تفسير عرفاني (2)

اهل عرفان، خود را خوّاص و برخي از شاخصين خود را خاص الخواص مي دانند و مي پندارند راه دريافت مطالب ايشان که از اسرار نهفته است، بر همگان که از طبقه ي عوام مي باشند، بسته است.
پنجشنبه، 20 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفسير عرفاني (2)
 تفسير عرفاني (2)

 

به کوشش: دکتر علي نصيري




 

1. تفسير باطني يا تفسير رمزي و اشاري

اکنون نوبت آن است که شيوه ي تفسير عرفاني را با شناختي که از مکتب عرفان کسب کرديم، مطرح سازيم.
اهل عرفان، خود را خوّاص و برخي از شاخصين خود را خاص الخواص مي دانند و مي پندارند راه دريافت مطالب ايشان که از اسرار نهفته است، بر همگان که از طبقه ي عوام مي باشند، بسته است.
از طرفي، قرآن که داراي ظهر و بطن، داراي مفاهيم بلندي است، که از اسرار پنهاني قرآن محسوب مي شود، که فهم آن مخصوص خواص است، که با اسرار شريعت سر و کار دارند.
چون، قرآن اين گونه معاني باطني را با رمز و اشاره، براي تفهيم خواص گفته، اينان بر اين عقيده اند که بايد با همان شيوه ي رمز و اشاره، اسرار نهفته قرآن را بيان دارند، و دلالت ظاهري قرآن را، براي طبقه ي عوام واگذار کنند.
مي گويند: انبيا، دليل کاروان راه شريعت اند که عامه ي خلايق اند. و راهنماي قافله ي راه طريقت اند که خواص اند. چون هر طائفه به قدر استعداد فطري که دارند قبول فيض هدايت هادي مي توانند نمود.
نکته ي قابل توجه آنکه اهل عرفان در تأويلاتي که نسبت به ظواهر قرآن، انجام مي دهند. تقيدي ندارند که آن را به شاهدي از قرآن يا دليل عقل يا نقل، مستند کنند، زيرا مدّعي اند که اين گونه معاني و تفاسير را از طريق باطن و اشراق، دريافت کرده اند، و قابل استدلال نيست، مگر براي اهل ذوق و وجدان باطني که آن را با بينشي دروني مي توانند بپذيرند. لذا بيشتر تأويلات اهل باطن، از ديدگاه دانشمندان صاحب نظر، از محدوده ي حدس و تخمين فراتر نمي رود، و قابل پذيرش نيست، بلکه يک گونه تفسير به رأي به شمار مي آيد. براي همين، تفاسير اهل باطن، و هرگونه تفسير رمزي و اشاري را در شمار تفسير به رأي مي آورند.
ما در جاي خود گفته ايم که تأويل همانند تفسير، معيار و ضابطه دارد، که اگر خارج از آن معيارها و ضوابط انجام شود، همانند تفسير به رأي ممنوع است.
البته اهل ذوق و عرفان، که به ظواهر شرع متقيداند، اين ضوابط را در تفسير و تأويل نصوص شريعت « کتاب و سنت » رعايت مي کنند، ولي اندکند.
عمده آن که بيشتر اين گروه، تاکنون معياري جامع يا ضابطه اي براي تأويل و تفسيرهاي باطني خود ارائه نداده اند. همين امر مايه ي سوء تفاهم و سلب اعتماد از اين گروه شده، تا جايي که برخي از تأويلات آنان، بسيار سنگين و نامعقول به نظر آمده، و از شطحات اين گروه به شمار رفته است، که نمونه بارز آن تفسير منسوب به ابن عربي است.
اين گروه، در تفسير باطني و تأويلات خود، صرفاً به ذوق عرفاني خويش استناد کرده اند، و احياناً اگر شاهدي از آيات و روايات آورده اند يا استدلالي کرده اند، جنبه ي اقناعي داشته و براي اثبات بر ديگران ارائه داده اند، چنان چه در کلام داود قيصري بدان اشاره شده است. (1)

2. شاخصه هاي تفسير عرفاني

از آن چه گذشت، به دست آمد که شيوه ي تفسير عرفاني، داراي شاخصه هاي زير است:
1. تفسير عرفاني، براساس رمز و اشاره، بنا نهاده شده است. آنان بيشتر تعابير قرآن را رمز و اشاره به اسرار نهفته اي مي دانند که صرفاً خواصّ به آن راه دارند. و ديگران (عوام) را بدان راهي نيست.
در کتاب الدرّة الباهرة از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است:
کتاب الله - عز و جلّ - علي اربعه أشياء: علي العبارة، و الاشارة، و اللطائف، و الحقائق. فالعبارة للعوام، و الاشارة للخواصّ، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء. (2)
چون اهل عرفان، خود را از « خواص » مي دانند، اشارات و رموز قرآن را، بر وفق مصطلحات عرفاني خويش تفسير مي کنند.
آنان هر جمله و عبارتي را که در قرآن مناسب ديده اند، طبق مشرب عرفاني خود، به تأويل برده، و بر همين شيوه تفسير کرده اند. آن ها با اين روش تمام آيات را، رمز و اشاره گرفته و مفاهيم عرفاني خود را بر آن تحميل کرده اند. در صورتي که روايت مي گويد: قرآن، چهارگونه سخن دارد؛ عبارات ظاهري که در سطح و قابل فهم براي همه است. اشارات به برخي از مطالب و مسائل علمي و نظري، که دانشمندان آن را درک مي کنند. نکته ها و ظرافت ها که عارفان به اسرار حق، به آن پي مي برند، و بالاخره حقايق و اسرار نهفته که آشنايان با وحي و سروش غيبي بر آن واقف مي شوند.
2. تفسير عرفاني از نوع تفسير باطن است که بيشتر به تأويل مي ماند تا تفسير، زيرا با هيچ يک از دلالت هاي لفظي تناسب ندارد، و بر قواعد مقرّره دلالت الفاظ استوار نمي باشد. و صرفاً با ذوق عرفاني افراد سر و کار دارد و نام آن را اشراق دروني مي گذارند.
از اين رو، تفسير عرفاني همان تفسير باطني است که نزد برخي با عنوان تفسير صوفي و اهل تأويل يا تفسير رمزي و اشاري خوانده مي شود. اين ها عناويني است که از يک مُعَنوَن حکايت دارند. زيرا ريشه ي عرفان همان تصوف است، و باطن همان تأويل مي باشد، که با شيوه ي رمز و اشاره انجام مي گيرد. برخي خواسته اند ميان اين عناوين، تفاوتي قائل شوند، ولي در بيان مصاديق هر يک جداي از ديگري وامانده اند.
3. تفسير عرفاني چون بر پايه ي تأويل استوار است. و تأويل نزد اين گروه فاقد ضابطه ي مشخصي است، صرفاً بر وفق مقتضاي ذوق و سليقه ي افراد مبتني مي باشد. آنان منشأ اين ذوق و سليقه را اشراقات نفساني مي پندارند. لذا برحسب اختلاف ذوق ها و سليقه ها، تفاسير اين گروه با هم متفاوت است، و هر يک نغمه اي سر مي دهند که با آهنگ ديگران دمساز نيست.
براي توضيح بيشتر لازم است با تأويل و ضوابط آن بيشتر آشنا شويم و آن گاه بحث را پي بگيريم.

3. تأويل و کاربردهاي آن

تأويل - از ريشه اَوْل به معناي رجوع - به معناي اِرجاع مي باشد، (3) بدين معني که لفظ را از مدلول ظاهري خود برگردانده، به معنايي ديگر ارجاع مي دهند...
اکنون اين برگرداندن لفظ از معناي ظاهري و اَوّلي خود، به معنايي ديگر و ثانوي، آيا مُجوزي دارد يا نه، به ويژه در آيات قرآني که سخن پروردگار است؟
در جواب اين پرسش بايد گفت:
تأويل، در دو مورد به کار مي رود: (4) يکي در مورد متشابهات، و ديگري در مورد بُطُون آيات...

1. قرآن در مورد متشابهات، تصريح دارد:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ. (5)
ترجمه آيه با توضيح:
خداوند، قرآن را بر تو فرستاد، که برخي آيات آن محکم (رسا و روشن) است که اکثريت فراگير آيات قرآن را تشکيل مي دهد و مرجعيت عام قرآن را مي سازند و برخي آيات (اقليت مطلق) متشابه اند (برحسب ظاهر نارسا، مبهم گونه و احياناً شبهه انگيز مي باشند). کساني که در دل هاشان انحراف وجود دارد، همواره در پي آيات متشابهه هستند، تا از روي فتنه انگيزي و آشوب گري (در افکار و عقايد) دست به تأويل آن بزنند، و آن گونه که خود خواهند تأويل برند و تفسير کنند.
آري! جز خدا و علماي راستين - که در صراط الاهي قدم گذارده اند - تأويل و تفسير صحيح اين گونه آيات را نمي داند.
اينان در برخورد اوليه - و با توجه به تشابه آيه - با خود مي گويند: اين متشابهات از همان منبعي که محکمات صادر گشته، صدور يافته است، پس بايد: تفسيري قابل قبول داشته باشد، و بر اثر پي جويي - و با عنايت حق تعالي - بر تفسير و تأويل صحيح آن، دست مي يابند.
تأويل متشابه - گفتار يا عمل متشابه (6) - به معناي توجيه متشابه است تا وجه صحيح آن را بيان دارد و از سرّ پنهان آن پرده بردارد.

2. تأويل، به معناي « بيان داشتن مفهوم پنهان » (مدلول باطني) در کلام سلف صالح، فراوان به کار رفته است. (7)

پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود:
ما من آية في القرآن إلا و لها ظهر و بطن فُضَيل بن بسار.
از امام باقر (عليه السلام) درباره اين حديث مي پرسند؟ حضرت در جواب مي فرمايد:
ظهره تنزيله و بطنه تأويله. (8)
ظَهْر قرآن، همان مفهومي است که از ظاهر لفظ، و با در نظر گرفتن شأن نزول (مناسبت هاي خاصّ که موجب نزول آيه شده است) به دست مي آيد.
بطن قرآن، عبارت است از تأويل آيه، يعني: مفهوم عامي، که با قطع نظر از مناسبت ها و شرايط زماني و مکاني نزول آيه، به دست مي آيد.
توضيح اينکه هر آيه، با در نظر گرفتن اسباب نزول، مفهوم خاصي دارد، و کاملاً محدود و غير قابل تعميم است؛ ولي همين آيه، با قطع نظر از شرايط موجود حال نزول، مفهوم عامي دارد و قابل جريان در بستر زمان مي باشد که اين مفهوم عام، همان پيامبر جاوداني آيه را مي رساند.
اين مفهوم عام (جاري و ساري) غالباً در پوشش خصوصيات لفظي و قرائن حال و مقال، پنهان مي باشد، که مفسر توانا، بايستي با امکانات لازم، از چهره اين مفهوم عام پرده بردارد، و آن را آشکار سازد. اساساً اگر چنين نشود، اکثريت آيات قرآن، (9) قيد تاريخ مي خورند، گزارش هاي تاريخي بيش نخواهد بود. امام باقر (عليه السلام) در اين زمينه مي فرمايد:
ولو أن الآية اذا نزلت في قوم ثم مات أولئک القوم ماتت الآية، لما بقي من القرآن شيئ؛ ولکن القرآن يجري أوله علي آخره، ما دامت السماوات و الأرض، و لکل قوم آيه يتلونها، [و هم منها، من خير او شر]. (10)
اگر آيه اي که درباره ي گروهي فرود آمده، با مردن آنان پايان يابد، هر آينه از قرآن چيزي باقي نمي ماند، ولي قرآن، همان گونه که در ابتدا جريان داشته، و علاج واقعه بوده، همچنين براي هميشه کاربرد دارد، و هر گروهي مي توانند برحسب حال خويش، از آيات مربوطه بهره مند شوند، لذا، سر جاويد بودن قرآن در همين است، که همواره مورد استفاده و علاج پيش آمده ها قرار مي گيرد.
لذا ترجمه ي حديث نخست چنين است:
ظاهر قرآن، مفاهيمي است که با در نظر گرفتن مورد نزول، به دست مي آيد. و جنبه ي اختصاصي دارد. ولي باطن قرآن، مفاهيمي است که جنبه ي شمول و همگاني دارد، و قابل انطباق در هر زمان و مکان مي باشد، و پيوسته جريان دارد.
از اين رو، تأويل همان معاني باطنه و مفاهيم عامّه قرآن کريم است که براي هميشه قابل استفاده مي باشد.
طبق اين برداشت، تأويل را مي توان چنين تعريف کرد:
تأويل قرآن: مفاهيم عامي است، که از آيه - پس از الغاي خصوصيات - برداشت مي شود. و از آن جهت آن را بطن مي گويند، که اين گونه « مفاهيم عام » در پس پرده ي « الفاظ خاص » نهفته شده است.
پس معناي ان للقرآن ظهراً و بطنا اين مي شود: قرآن، داراي دوگونه مفاهيم مي باشد، ظاهر و پيدا که طبق معمول از ظواهر الفاظ به دست مي آيد و براي عامه است؛ و باطن و نهفته، که با دقت و الغاي هرگونه خصوصيت لفظي و مقامي، استفاده مي شود، و درک آن مخصوص صاحب نظران عميق است. اين، صاحب نظران دقيق،‌ همان راسخون في العلم هستند، که سرآمد آن ها، ائمه ي اطهار - عليهم السلام - مي باشند، لذا فرمود: و نحن نعلمه.
پس تأويل، برداشت کلي است که از خود آيه به دست مي آيد، به اين گونه که در فحوي و هدف و مقصد آيه دقت مي شود، و با لحاظ مقصود اصلي آيه، خصوصيات مربوط به لفظ و عبارت آيه، و نيز ويژگي هاي مورد نزول آيه، ناديده گرفته مي شود، زيرا در هدف و مقصود آيه دخالتي ندارند، و از مقارنات اتفاقي محسوب مي شوند.
بدين روش، هدف و مقصود اصلي آيه، که فراتر از مورد نزول است، به دست مي آيد... و آن: مفهوم کلي و عامي است، که پيوسته شامل موارد مشابه مورد نزول خواهد شد.
البته پي بردن به هدف کلي و مقصد اصلي آيه، کاري دشوار، و از آن دشوارتر، عدم مدخليت خصوصيات و ويژگي هاي مورد نزول، که روشن شود، هيچ گونه دخالتي در مقصد آيه نداشته است.
لذا دست زدن به چنين اقدام خطرناکي، جرأت راسخون في العلم را مي خواهد و از اختصاصات پيروان مکتب اهل بيت - عليهم السلام - مي باشد.
از اين رو امام ابوجعفر باقر - عليه السلام - مي فرمايد:
ما يستطيع أحدٌ أن يدعي أن عنده جميع القرآن کله، ظاهره و باطنه غير الأوصياء. (11)
هيچکس را ياراي آن نيست که، که ادعا کند همگي قرآن، ظاهر و باطن آن را مي داند، جز امامان معصوم.
البته معني اين حديث اين نيست که هيچ کس، تأويل قرآن را نخواهد دانست، بلکه مقصود آن است که صرفاً از طريق ائمه ي هدي مي توان به باطن قرآن دست يافت.

ضابطه تأويل (12)

همان گونه که تفسير ضابطه مند است، و خروج از محدوده ضوابط، تفسير به رأي محسوب مي شود، تأويل هم داراي ضوابطي است که رعايت آن لازم، و در صورت تخلف، تفسير به رأي شمرده مي شود و شديداً ممنوعيت دارد، زيرا شأن تأويل دقيق تر و ظريف تر از شأن تفسير است و نمي توان تأويل را بدون ضابطه پنداشت تا هر پنداري را با عنوان تأويل قرآن عرضه کرد؛ کاري زشت که بسياري از خود سران اهل تأويل، مرتکب شده اند. (13)
شرايطي که مي بايست در تأويل رعايت شود، تا ضابطه مند باشد، عبارت است از:
1. تشخيص هدف آيه که پيام اصلي آيه را تشکيل مي دهد.
2. بررسي خصوصيات حالي و مقالي که آيه را فراگرفته، و تشخيص آن که کدام يک در هدف اصل دخيل است و کدام يک دخالت ندارد.
3. ناديده گرفتن خصوصيات غير دخيل که صرفاً حالت مقارنت دارند، و در هدف آيه دخالتي ندارند.
4. با ناديده گرفتن خصوصيات غير دخيل، و به دست آمدن مفهوم عام و کلي، اين مفهوم عام بايد به گونه اي باشد که مورد آيه، يکي از مصاديق بارز آن محسوب شود.
بدين گونه، ربط ميان بطن (مفهوم عام مستخرج از درون آيه) و ظهر (مستفاد از ظاهر تعبير) روشن مي شود که رابطه عام و خاص است. متکلم در واقع يک قاعده ي کلي (کبراي منطقي) را بر مصداق خاص تطبيق داده است، که جنبه عمومي و شمولي دارد. لذا، بايد اين پيوند (کلي و مصداق) ميان ظهر و بطن، حتماً ملحوظ شود.
شرط اخير، يک شرط اساسي است که تأويل مقبول را از مردود جدا مي سازد، و بطن را به ظهر پيوند مي دهد. وگرنه اجنبي و غير قابل پذيرش خواهد بود. (14)
در زير نمونه هايي از دو نوع تأويل مقبول و مردود را مي آوريم.
قبلاً متذکر مي شويم که تأويل (بطن آيه) آنگاه مقبول است که پيام زنده و جاويد آيه را نشان دهد؛ ولي نامقبول، تأويلي است که از فحواي آيه به دور، و تجانسي با مدلول آيه ندارد.

الف. نمونه هايي از تأويلات مقبوله

1. در سوره نحل، خطاب به مشرکان که در نبوت پيامبر اسلام تشکيک مي کردند، آمده است: (15)
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ * بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ (16).
تشکيک، از اين جهت داشتند که چگونه فردي از بشر مي تواند، از جانب ملکوت اعلا پيام آور باشد؟
وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً؛ (17)
گفتند: اين، چگونه پيامبري است که (همانند ما) خوردني مي خورد، و (چون ديگران) در بازارها راه مي رود، چرا فرشته اي بر او فرود نيامده تا با وي اندرز دهنده باشد؟
خداوند - در پاسخ مي فرمايد -:
أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ؛ (18)
آيا براي کساني جاي شگفتي است که بر فردي از خودشان پيام فرستاديم تا مردمان را بيم و اندرز دهد؟
آنگاه مي گويد:
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ؛ (19)
اگر او (پيامبر) را فرشته اي نهاده بوديم، هر آينه وي را به سان فردي بشر مي نهاديم، و کار را بر آنان در مي آميختيم چنان که خود آميزند.
يعني: اگر بنا بود فرشته اي فرستاده شود، چون فرشته - با اندام اوليه خود - قابل لمس و مشاهده نيست، مي بايست او را به اندام فردي از بشر در مي آورديم و حقيقت فرشته بودن وي را از آنان پنهان مي داشتيم، همان گونه که خود، حقايق را پنهان مي دارند.
در پايان و براي حلّ شبهه مي گويد:
اين تشکيک، کاملاً بي جا است، زيرا تاريخ بشريت همواره شاهد فرستاده شدن پيامبراني است که همه از جنس بشر بوده اند، و اهل کتاب (پيروان پيامبران سلف) گواه اين واقعيت اند.
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ (20)
ما، پيش از اين افرادي از بشر را به پيامبري فرستاديم، اگر نمي دانيد، از کساني که مي دانند پرسش کنيد.
آيه به « اهل کتاب » (يهود و نصاري) اشاره دارد که در کنار عرب قرار داشتند.
اين، ظاهر تنزيل آيه است، ولي با در نظر گرفتن هدف و ملاحظه ي خصوصيات همراه، به دست مي آيد که پيام آيه، دستوري عام و فراتر از مورد تنزيل است.
در اين آيه گرچه مُخاطَب، مشرکانند، ولي خصوصيت شرک، مدخليتي ندارد، بلکه جهل آنان ملاک خطاب است.
مورد سؤال گرچه تشکيک در مسأله نبوت و اين که: پيامبر مي تواند بشر باشد، است؛ ولي خصوص اين مسأله، نمي تواند ملاک خطاب باشد،‌ بلکه هر آن مسأله که در رابطه با فهم دين و شريعت مطرح باشد - چه در اصول معارف و چه در احکام - مورد توجه است.
مراجعه شوندگان، گرچه در اينجا، اهل کتاب (يهود ساکن در جوار عرب) اند، ولي اهل کتاب ملاک نيست، بلکه اهل علم بودن مدّنظر است.
يعني: شما مشرکان که در شرايط نبوت مسأله داريد و نمي دانيد، بايد به کساني که در دسترس شمايند، و در اين باره دانا هستند، مراجعه کنيد و جويا شويد.
اينک پيام کلي که از بطن آيه به دست مي آيد، چنين مي شود:
هر آن کس که در بُعدي از اَبعاد شريعت جاهل است، بايد به عالمان در آن باب رجوع کند تا جهل او برطرف شود و قاعده يجب علي الجاهل مراجعه العالم هميشه و براي همه حاکم است.
در روايات معصومان (عليه السلام) آمده است: خاندان نبوت و اهل بيت عصمت، عالماني هستند که مردم دستور دارند، در کليه مسائل خود، به آنان رجوع و از آنان پرسش کنند:
فرسول الله و اهل بيته - عليهم السلام - اهل الذکر و هم المسؤولون. أمر الله الناس أن يسألوهم. فهم ولاة الناس و أولاهم بهم... (21)
و در روايتي از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
إنه لا يسعکم فيما ينزل بکم مما لاتعلمون إلا الکف عنه و التثبّت فيه و الردّ إلي أئمة المسلمين، حتي يعرّفوکم فيه الحقّ، و يحملوکم فيه علي القصد. قال الله عزوجل: فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون. (22)
پر روشن است - با در نظر گرفتن شأن نزول آيه - که اين گونه روايات، اشاره به مصداق أتمّ مفهوم عام آيه است، نه شأن نزول خاص! و اين روايت ها، تأويل آيه را در نظر دارد نه تفسير را. ولي برخي بزرگان به ظاهر روايات اخذ کرده و گفته اند: مخاطب در آيه مؤمنانند، نه مشرکان و امکان دارد در نظم آيه خللي صورت يافته باشد! (23)
بايد گفت: روا نيست که روايات تأويلي به جاي روايات تفسيري گرفته شود.
2. وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ. (24)
خداوند سبحان در اين آيه - که درباره بني اسرائيل، در دوران اسارت ذلت بارشان به دست فرعون و فرعونيان، سخن مي گويد - بيان مي دارد: اراده ي ما، بر آن تعلق گرفته است که بر مستضعفان روي زمين (يعني قوم اسرائيل در ديار مصر) منّت نهيم و آنان را سروري دهيم و جايگزين مستکبران سازيم. و بر اقتدار آنان در پهناي زمين، بيافزايم. و به فرعون و هامان (وزير او) و لشکريانشان، نشان دهيم: آنچه را که از آن، در هراس بودند!
اين ظاهر تنزيل آيه است که قرآن، براي يادآوري نعمت هاي سابق الاهي بر بني اسرائيل، بر آنان باز مي خواند، ولي باطن آيه پيامي دارد که نويد براي جهانيان است. اينکه: آزادي خواهان راستين جهان پيروزند و حاکميت سراسر گيتي به دست همانان خواهد افتاد.
زيرا از اين آيه، به خوبي به دست مي آيد که اراده ازلي الاهي بر پيروزي مستضعفان بر مستکبران تعلق يافته است و اين اراده، گه گاه خودنمايي مي کند، که در دوران موسي و فرعون، گوشه اي از آن نمايان شد.
چون اين اراده حتمي و ازلي است، بايستي در نهايت، تحقق کامل پيدا کند و سراسر زمين را پوشش دهد. ريشه استکبار خشکانده شود. زير دستان رو آيند و حاکميت جهان را به دست گيرند. و براي هميشه، اين حاکميت الاهي تداوم داشته باشد.
در آيه ديگر به اين حقيقت اشارت دارد:
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ. (25)
ما، پيش از اين در مزامير داود آورده بوديم که: بندگان صالح و شايسته ما، وارثان زمين خواهند گرديد. يعني: حاکميت شايستگان بر پهناي زمين و براي هميشه.
پيرامون هر دو آيه، رواياتي در دست داريم که به هدف و مفهوم عام آيه نظر دارند، و از اراده ي مطلق و ازلي پروردگار سخن مي گويند که سرانجام و براي اَبديت، اين صالحان اند که بر پهناي زمين حکومت مي کنند. و تحقق آن به طور کامل، در دوران ظهور حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) انجام خواهد گرفت. (26)
لذا نبايد به ظاهر تنزيل (که درباره موسي و فرعون و بني اسرائيل آن دوره نازل گشته) بسنده کرد، و پيام گسترده و عام آن را دريافت نکرد، که همانا: نويد به پيروزي صالحان و حاکميت شايستگان بر سراسر گيتي است و براي ابديت؛ بدين شيوه، آيه، از تنگناي شأن نزول رسته و در بستر اَبَديت و مشمول قرار گرفته است.

3. آيه ي خمس:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى. (27)
درباره ي غنائم به دست آمده جنگ بدر نازل شده است، که به جنگ اختصاص ندارد، و شامل تمامي غنائم جنگي مي شود.
مفهوم ظاهري آيه، طبق شأن نزول، صرفاً همان غنائم جنگي است، که مفسرين، از آن تجاوز نکرده اند.
ولي امام ابوجعفر باقر - عليه السلام - با انجام يک سري اِعمال نظر دقيق، مفهومي اوسع از آن، استفاده فرموده، زيرا « ما » در آيه، موصوله است، و از « ادوات » عموم به شمار مي رود. « غنم » نيز به معناي مطلق و « ربح » و « فايده » (سود بردن) مي باشد. به علاوه، خصوصيت مورد نزول، ثبوتاً در ملاک حکم شرعي، دخالتي ندارد. زيرا العبره بعموم اللفظ لابخصوص المورد.
لذا در نامه اي که به علي بن مهزيار مي نگارد، آمده است:
و الغنائم و الفوائد - يرحمک الله - فهي الغنيمة بغنمها المرء و الفائدة يفيدها... (28)
امام موسي بن جعفر - عليه السلام - مي فرمايد:
الخمس، في کل ما أفاد الناس من قليلٍ او کثيرِ. (29)
4. آيه ي:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ. (30)
اشاره به يکي از بزرگ ترين نعمت هاي الاهي است، که مايه ي اصلي حيات بشري مي باشد. اگر اين آب ها فروکش کند، چه کسي مي تواند دوباره آن را فراهم سازد، جز خدا؟
اين، معني ظاهري آيه است، ولي در باطن، معناي او سعي دارد. « ماء » که نام جسم سائلي است که مورد استفاده ي اساسي بشر، در جنبه هاي آبياري و آشاميدن و ديگر امور مادي، به کار مي رود. از اين مفهوم تنگ، جدا گشته، و مفهوم گسترده تري از آن مقصود است، و آن: مطلق چيزي است که مايه ي حيات مادي و معنوي انسان مي باشد، و آن: « علوم و معارفي » است که از جانب اولياي الاهي مورد بهره ي همگان قرار مي گيرد.
لذا وقتي از امام علي موسي الرضا - عليه السلام - درباره ي اين آيه سؤال شد، فرمود:
ماؤکم ابوابکم الأئمه - عليهم السلام - و الائمه ابوب الله، فمن يأتيکم بماءٍ معين، اي بعلم الامام.
روايات در اين زمينه، متعدد است. (31)
5. آيه ي:
وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ. (32)
ظاهر آيه، در مورد جنگ است، که در تأمين هزينه ي جنگ، بايد مردم از بذل مال، دريغ نورزند. لذا « سبيل الله » را، مفسرين، با در نظر گرفتن شأن نزول، به معناي « قتال » در راه خدا، و دفاع از کيان اسلام، تفسير کرده اند.
ولي باطن آيه، معني گسترده تري را هدف دارد: مطلقاً در راه تثبيت کلمه الله في الارض و احياي حکومت عدل الاهي و گسترش آن در پنهاي زمين، بايد کوشش کرد، و هزينه هاي لازم در اين راه را، بايد مردم فراهم سازند، از جمله: بودجه ي دولت، که در سازماندهي تشکيلات نظامي، سياسي، فرهنگي، نيازمند است، بايد مردم تأمين کنند، و هرکس به اندازه توانايي در راه تأمين بودجه ي دولت، آمادگي نشان دهد، و سستي نکند، زيرا هرگونه ضعف و ناتواني دولت اسلامي در هر بعدي از ابعاد تشکيلاتي آن، مايه ي زيان و شکست و پايين آمدن شوکت اسلام است.
از همين شيوه استنباط، مسأله « ماليات » و « ضرائب » و « عوارض‌ » که از جانب کارشناسان متعهد تعيين مي شود، مشروعيت پيدا مي کند.
اين گونه است شيوه ي استنباط مفاهيم کلي، از آيات قرآن که در ظاهر، به موارد خاص نظر دارند. و بدين گونه به « معاني باطنه » قرآن، دستيابي فراهم مي شود.
همين است راه و رسم پي بردن به تأويلات آيات قرآن کريم. (33)
متأسفانه، اين شيوه، در تأويلات و تفاسير باطني اهل تأويل (صوفيه و عرفا)، مورد عنايت و متابعت نيست، و بيشتر، بي گدار به آب مي زنند.
البته اين گروه مدعي آن هستند که از راه کشف و شهود، به اين معاني رسيده اند که از ديگران پوشيده است، ولي اين گونه « ادّعاها » صرفاً براي خود مدّعيان ارزش دارد، و به قول داود قيصري براي ديگران فاقد اعتبار است. (34)
اصولاً، مبناي « تشيع » بر آن است که از غير « معصومين » هرگونه مطلبي را، بدون دليل نپذيرند. و مدعيان مکاشفه، که بيشتر برزگان معروف اهل تصوف و عرفان مي باشند، آن قدر گفته هاي بي اساس سروده اند، که هر انسان هوشياري را از سرسپردگي مطلق به اين گروه، باز مي دارد.
در اين زمينه، شايسته است به برخي از مکاشفات ابن عربي،‌ در فتوحات و فصوص، و کراماتي که عطار در نفحات الاسرار، و جامي در تذکرة الاولياء و غيره آورده اند، مراجعه کنيد. (35)

تذکر يک نکته ي مهمّ

در اينجا بايد متذکر شويم، که حساب عرفاي گرانقدر سلسله ي جليله ي تشيع، که افرادي شايسته و با باطني آراسته، همچون ستاره هاي درخشان،‌ در اوج کمال و معرفت مي درخشند، از حساب اهل تصوف و عرفان ديگر گروه ها، کاملاً جدا است.
عرفاي عاليقدر شيعه، در شريعت و طريقت، هر دو، تابع رهنمودهاي اهل بيت -عليهم السلام -بوده، و در سير و سلوک، ذره اي از خط و مشي اهل بيت تجاوز نمي کنند. کاملاً در اين راه، پيرو بي چون و چراي ائمه ي معصومين مي باشند.
آري! ديگرانند که « شطحات » و ناهنجاري هاي فراوان، در گفتارها و کردارهايشان يافت مي شود، و اين نسبت، صرف ادعا نيست، آنجا که عيان است، چه حاجت به بيان است.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1. « و ما ذکرت من البرهان و الدليل انما أتيت به الزاماً لهم بطريقتهم و افحاماً لهم بشريعتهم » و درباره مطالب عرفاني مي گويد: « و هذا لعلم و ان کان کشفياً ذوقياً لايحفظي منه الإصاحب الوجد و الوجود و أهل العيان و الشهود » (يثربي، عرفان نظري، ص 233).
2. بحارالانوار، ج 89، ص 103، رقم 81.
3. تعريف لغوي تأويل در مقاله « تأويل از ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان » بيان شد.
4. ر.ک: محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج 1، ص 29.
5. آل عمران، آيه 7.
6. مانند اعمالي که همراه موسي انجام داد و موسي را بر آن داشت تا از وي بخواهد که او را از اسرار نهفته کردار خويش، او را با خبر سازد. او هم در جواب گفت: سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً: به زودي تو را بر آنچه نتوانستي شکيبا باشي، آگاه مي سازم. (کهف، آيه 78).
7. ر.ک: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 3، صص 32-30. يتخلص استعمال التأويل في موضعين الاول في توجيه المتشابه،‌ الثاني: في المعني الثانوي (البطن)).
8. « ما من القرآن آية الاولها ظهر و بطن... ». (بحارالانوار، ج 89، ص 98، به نقل از: بصائر الدرجات، ص 197). « عن الفضيل بن يسار قال: سئلت اباجعفر (عليه السلام) عن هذه الرواية « ما في القرآن آية الا و لها ظهر و بطن و ما فيه حروف الاول حدّ و لکل حد مطلع » ما يعني بقوله لها ظهر و بطن؟ قال: ظهره و بطنه تأويله، منه مامضي و منه ما لم يکن بعد... ». (ابن عباس السلمي السمرقندي، تفسير العياشي، المعروف بالعياشي، ج 1، صص 23-22. نويسنده در تفسير الاثري الجامع (ص 30) با عنوان « ما في القرآن آية... » آورده است.
9. بيشتر آيات، جنبه خصوصي دارد و در رابطه با قضاياي شخصي به گفت و گو نشسته، که اگر پيام هاي دروني آن ها آشکار نشود، از استفاده همگاني و هميشگي ساقط مي شود. در حالي که قرآن - با مجموعه آيات آن - دستورالعمل جاويد براي بشريت است.
10. تفسير عياشي، ج 1، ص 21، رقم 7. در پاورقي تفسير عياشي به اين منابع هم اشاره شده است: بحارالانوار، ج 19، ص 30؛ تفسير صافي، ج 1، ص 14؛ البرهان، ج 1، ص 21.
11. کافي شريف، ج 1، ص 228، رقم 2.
12. نويسنده در کتب متعدد خود به بحث ضابطه تأويل توجه کرده است. در التأويل في مخالف المذاهب و الآراء (صص 44-39) التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج اول و در علوم قرآني (تلخيص التمهيد) بخش سوم اين بحث را مطرح کرده است. در التفسير الاثري الجامع، با عنوان « التفسير و التأويل » به ماهيت تأويل (مدلول التزامي) طريق حصول به باطن آيه،ضابطه تأويل، تأويلاتي که احتمال قبول دارند، تأويل نزد ارباب قلوب، ظاهر تداعي معنا، تأويل يا اخذ به فحوي عام آيه، تأويلات مأثور از ائمه، تأويلاتي که گمانه زني است، پرداخته است.
13. از جمله برخي از تفاسير عرفاني که خودسرانه دست به تأويل زده اند، و خود را مورد عقاب همگان قرار داده اند... چنانچه خواهيم گفت... حاشا عُرَفاي وارسته که دامنشان از اين آلودگي پاک است.
14. نويسنده در تفسير و مفسران دو شرط (رعايت مناسب و ارتباط تنگاتنگ بين معناي ظاهري و باطني، رعايت نظم و دقت در کنار گذاشتن خصوصيات کلام مورد تأويل و تجريد از قراين خاصه و رسيدن به حقيقت آن در قالب مفهوم عام) مطرح مي کند. (ج 3، ص 31) و در تفسير الاثري الجامع سه شرط را بيان مي کند: 1. بر طريق سبر و تقسيم باشد؛ 2. رعايت دقت کامل در شناخت خصوصيات کلام و نگاه داشتن خصوصيات دخيل در هدف؛ 3. فحواي عام استخراج شده به مثابه کلي براي آنچه ظاهر کلام به آن دلالت دارد، باشد. (محمدهادي معرفت، التفسير الاثري الجامع، ج 1، ص 34).
15. ر.ک: التفسير الجامع الاثري، ج 1، صص 34-31.
16. نحل، آيه 43.
17. فرقان، آيه 7.
18. يونس، آيه 2.
19. انعام، آيه 9.
20. انبياء، آيه 7.
21. ر.ک: بحارالانوار، ج 23، صص 188-172. حديث فوق به شماره: 59. سخن از محمد حلبي است؛ از کنر الفوائد -کراجکي. و کافي، ج 1، صص 212-210.
22. بحارالانوار، ج 2، ص 120، رقم 32 به نقل از محاسن برقي.
23. ر.ک: الفيض الکاشاني، الصافي في تفسير القرآن، ج 1، ص 952. ذيل آيه 43 سوره نحل.
24. قصص، آيات 6-5.
25. انبياء، آيه 105.
26. قال الإمام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام): قال اميرالمؤمنين (عليه السلام): « لتعطفنّ علينا الدنيا بعد شماسها عطف الضروس علي ولدها ». ثمّ قرأ - منه عليا (عليه السلام) -: « و نُريدُ أَن نَّمُنَّ عَلي الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأرضِ وَ نَجعَلُهُم أئمةً وَ نَجعَلُهُم الوارِثينَ وَ نُمَکِّن لَهُم فِي الأرضِ ». (تفسير البرهان، ج 6، ص 56، رقم 6) عن السيد الرضي، ‌الخصائص، ص 70. و راجع: النهج البلاغه، قصار الکلم، رقم 209. و عن الإمام ابي جعفر محمد بن علي الباقر (عليه السلام) قال: قوله عزّوجلّ: « أن الأرض يَرثُها عبادي الصالحون قال: هم أصحاب المهدي في آخر الزمان. (البرهان، ج 5، ص 257، رقم 5 و 7) عن السيد شرف الدين، تأويل الآيات، ج 1، ص 322، رقم 22.
27. انفال 41.
28. شيخ محمد بن الحسن حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 9، ص 502، باب 8، ما يجب فيه الخمس، رقم 5.
29. همان، ص 503، رقم 6.
30. ملک، آيه 30.
31. ر.ک: تفسير و مفسران، ج 1، ص 30 به نقل از: تفسير صافي، ج 2، ص 727؛ تأويل الآيات الطاهرة، ج 2، ص 708.
32. بقره، آيه 195.
33. تفسير و مفسران، ج 1، ص 28. وي روايتي را نيز در مورد وضع ماليات بر امت توسط اميرالمؤمنين (وسايل الشيعه، ج 9، ص 77) نقل مي کند.
34. آنجا که مي گويد: و مجرّد دعوي المکاشفة لايوجب الاهتداء اليها... » ادعاي کشف و شهودشان نيز اطمينان بخش نيست. (يثربي، عرفان نظري، ص 233).
35. ر.ک: تفسير و مفسران، ج 2، صص 425-415.

منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط