و مارقين و ناکثين نبودند. به نظر من، جريان اعتزال پيروز شد. شاهد اين سخن، سي هزار نفر تماشاچي صفين هستند. شاگردان عبدالله بن مسعود گفتند:« ما را بفرستيد تا با رومي ها و کفار بجنگيم. نمي توانيم قانع شويم که در اين جنگ هاي داخلي شرکت کنيم. »
ذکر اين نکته لازم به نظر مي رسد که حضرت در حکومت خود اعتدالي عمل مي کرد؛ به طوري که وقتي فهميد جامعه آمادگي درگيري با معاويه را ندارد، حکميت را پذيرفت. هدف ايشان اين بود که مردم به دروغ گويي معاويه پي ببرند. در جريان حکميت معلوم شد که نماينده ي معاويه کلاهبرداري کرده و به ابوموسي اشعري خيانت نموده است. امام مي خواستند مردم اين واقعيت را درک کنند. در واقع ايشان نرمش قهرمانانه اي انجام داد که ناشي از اعتدال بود.
در حکومت حضرت علي، جريان اعتزال در مقابل نرمش قهرمانانه، چرخشي ذليلانه انجام داد. نکته اينجاست که جريان اعتدالي اشعري و اعتزال هم در ذات خود نرمش دارد؛ اما نرمش او همان چرخش ذليلانه است. دليلش اين است که ابو موسي اشعري به نوعي در مذاکره با معاويه فريب خورد. عمرو عاص او را فريب داد.
نرمش قهرمانه اي که در ذات جريان اعتدال اصيل نهقته است، سه صفت دارد. يک، در مقابل دشمن نرمش نشان مي دهد، اما نظرش در مورد او تغيير نمي کند؛ يعني ساده لوحانه گمان نمي کند که ذات دشمن عوض شده و تبديل به دوست شده است. پس ذات دشمن را صحيح و دقيق مي شناسد.
دو، مقدورات خودش را هم مي داند و خود را دست کم نمي گيرد. سه، نقشه و طرح موفقي براي مذاکره دارد. جريان اعتزال چون در خودش ضعف هايي را احساس مي کند و ( به علاوه ) دشمن را قوي مي داند، در پي اين است که به نحوي با دشمن کنار بيايد. نتيجه اين مي شود که پشت ميز مذاکره به دشمن باج مي دهد. در حکومت حضرت، اتفاقاً دشمنان هم مي دانستند که اين جريان ( برخلاف اعتدال علوي ) قوت و استقامت لازم را ندارد.
نکته ي مهم ديگر اينکه جريان اعتزال سعي کردند که اين اتقافات و درگيري هاي زمان اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را فتنه بنامند. دو نوع فتنه وجود داشت؛ يکي در ادبيات اميرالمؤمنين و ديگري در ادبيات جريان اعتزالي. جريان اعتدالي سعي مي کرد هر نوع درگيري در جامعه ي بين اصحاب رسول خدا را فتنه قلمداد کند.
در مقابل، امير المؤمنين علي (عليه السّلام) اموري را فتنه مي دانست که موجب افزايش فساد در جامعه و اختلاط حق و باطل شود. جريان اعتزال کاري به اختلاط حق و باطل نداشت. مي گفتند اگر در ظاهر جامعه آرامش باشد و اين افراد سابقه دار به توقعات خودشان دست پيدا کنند، مشکلي نيست؛ اما اگر اين خواص ناراحت باشند و به اين علت مردم با هم درگير شوند و اختلاف پيش بيايد، فتنه محسوب مي شود.
از اين رو، جريان اعتدال علوي، برخلاف جريان اعتدال اشعري، برخورد داخلي براي اصلاح جامعه ي اسلامي و زدودن فساد فکري، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي را خلاف اعتدال نمي ديد. گرچه تمام تلاش خود را معطوف مي داشت تا از طريق کار فرهنگي ريشه هاي فساد را در جامعه ريشه کن نمايد. پس سياست حضرت اين بود که تا حد ممکن به جريان اعتزال ميدان بدهد و آن را هدايت کند تا به جريان اعتدال علوي بپيوندد. همچنين اگر قابل هدايت نيستند، ناکارآمدي آن ها را به جامعه نشان بدهد. موفق هم شد؛ يعني بعد از مذاکره با معاويه، ناکارآمدي آن ها اثبات شد و ياران حضرت آماده شدند که در کنار حضرت به جنگ با معاويه بروند.
منبع مقاله :
نشريه خردنامه همشهري، شماره 122