سخنران: دکتر ابراهيم فياض (1)
بسم الله الرحمن الرحيماين که علم ديني داريم يا نداريم، بايد بگوييم که اصلاً علم غير ديني نداريم و اين نکته تقريباً براي ما واضح است، اين نکته فقط در تاريخ گم شده است. علمي که اکنون در جهان وجود دارد علم يهودي است و پشتوانه ي آن چارچوب و جهان بيني هاي يهودي است که همزمان با رنسانس در اروپا حاکم شد. رنسانس ديني است که از دل کليسا با نوعي تفسير يهودي از مسيحيت بيرون آمد که جسمانيت بشر را بر روحانيتش حاکم کردند.
به اين دليل که خدا در جسم مسيح متجلي کرده پس مسيح نه فقط روحش مقدش است بلکه جسمش نيز مقدس است. به همين دليل کليسا شروع کرد پول دادن به مجسمه سازان مثل مي کل آنژ يا لئوناردو داوينچي نقاش و يا رافائل نقاش تا ديوارهاي کليسا را به جسم هاي مقدس مزين کنند. شما اگر به کليساهاي دوره ي قرون وسطي بروي جاي خالي در اين ديوارها نيست؛ يا مجسمه يا نقاشي را مشاهده خواهيد کرد. غالباً در ايتاليا نقاشي و در آلمان مجسمه است. مجسمه هايي برهنه البته بدون وجه جنسي؛آن ها به عبارت ديگر مي خواهند بگويند جسم مهم است از اين رو به زيبا شناسي جسماني روي آوردند. کليسا مرده ها را به لئوناردو داوينچي مي داد تا تشريح کند و تمام ماهيچه هاي آن را و زيبا شناسي تمام آن را به دست آورد و بتواند آن را تجسم دهد. در نقاشي هاي او که در کليساي فلورانس بيش از سي صد نقاشي است، بر اساس آن حاکميت جسم انساني در بعد معنوي و ديني که از يهوديت به وجود آمده ديده مي شود، يعني تفسيري که از مسيحيت شد از همان اول جسمي و مادي بوده.
انتهاي قرون وسطي در اين رابطه بحثي مطرح شد که خدا انسان را به صورت خودش خلق کرد. « خلق الله آدم علي صورته » که در بحث هاي عرفاني ما آمده که صور عرفاني به صور کلي ترجمه شده به « نفخت فيه من روحي » ولي آن ها تفسير جسمي کرده اند . که خدا هم به همين شکل است پس جسم انساني مقدس است. از اين بحث وارد اومانيسم شدند يعني تفسير آن اومانيسمي که شما مي بينيد از همين تفسير جسماني انسان شروع شد. از تفسير جسماني خدا و تقدس بخشيدن به جسم انساني که عرض شد در نقاشي ها و مجسمه ها تجلي کرد.
دوم: حس گرائي يهود است. يهود در همه چيز حسي عمل مي کند، يعني اصلاً انتزاعي نمي تواند کار کند. يهوديان ما در ايران يا خارج از کشور در علوم حسي بسيار قوي هستند مثل طب، بارها در تاريخ اسلام شنيده ايد که براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) علي (عليه السّلام) طبيب يهودي مي آوردند، يهوديان به شدت با علوم تجربي محشور بوده اند؛ همين الان اگر نگاه کنيم يهودي ها از قبل از انقلاب هم طبيب هاي خوبي هستند و هم طلا سازي هاي خوبي، اکنون در شيراز طلا سازي آن ها يکي از بهترين طلا سازي ها است به همين دليل که ملتي حس گرا هستند. در قرآن هم اين مسأله بارها تأکيد شده و از حس گرائي آن ها داستان ذبح گاو است. که خدا مي فرمايد يک گاو را ذبح کنيد آن ها تا جزئيات و ريز ريز آن را نپرسند دست بر نمي دارند.
يهوديان نمي توانند کلي فکر کنند. چه گاوي؟ چه رنگي؟ چند ساله؟ و ... اين قدر ريز کردند که انگار نمي خواستند گاو را ذبح کنند. يا آنجا که مي خواستند خدا را ببينند يعني خداي ناديده را نمي خواهند و خداي حسي را مي طلبند. يا جائي که گوساله سامري را به جاي خدا عنوان مي کنند يعني نظام يهود بر همين علوم تجربي است و به شدت بر منفعت گرايي تأکيد دارد.
اگر در تورات نگاه کنيد انسان در مقابل خدا قوي است؛ « يدالله مغلوله » و خدا قدرتي در مقابل انسان ندارد. استعاره هايي در تورات به کار رفته که خدا با يعقوب کشتي مي گيرد. اين يعقوب است که خدا را دم صبح بر زمين مي کوبد و در اين بعد انسان غالب بر خدا است و حتي خدا زماني که مي خواهد بر يهود نازل شود به شکل انسان نازل مي شود و به شکل انسان در مي آيد. در تورات منفعت طلبي زياد آمده؛ يهوديان بر اساس منافع شان احکام خدا را توجيه مي کنند و آن را مخفي مي کنند.
کل بحثي که به وجود مي آيد اين است که دين خدا کنار برود و انسان جاي آن بيايد؛ کل بحث اومانيسم هم همين است و علمي که توليد مي شود ناظر بر علم تجربي و کاربردي است. يهوديان بعد از تغيير و تحولاتي که در اروپا ايجاد مي شود از هلند در دوره ي کرامول به انگليس مي روند و در اين کشور علم و ثروت آنگلوساکسوني به وجود مي آورند که تا امروز در آن حاکم هستند.
عقلانيت آن ها تحت ملکه انگليس و مجلس اعيان است و مجلس عوام و نخست وزير صوري هستند. لردها که در مجلس اعيان هستند همان يهودي هاي اصلي در دوره ي کرامول هستند و تا الان يدشان در يد خانم ملکه است. همه ي کارها را به خوبي رديف مي کنند که اخيراً دوباره آثار اين ها به خوبي آشکار شد. پس اگر در انگلستان انقلاب صنعتي مي شود از علوم تجربي در مي آيد. لامارک و داروين و همه اين ها از آن نظام « يهوديسم معرفتي » است و اروپاي متصل ( قاره اي ) با اين وضع مخالف هستند. آلمان و فرانسه با انگليسي ها کاملاً مخالف اند که در فلسفه شان کاملاً معناگرا هستند، سعي مي کنند مسيحيت هميشه تجلي پيدا کند.
البته آن ها با يک پروتستانتيزم عظيم رو به رو هستند که در شمال اروپاي متصل زندگي مي کنند، و اينکه آنجا در شمال هميشه يک جنگ جنوب و شمال هم در فرانسه و هم در آلمان به شدت بالا است. جنوبي ها در آلمان و فرانسه کاتوليک هستند که حاشيه کوه هاي آلپ و پشت کوه هاي آلپ را در بر مي گيرد ولي ساکنان مناطق شمالي در آلمان و فرانسه پروتستان هستند که منبع علم تجربي و سرمايه داري صنعتي است؛ در جنوب غالباً کشاورزي است و آدمهايي به شدت معنويت گرا و کاتوليک هستند. آن ها انقلاب را عليه يهودي ها ايجاد کردند و با يهودي ها ميانه ي خوبي نداشتند و نماد صليب شکسته بر پرچم، که يک نماد شرقي ميترائيسم و معبد شائول چين بود، را نماد خود برگزيدند. يادتان باشد که هيتلر هم يک کاتوليک بسيار متعصب از اتريش و گياه خوار بود. اصلاً گوشت نمي خورد يعني يک انقلاب کاتوليسيم عليه يهوديسم بود اينکه يهودي ها اين قدر مي ترسند اين است که هيتلر هويت مذهبي داشت.
مثلاً همين نئومحافظه کاران آمريکا که هويت مذهبي صهيونيستي دارند با تفسير جديدي از پروتستانتيزم که به شدت يهودي است به ميدان آمدند که ادامه پروتستانتيزم اوليه است؛ پس پروتستانتيزم تفسير يهودي مسيحيت بود به وسيله لوتر و تفسير عهد جديد به وسيله عهد عتيق. اين نکته را که عرض کردم مبناي توليد علم گرديد در غرب، مبتني بر پروتستانتيزم که تفسير يهودي مسيحيت بود و زمينه ساز سرمايه داري يهودي شد.
اخلاق پروتستانتيزم که « ماکس وبر » اين را در کتاب خود خوب کار کرده، (2) و کس ديگري است به نام « زومبارت » که هم مباحثه ي « وبر » بود و کتابش به فارسي ترجمه شده (3) که درباره سرمايه داري يهودي است که ايشان با وبر در همين مسأله اختلاف پيدا مي کند و در ادامه از يکديگر جدا مي شوند. او معتقد شد که اصلاً يهودي ها بودند که سرمايه داري را به وجود آوردند و ربطي به پروتستانتيزم نداشت که خيلي اختلاف بين آنها واقع شد که خيلي با هم بد شدند و يهودي ها وبر را در اين نکته بالا بردند و تئوري « وبر » را بالا بردند. بسيار به نفع شان بود، چرا که سبب مخفي شدن نقش يهود شد.
در حال حاضر اکثر دانشگاه ها و مراکز تحقيقاتي در دستان يهودي ها و سرمايه داري معرفتي است؛ اکثر اساتيد و اکثر هيأت امناي دانشگاه ها يهودي هستند؛ اکثر رسانه هاي غربي و اکثر مراکز سرمايه داري و بانک ها به دست آن ها است؛ روچيلد در اروپا، راکفلر و مورگان در آمريکا و کل ساختارها در دست اين ها است، و آنان مي خواهند مخفي بمانند و نمي خواهند ظاهر شوند و اينکه سارکوزي که يک يهودي مجاري الاصل است، رئيس جمهور يک کشور کاتوليک مي شود نکته اي معنادار است.
ما الان علمي داريم، علمي که پشتوانه اش سرمايه داري و چهارچوبش سرمايه داري است؛ حتي اقتصاد آن هم سرمايه داري است؛ روانشناسي آن بر اساس محرک و پاسخ است و يک بحث مکانيکي از انسان است؛ سياست ماکياولي در علم سياست مقوله اي يهودي است و در بحث هاي ديگر که هر کدام را که نگاه مي اندازيد بحث هاي يهودي است.
تاريخ هم نشان داده که يهوديان کاملاً پشت اين بحث ها هستند و اگر شما به روشنفکران نگاه کنيد همگي يهودي و ضد مسيحيت بوده اند، مثل فوير باخ و هگل. هگل که ابتدا يهودي بوده و به بهانه اي ( خداي جبري يهود ) مسيحي شده که اين که تا چه قدر مسيحي شده من نمي دانم، بعضي مي گويند يهودي است و بعضي ديگر مي گويند مسيحي است؛ براي من سؤال بود که او چه طور به فلسفه معرفتي مسيحي وارد شده و بعد متوجه شدم که او يهودي بوده و طي يک تغيير و تحول خودش را مسيحي کرده يا جا زده يا شده يا التقاطي بوده؛ من نمي دانم بايد دقيق شد و اسناد را مطالعه کرد. او تاريخ گرايي يهود را با مسيح روح الله، ترکيب کرده و فلسفه پديدار شناسي خود را تنظيم مي کند.
ولي هر جا ما تفکر مادي و تفکر سکولار داريم يهودي ها حاکم هستند و هر جا برعکس، تفکر معنوي و چارچوبي معنوي داريم اين جا مسيحي ها حضور دارند. مثل روانشناسي « گشتالت » مسيحي که برخلاف روانشناسي تجربي مبتني بر محرک و پاسخ بحث مي کند؛ و نيز مثل « هوليسم » مسيحي ها (4) که در روش شناسي در مقابل اتوميسمي که يهودي ها به کار مي برند آن روش را تجويز مي کند. الان اتوميسم در دنيا حاکم است و مهندسي به اين معنا که مي گويند، يک مقوله يهودي است.
مسيحي ها فقط هارموني را قبول دارند مثلاً اينکه آقاي الهي قمشه اي از هارموني مي گويند، هارموني مقوله اي از عرفان مسيحي است؛ البته ايشان با عرفان اسلامي با شيوه اي که خودشان دارند قاطي مي کند و اين بحث ها را مطرح مي کند. هر چند عرفان اسلامي که عرفان ابن عربي باشد کاملاً يک عرفان مسيحي است که با اسلام قاطي شده؛ نتيجه اينکه عرفان ما غالباً به عرفان مسيحيت نزديک مي شود و به همين دليل است که اصلاً به عرفاي مسيحيت نزديک مي شود، خاقاني و خود حافظ که به مقوله هاي مسيحي نزديک مي شوند به اين علت است که ريشه اين ها به مسيحيت بر مي گردد يعني روانشناسي آن ها متفاوت است.
همين طور اقتصاد که اخيراً توانستند تنفس کنند و تئوري سازي نمايند، مثل پرفسور « پيچ » که چند بار از آلمان به ايران سفر کرده است. اين ها در تئوري ضعيف هستند زيرا سرمايه داري با آن دانشگاه ها و مؤسسات تحقيقاتي، با پشتوانه تفکر يهودي تمام نظام هاي تئوريکي توليد مي کند که به نفع خودش است.
مثلاً مسيحيت از زماني که جهاني شدن مطرح شد از دوازده سال پيش يا بيشتر، يک پروفسور مسيحي از دانشگاه گريگوري ايتاليا به اينجا آمد. ايشان به شدت جهاني شدن را رد کرد؛ حتي از قرآن هم مثال آورد؛ آن ها به شدت بر ارتباطات ميان فرهنگي تکيه مي کنند و عقل ميان فرهنگي را قبول دارند که در واقع بحث هائي است که در جنوب آلمان و ايتاليا است.
اما اين ها که يهودي هستند همه جهاني شدن ( Globalization ) را قبول دارند و مرکز آن هم در نيويورک است. در قرآن هم آمده که يهودي ها در ذهن شان از همان اول به دنبال جهاني شدن بوده اند « وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ » و اينکه در جاي ديگر پس از « وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ». منظور از کلمه ذکر در قرآن، تورات است که بعد از زبور آمده و در آن مقوله تفکر جهاني شدن در ذهن يهودي ها بوده و الان براي جهاني سازي علوم تجربي و علوم انساني بلند شدند و ما متأسفانه هنوز عمق آن را نفهميده ايم و فقط به طور سطحي در مورد آن بحث مي کنيم در حالي که ريشه همه اين ها از يهوديت است.
پس علوم فعلي که شما مي بينيد و باعث فساد در زمين شده « بِمَا کَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ » اين همان قصه ي علوم يهودي و علوم کاربردي يهودي است که ما آثار الزامي آن را مي بينم و يهودي ها تا آخر دارند از اين نظام معرفتي و علوم تجربي دفاع مي کنند. شما دفاع « پوپر » را از علم و تکنولوژي جديد نگاه کنيد که تا آخر عمرش دفاع کرد و حتي به خدائي که داشت شکاک بود. بحث هايي که در فلسفه ي علم خود دارد هر چه مي گويد بوئي از عرفان يهودي دارد که وارد آن بحث نمي شوم.
پس ما علم غيرديني نداريم. الان محل دعواي ما بين علم يهودي و علم مسيحي است که متأسفانه ما در آن سرگرم شده ايم. هايدگري ها که همه آن ها آلماني و کاتوليک هستند؛ به طور کلي پديدار شناسان و آنهايي که ضد تمدن جديدند داراي عقل مسيحي هستند و آن ها که در شمال اند مثل هگل، اين ها عقل يهودي دارند و مقر آن ها هامبورگ است در شمالي ترين قسمت ها؛ اگر بخواهيم در جغرافياي معرفتي بحث کنيم بسياري از اين بحث ها براي ما روشن خواهد شد؛ هنوز هم جنوب آلمان به شدت معنويت گرا است و مي خواهد علوم معنوي توليد کند يا علومي جهان پديداري مثل « جورج زيمل » (5) و « مارکس شلر » (6)، اين شخصيت ها همه جنوبي و معنويت گرا هستند و زماني که مي خواستند بحث معنوي کنند « شلر » و « زيمل » از يهوديت تغيير دين دادند و کاتوليک شدند يعني نتوانستند جامعه شناس معنويت گرا يا علوم اجتماعي معنويت گرا بمانند مگر اينکه به مسيحيت و کاتوليسم گرويدند.
کتاب هاي ماکس شلر را در خفا نگه داشته اند و از نوشته هاي او به غير از چند اثر او چاپ نشده و همه در موزه به صورت دستنويس نگهداشته مي شود، جز چند اثر. من چند سال قبل که به نمايشگاه کتاب فرانکفورت رفته بودم موقعي که از مسئولين اطلاعات آنجا پرسيدم که کتاب هاي مارکس شلر کجا است، در کامپيوتر نگاه کرد گفت هيچ چيز نيست. خيلي جالب است نمايشگاه با اين عظمت که سه روز نوزده ميليارد مارک ( 9/5 ميليارد دلار ) فروخت اثري از آثار شلر نيست.
زيمل را هم به همين نحو مخفي نگه داشته اند و چندان مطرحش نکرده اند چون اين ها منحرفيني بودند که نبايد خيلي به آن ها آب و تاب مي دادند ولي مارکس و هگل و بقيه را چه کار کردند! هر چه در اروپا به عقب تر برگرديد و دقيق تر مي شويد اين ماهيت علوم امروزي که علم يهودي اند به خوبي آشکار مي شود و همه افرادي که در اين وادي هستند راه پيدا مي کنند و هر کس در اين وادي نيست عملاً سانسور مي شود و در يک نوع بن بست گير مي کند و هيچ خبري از وي پيدا نمي شود.
در ايران معاصر روشنفکرترين ما فقط تفکر يهودي را مطرح مي کند و هيچ گونه تفکر مسيحي مطرح نمي کند غير از قليلي که هايدگري هستند که در گوشه افتادند و غالباً در زير فشار هستند، ولي اخيراً دارند بروز مي کنند، مثل همين جلسه روشنفکرهاي ديني که اخيراً در حسينيه ارشاد سخنراني مي کردند هم هايدگري ها تشريف داشتند هم پوپري ها؛ الان اين دو قشر در حال اتحاد هستند. اتحاد تفکر غربي اعم از يهودي و مسيحي بر عليه تفکر اسلامي، که اگر ما نيز نباشيم ساختار و معرفت ما تحول پيدا مي کند و اين نکته بسيار مهمي است.
در اين قصه اگر ما يعني دانشگاهي مثل دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) اين طرح هاي کلان را نفهمد خودش هم مي شود بازيگر ميداني که يهودي ها و مسيحي ها درست مي کنند. يک روز به چنگ دامن يهودي ها مي افتيم يک روز به چنگ دامن مسيحي ها و مجبوريم معرفت آنان را باز توليد کنيم؛ البته متأسفانه اين کار تا به حال در دانشگاه رخ نداده و ما توجه به اين قصه نداشته ايم.
اومانيسم هم سيرهاي متفاوتي دارد؛ همين تفکر که تا امروزه به چنين علمي رسيده در طي يکي دو روز نبوده بلکه پانصد سال طول کشيده تا يهودي ها به اين جا رسيده اند يعني شبانه روز کار کرده اند تا توانسته اند تحولي ايجاد کنند. مثلاً شما اگر به اومانيسمي که مطرح مي کنند نگاه کنيد اومانيسم جسمي است اما بلافاصله در فرانسه يه يک اومانيسم معرفتي تبديل مي شود. بلافاصله بعد آن به دکارت مي رسيم و او نيز جزو اومانيسم معرفتي مي شود و بعد از او کانت. بعد هم انقلاب فرانسه تحت تأثير همين تفکرات به وجود مي آيد؛ يعني تفکر کانتي که بازتوليد مي شود و به انقلاب در فرانسه تبديل مي شود و تفکر دکارتي و بقيه تحولات معرفتي که از زماني است که سکولاريزم به وجود مي آيد.
سکولاريزم از زمان جدائي کليسا از اموال خود که در زمان ناپلئون رخ داد شروع شد؛ ناپلئون تمام اموال کليسا را به نفع دولت مصادره کرد و کليسا بدبخت و فقير شد؛ او دانشگاه سوربن را گرفت و به سکولارها و آدم هاي مادي تحويل داد؛ همه ي اين کارها کار ناپلئون است و بقيه اروپا هم از ناپلئون تقليد کردند. اي کاش، ناپلئون معرفتي را مي فهميديم اما متأسفانه ما ناپلئون را فقط به شجاعت مي شناسيم ولي کشت و کشتارهاي او در لبنان و سوريه را نمي شناسيم.
ويل دورانت در جلد يازدهم تاريخ تمدن مي گويد ناپلئون آن قدر کشت که ديگر نتوانست بماند ديد اگر بماند ديگر نمي توانند کشته را دفن کنند و همه مريض مي شوند شهر را ترک کردند چرا که زن و بچه و کودک و ... را کشته بودند. ناپلئون جاني ترين آدم در تاريخ بوده است. تاريخ غرب دو مقطع دارد و اين دو مقطع در قصه جديد بسيار مهم است. يکي از آن دو مقطع از جانب اسکندر تا شروع شدن تمدن قديم و ديگري هم ناپلئون که تقريباً تمدن جديد غرب را بنيان مي گذارد و سکولاريزم از همين جا شروع مي شود.
ناپلئون به تمام معنا بنيانگذار سکولاريزم است چه معرفتي و چه ساختاري، و بنيان معرفتي آن علوم تجربي بود. در مرحله ي آخر که بعد از ناپلئون بود سکولاريزم تاريخي به وجود آمد. هگل کاري نکرد مگر اينکه حرکت ناپلئون را تئوريزه کرد. فلسفه ي هگل فلسفه ناپلئون است که آن را تئوريزه کرده و يک نوع اومانيسم تاريخي به وجود آورده که مبناي جنگ هاي بعدي در جنگ جهاني اول و دوم مي شود. هگلي هاي جوان که يهودي هاي اصلي هستند مثل فوير باخ و کارکس که مجموعاً هفت نفراند و آن ها بنيانگذار علوم انساني جديدي با نوع تفسيري که از تفکر هگل مي کنند، را بنيان مي نهند؛ مخصوصاً فوير باخ تفکر روانشناسي جديد را بنيان مي گذارد.
وي روانشناسي اجتماعي را بنيان مي گذارد و مارکس آن را تکميل مي کند. مارکس حق زيادي به گردن علوم انساني غربي دارد. البته مارکسيسم آن را خراب کرد ( مارکس در آخر عمر خود مي گفت من مارکس هستم ولي مارکسيسم نيستم )، او علوم انساني جديد را تشکيل داد، بعد از مارکس هم فرويد اومانيسم جنسي را بنيان گذاشت که در همه چيز حاکم شد، به طوري که مي توان گفت پدران مدرنيسم مارکس و فرويد هستند. مارکس بنيان گذار مدرنيسم اقتصادي و فرويد بنيانگذار مدرنيسم فرهنگي، مذهبي و اخلاقي است.
مدرنيسم و مدرنيته اي که شما امروز مي بينيد حاصل زحمت اين دو يهودي است که تا امروز حاکم اند، پوپر و بقيه در فلسفه علم، متأخرين ايشان هستند؛ اين جهاني شدن که شما امروز مي بينيد پوپر و ديگران ترسيم کرده اند؛ اينکه جنگ جهاني آينده چه زماني اتفاق مي افتد؛ يعني اينکه، چه نوع علوم انساني توليد کنيم و در چه قالبي تفکر کنيم تا همه چيز بر اين اساس بنيان گذاشته شود.
اگر شما همين علوم انساني يهودي موجود غرب را که حاصلش جهاني شدن است و چارچوب کلان تئوريشان است را بپذيريد جهاني شدن را نيز مي پذيريد که متأسفانه در ايران داريم مي پذيريم با هزاران نام، مثلاً اين ISI که مطرح مي کنند و وزير علوم احمدي نژاد (7) که به قول خودش دولت مکتبي است، ما چيزي از مکتبي بودنش در دانشگاه نديديم و آثار و شاخص هاشان همان آثار و شاخص هاي يهودي است.
من در يک برنامه زنده تلويزيوني گفتم که اين آقايان تصميم گير در نظام آموزشي، در برابر غرب نوکر شده اند، من گفتم همين وزير علوم شاخص هاي توليد علمي که ولي فقيه مي گويد را تفسير به يک ملاک يهودي به نام ISI مي کند، چون آمريکايي ها آن را در دانشگاه هاي امريکا تعيين مي کنند و چون يهودي ها شاخص هاي علمي جهان را مي دهند. آن ها مي گويند که چه کسي علمي است و چه کسي علمي نيست.
آن ها که نگفتند ما اسم مان يهودي است بلکه همه شان به نام ديگران کار مي کنند، با نيم درصد جمعيت جهاني سي درصد قدرت مستقيم جهان به دست آنان است و باقيمانده ديگر، غيرمستقيم، در رسانه، علم، اقتصاد و ... تحت نفوذ آن ها است، البته به اسم يهودي نيست بلکه همه به اسم مسيحي است. مثلاً رئيس جمهور آمريکا (8) که يهودي نيست ولي اهداف آن ها را دنبال مي کند و بقيه آن ها نيز همين گونه اند. هيلاري کلينتون که کلاً دست در دست يهودي ها است.
اگر اين نظام را متوجه نشويم اين خطر وجود دارد که با چارچوب هايي که توليد مي شود ما خود به خود، حتي با چهره اي مذهبي و انقلابي در دست يهودي ها بيفتيم. قبلاً اين کار را انجام داده اند، حالا هم انجام مي دهند، پس تفکر را بايد خوب شناخت و اين کار دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) است تا اين بلوک بندي يهودي در تفکر را به دست آورد و آن را بفهمد تا سرش کلاه نرود، البته مسيحي ها هم با اين مسأله درگير هستند و جالب است که دانشگاههاي مسيحي با اين ها به شدت درگير هستند و نمي خواهند زير بار آن ها بروند؛ از اين رو مفاهيم مسيحي را توليد و بازتوليد مي کنند.
ما بايد اين را نيز بفهميم که کلاه مسيحي ها هم نيز بر سر ما نبايد برود، چون ما امت وسط هستيم، اين نکته را بايد توجه داشت که بايد هر دو را خوب بشناسيم، اين نکته بسيار مهمي است. اگر ما بخواهيم در ايران چهارچوبي براي تفکر ديني بدهيم بايد يک نظام براي تئوري سازي ارايه کنيم تا بفهميم که کجاها خام شديم و چه بر سر ما آوردند. فقط يک اشاره اينکه از مشروطه به بعد ما دچار بي هويتي نه فقط فرهنگي، بلکه معرفتي مي شويم؛ مطلبي که آيت الله بهجت در کتاب « در محضر بهجت » مي گويد، ايشان تحصيل کرده ي حوزه نجف هستند چون حوزه نجف در ابتدا حوزه مشروطه بود که بعد به تهران منتقل شد و تهران در اوايل مشروطه در حاشيه بود، « مشروطه چيزي جز اين نبود که مي خواستند ايران را از زير نفوذ روس ها بيرون ببرند تا تحت نفوذ انگليسي ها در بياورند » و علما اين وسط فقط دويدند و کلاه سرمان رفت.
بعد از اين قضيه ايران تا آخر انگليسي شد، مشروطه از سفارت انگليس بيرون آمد و به سفارت انگليس برگشت و ما اين وسط بازيگر شديم و چيز ديگري نبود؛ حال نگاه کنيد بحث ها از کجا شروع شد، چه کساني طراح آن بودند؟ ملکم خان که يکي از آن ها است و لقب « سر » هم به او دادند که يک آدم شارلاتان بسيار قوي بوده، در سفر چهارم ناصر الدين شاه، ملکه حاضر نبوده او را ببيند و ناصر الدين شاه غصه مي خورد تا اينکه اين آقا واسطه گري کرد و ملکه ناصر الدين شاه را پذيرفت و در مقابل، ملکم خان امتياز قماربازي در ايران را از شاه گرفت و از همانجا امتيازاتي که بعدها انگليس از ايران گرفت شروع شد و از همانجا مملکت فروشي شروع شد که هيچ پادشاهي اين طور مملکتش را نفروخت. همچنين ملکم خان روشنفکر مشروطه مي شود البته امتيازي را که ملکم خان در سفر چهارم گرفت، قبل از مشروطه بود.
ملکم خان امتياز بليط بخت آزمائي و قمار خانه در ايران را مي گيرد که معنادار است، در قبال اين ديد و بازديد ملکم خان امتياز قمار بازي يعني لاتاري ( يعني قمارخانه و مشروبخانه ) را مي گيرد. بنابر قرآن شراب و قمار هر دو از ابزار شيطان در دست يهودي ها هستند که در لاس وگاس و جاهاي ديگر کار مي کنند. مشروطه يعني اين؛ مشروطه از اينجا شروع مي شود؛ مردم بيچاره آمدند گفتند چه مي خواهيد؟ عدالت را مي خواهيد؟ عدالت شد آزادي! آزادي هم به ولنگاري معنا شد و آقاي رضاشاه هم مدرنيته ( نه مدرنيسم ) را وارد کرد.
وي با استبداد اين مدرنيته را به ايران تحميل کرد. اين مطلب را همه گفته اند، در کتاب جمشيد بهنام به نام « ايرانيان و انديشه ي تجدد » (9) مدرنيسم وارداتي و آمرانه را بخوانيد يعني با زور، چادر از سر زنان کشيدن، آن ها را لخت کردن تا رابطه جنسي برقرار شود و به طور کلي قصه هايي که دوره ي خشن آن مربوط به رضا شاه و دوره هاي نرم آن مربوط به محمد رضا شاه بود. اولين نکته اينکه ما را از جهان مسيحي دور کردند و به جهان يهودي نزديک ساختند. پشتوانه ي انگلستان براي به وجود آمدن يک تفسير يهودي از شيعه به نام بهائيت و تفسير يهودي از اهل سنت و توليد کردن آن در عربستان به عنوان وهابيت؛ همه روشنفکري ديني هستند، روشنفکري ديني جزء بهائيگري نيست.
در دانشگاه پلي تکنيک ( دانشگاه اميرکبير ) از من خواستند مثال بزنم و من مثال همين بهائيت را آوردم و آن ها سکوت کردند، اگر قرار است پروتستانتيزم اسلامي که مرحوم شريعتي مي گفت داشته باشيد بهترين آن بهائيت است. اگر مي خواهيم روشنفکر شويم چرا نرويم بهائي شويم؟ که سکوت کردند. در مقابل، دچار مسيحيت زدگي هم شديم مثل انجمن حجتيه و مکتب تفکيک. اينکه يک باره جغرافياي معرفتي ما از روسيه تغيير جهت مي دهد و به طرف انگلستان مي رود کاملاً معنادار است. در ايران بهائي ها و يهودي ها مسلط مي شوند، تمام اقتصاد ايران دست يهودي ها و بهائي ها مي افتد. سيزده سال يک نخست وزير بهائي (10) بر ما حکومت مي کند؛ اين ها معنادار است، اين مسائل همين طور ساده نيست که شما خيال مي کنيد و اگر کسي بتواند برود روي اين ها کار کند و اسناد آن را در بياورد خيلي کار مهمي است.
اينکه آلماني ها هميشه کنار ما بودند و عليه انگليسي ها جنگيدند اين بحثي جدي است؛ مثلاً در مورد قضيه ي دليران تنگستان، يک متخصص آلماني مشهور که شايد اسمش « راسموس » (11) بود، در کنار دليران تنگستان جنگيد و کشته شد که اسناد آن وجود دارد و در حال ساختن مستند آن هستند. در مورد ائتلاف آلمان و ژاپن در جنگ جهاني دوم و ... اين ها تصادفي نيست. پديدار شناسي يا بعد معرفتي آلماني و ژاپني در حال باز توليد است و در جنگ جهاني اول و دوم هم اين ها با هم همراه بودند که معنادار است.
بلوک بندي جهان هم همين طور است، اروپاي متصل و منفصل همين گونه است، يهوديت را اروپاي منفصل و مسيحيت را اروپاي متصل مي ناميم. اگر چارچوب هاي علوم انساني و علوم تجربي را بشناسيم مي فهميم که بحث جدي تر از اين بحث ها است که ما يم گوييم. حال اينجا داريم تفريع و تنوعي در تقسيم بندي به وجود مي آوريم، اين ها علوم ديني هستند که در حال بازتوليد هستند. اگر ما بخواهيم شروع کنيم تنها راه اين است که جهان پديداري يا جهان بيني خود ( اسلام ) را خوب بشناسيم. هانري کربن جمله زيبايي دارد، او مي گويد شما دچار مشکل روش شناسي شده ايد نمي توانيد آن چيزي را که مي خواهيد صيد کنيد.
کاري که او انجام داد اين بود که روش شناسي خود را از پديدار شناس ها گرفت، چون خودش مترجم آثار پديدار شناسي در فرانسه بود، وي مي گويد من اين کار را گرفتم تا بتوانم کاري انجام داده باشم، با اينکه کاتوليک بود بسيار عاشق امام زمان (عليه السّلام) بود و در آخر هم يا شيعه شد يا شايد هم کاتوليک از دنيا رفت، ولي آقا سيد جلال آشتياني مي گفت امام زمان (عليه السّلام) بر سر بستر بيمارش آمد، حالا اگر ما اين را هم نگويم و همين بحث عادي را مطرح کنيم مي فهميم که عاشق بوده و در همه زيارات و دعاها گريه مي کرده است.
ما جهان پديداري خود را در دنياي امروز و بر اساس آن بايد استخراج کنيم، فهم اين مقصد کار ما در همين دانشگاه است، يعني جهان پديداري را اگر ما در جهان امروز بر اساس مختصاتي که دارد نتوانيم درآوريم نمي توانيم اسلام خودمان را بفهميم، اسلام هميشه در حال تکميل و تکامل معرفتي است و تجلي آن بيشتر مي شود؛ چرا که « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » اين تجلي، مدام بيشتر مي شود که اصل آن انشاء ا... در زمان ظهور خواهد بود.
اگر بخواهيم جهان پديداري در جهان امروز را باز توليد کنيم بايد مختصات آن را بشناسيم. پس قدم بعدي دانشگاه، غرب شناسي يا جهان امروز شناسي است، حتي بودائيسم. بايد تمام جهان را خوب بشناسيم اگر نشناسيم نمي توانيم جهان پديداري بر اساس مختصات جهان را خوب توليد کنيم. اين يکي از مشکلات است. جهان پديداري مقتضاي جهان امروز در چارچوب نظريه هاي زيادي در چين و هند باز توليد مي شوند؛ مثلاً هند گزارش داد نصف جمعيت آن از قشر فقير به متوسط رسيده اند. اين ها وقتي قدرت اقتصادي شدند چند وقت بعد براي ما باز توليدهاي عظيم هندوئيسم مي کنند، البته الان هم شروع شده اگر ماهواره را نگاه کنيد يک شبکه دارند که تبليغ هندوئيسم مي کند و همين طور بودائيسم.
نکته بسيار مهم اينکه اگر مختصات جهان امروز در قالب اين پنج مذهب يعني يهوديت، مسيحيت، هندوئيسم، بودائيسم شينتوئيسم را نفهميم قافيه را باخته ايم، الان ما مشکل برخورد با مسيحيت داريم و کليساهاي زيرزميني در ايران زياد مي شود و همين طور هندوئيسم در تهران؛ پول هاي کلاني خرج مي کنند که خبرهاي موثقي از دانشجوهاي خودم دارم که پيروان اين فرقه ها هستند. خداي هندو زنده مي آيد ايران، هيچ کس متوجه اين معني نمي شود. خدا خودش مي آيد اينجا! و تبليغ هندوئيسم مي کند، من عکس او را ديده ام؛ مردم هم مي روند بمبئي براي ديدن اين شهرها، اين ها در بعد مردم عادي است و اگر متوجه نباشيم فردا در بعد معرفتي هم گرفتار مي شويم.
مختصات جهان را بشناسيم تا پديدار شناسي خود را بر اساس آن شناخت استوار کنيم، همه ي اين ها را که گفتم در واقعيتي به نام ايران مطرح شده است. يعني با سرنوشت بلوک بندي ايران از بعد معرفتي را در جهان امروز تبيين کنيم، الان بلوک بندي به شدت در حال به وجود آمدن است. پوتين که به ايران آمد مصاحبه اي با شبکه ي خبر کرد، جمله اي گفت که هنوز دارم به آن فکر مي کنم؛ گفت محققين ما گفته اند آينده ي يهوديت، مسيحيت و اسلام در ايران معين مي شود و به همين دليل ايران براي ما به شدت مهم است که با آن رابطه داشته باشيم. اينکه او با ايران قرارداد نظامي سلاح هاي استراتژيک امضا مي کند و بلوک بندي درست مي کند براي اين است که آينده ي يهود و مسيحيت در ايران تعيين مي شود.
وظيفه ي ما خيلي سنگين است. دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) بايد بلوک بندي معرفتي ايران را تأمين کند، متأسفانه در دانشگاه هاي اسلامي يکي از اين نقص ها که مي بينيم همين است، يا نقص جهان پديداري و و چارچوب نظريه اي يا نقص فهم مختصات جهان يا نقص واقعيت شناسي ايران، در دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) ما غرب شناسي کار کرده ايم ولي اسلام شناسي هنوز خيلي مانده، البته تا حدودي کار کرده ايم؛ ولي ايران شناسي اصلاً کار نکرده ايم و مختصات ايران شناسي صفر بوده است؛ اين دانشگاه نتوانست برنامه هاي کلان ايران را توليد يا حداقل به صورت علمي نقد کند.
ممکن است بچه هاي بسيج بريزند و شلوغ کنند و شعار بدهند (12) ولي اين فايده ندارد؛ بچه هاي بسيج بايد چارچوب تئوريک توليد کنند؛ مثل زمان جنگ موقعي که ما در دبيرستان بوديم و زماني که در جنگ مغلوب بوديم و عراق جلد مي آمد هيچ کس با ما کاري نداشت، بچه هاي مجاهدين خلقي به صدام فحش مي دادند، همين بچه هاي توده اي به صدام فحش مي دادند ولي لحظه اي که بچه هاي بسيج شروع کردند به عمليات جدي اين ها بلند شدند و شروع کردند عليه نظام و انقلاب شعار دادن و هر چه که جلوتر رفتيم تندترش کردند که الحمد الله عمليات فتح المبين شد و در عمليالت بيت المقدس خرمشهر و دشت عباس آزاد شد. آن کاري که بچه ها اول کردند کار ايذائي بود؛ سه گام و پاتک زدن و شبيخون که ما آموزش ديديم؛ ولي بعدش لشکرکشي کرديم و فتح فاو و پيروزي هاي کلان، آن ها را سر جاي خودشان نشاند. کاري که الان ما داريم انجام مي دهيم همين است، يعني ما بايد اين سه قسمت را با هم انجام بدهيم.
دانشگاه مفيد در قم کاملاً غربي است و کاري به اسلام ندارد، در سميناري که يکي از دوستان ما حضور داشت مي گفت آمريکائي ها گفتند اين جا که همان آمريکا است ما خيال کرديم اين جا قم است، يعني اين قدر روشنفکر شدند که آمريکائي مي گويد اين جا يعني قم، آمريکا است و چيزي جز آمريکا نيست.
فرهنگستان علوم اسلامي در قم هم غرب شناسي و هم ايران شناسي آن ضعيف است؛ اگر اين سه ( اسلام شناسي، ايران شناسي و غرب شناسي ) با هم ترکيب شود تئوري سازي رخ مي دهد. شک نکنيد! نترسيد! مثل بچه هاي بسيج در زمان جنگ که کسي باور نمي کرد بتوانند کاري انجام بدهند ولي دادند.
پينوشتها:
1- جامعه شناس و عضو هيأت علمي دانشکده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران.
2- ماکس وبر، اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري، مترجم: عبدالکريم رشيديان، تهران: علمي و فرهنگي، 1385.
3- ورنر سومبارت، يهوديان و حيات اقتصادي مدرن، مترجم: رحيم قاسميان، تهران: ساقي، 1384.
4- هوليسم، تماميت باوري، کليت باوري ( wholism ) در مقابل اتوميسم: جرئي نگري، خُرد انگاري.
5- گئورگ زيمل متولد 1858 برلين. فيلسوفي يهودي تبار است از او و درباره ي او به فارسي آثاري به طبع رسيده است از جمله:
گئورگ زيمل، مقالاتي درباره تفسير در علم اجتماعي، مترجم: شهناز مسمي پرست، تهران: شرکت سهامي انتشار ( 21 دي، 1387 )، و: ديويد فريزبي، گئورگ زيمل، ترجمه: شهناز مسمي پرست، تهران: ققنوس: 1386.
6- ماکس شلر ( به انگليسي: Max Scheler) فيلسوف آلماني و پدر جامعه شناسي معرفت، « کين توزي » تنها اثر ترجمه شده ي او به فارسي است ( ماکس شلر، کين توزي، مترجم: صالح نجفي، تهران: نشر ثالث، 1388.)؛ در مورد او در فارسي سه اثر موجود است:
ابوالقاسم ذاکرزاده، نفيسه حکمت، فلسفه مارکس شلر ( منطق دل )، تهران: الهام، 1387 و م. عطارياني، مرضيه هاشمي، شلر، تهران: علي، 1388 و مقاله اي قديمي: شلر. مارکس. "جامعه شناسي معرفتي ماکس شلر و هاوانديکو و ..." ترجمه ي رکسانا بهرامي تاش. نامه ي علوم اجتماعي. تهران: دانشکده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران، دوره ي جديد. ش (2) 1368.
7- منظور دولت نهم است.
8- جرج دبليوبوش.
9- بهنام، جمشيد، ايرانيان و انديشه ي تجدد، تهران: فروزان، 1386.
10- منظور اميرعباس هويدا است.
11- ويلهلم واسموس، براي ديدن شرح حال جالبي از نبردهاي او همراه خضر خان تنگستاني ر ک:
http:// www. centralclubs. com/ topic- t64902. html.
12- منظور تشکيل جلسات مختلف سخنراني، مناظره، هم انديشي يا برگزاري دوره هاي مطالعاتي با موضوع توليد علم است.
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول