سلام.من دختری 18 ساله هستم که چند روز از یه مسئله ای اصابم واقعا ریخته بهم. یک دوستی دارم البته داشتم...

سلام.من دختری 18 ساله هستم که چند روز از یه مسئله ای اصابم واقعا ریخته بهم. یک دوستی دارم البته داشتم که 2ماه از دوستیمان نمیگذرد. دوست من به من خیلی اعتماد داشت خیلی باهام حرف میزدخیلی باهم خوب بود خیلی رابطمون عالی بود با اینکه 2ماه بود که با هم آشنا شده بودیم ولی عجیب به هم وابسطه بودیم هر روز ب هم حرف میزدیم که اگه حرف نمیزدیم هر دومون واقعا دلمون واسه هم تنگ میشد ولی اون دلش نمیخواست کسی بدونه ما به هم اینقدر وابسطه هستیم ولی من این موضوع رو نمی دونستم برای همین در یه جمع بزرگ که هم دوستای من بودن هم دوستای اون قرار شد همه نظرشون رو درباره بقیه بگن من هم نظرم رو درباره اون گفتم گفتم چه جور آدمیه و... البته خیلی چیزا راجعبش گفتم .قبول هم دارم یکم زیاده روی کردم ولی اون آنچنان جلوی همه بد با من حرف زد که باورم نمیشد روز بعد هم بهم گفت من به تو اعتماد داشتم ولی الان ندارم و... من واقعا نمی دونستم اون دوست نداره بقیه بفهمن با ما هم در ارتباطیم و تا 2روز باهام حرف نزد تا اینکه خودم شروع کردم باهباش حرف زدن باهام آشتی کرد ولی مثل قبل باهام نیس تا بهش سلام نکنم جواب نمیده اصلا باهام حرف نمیزنه مگه اینکه ازش سوال کنم .الان هم یه چیزی فهمیدم ،فهمیدم خودش درباره ارتباطمون با دوستاش حرف زده ولی اون اصلا نمیخواسته اونا بفهمن من موندم پس چرا خودش بهشون گفته در ضمن حرفهایی که من از اون جلوی همه گفتم حرف بدی نبود و میشد جوری تصور کرد که کسی متوجه نشده باشه و واسه همه عادی باشه ولی اون یکم حساسه .من الان میخوام بدونم چطوری اعتمادش رو دوباره جلب کنم و اینکه دوباره رابطمون مثل قبل بشه و اون باهام یه عالمه حرف بزنه.؟؟؟خواهشا کمکم کنید .خیلی خیلی خیلی ممنون
چهارشنبه، 4 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

سلام.من دختری 18 ساله هستم که چند روز از یه مسئله ای اصابم واقعا ریخته بهم. یک دوستی دارم البته داشتم...

( تحصیلات : دیپلم ، 18 ساله )

سلام.من دختری 18 ساله هستم که چند روز از یه مسئله ای اصابم واقعا ریخته بهم.
یک دوستی دارم البته داشتم که 2ماه از دوستیمان نمیگذرد. دوست من به من خیلی اعتماد داشت خیلی باهام حرف میزدخیلی باهم خوب بود خیلی رابطمون عالی بود با اینکه 2ماه بود که با هم آشنا شده بودیم ولی عجیب به هم وابسطه بودیم هر روز ب هم حرف میزدیم که اگه حرف نمیزدیم هر دومون واقعا دلمون واسه هم تنگ میشد ولی اون دلش نمیخواست کسی بدونه ما به هم اینقدر وابسطه هستیم ولی من این موضوع رو نمی دونستم برای همین در یه جمع بزرگ که هم دوستای من بودن هم دوستای اون قرار شد همه نظرشون رو درباره بقیه بگن من هم نظرم رو درباره اون گفتم گفتم چه جور آدمیه و... البته خیلی چیزا راجعبش گفتم .قبول هم دارم یکم زیاده روی کردم ولی اون آنچنان جلوی همه بد با من حرف زد که باورم نمیشد روز بعد هم بهم گفت من به تو اعتماد داشتم ولی الان ندارم و... من واقعا نمی دونستم اون دوست نداره بقیه بفهمن با ما هم در ارتباطیم و تا 2روز باهام حرف نزد تا اینکه خودم شروع کردم باهباش حرف زدن باهام آشتی کرد ولی مثل قبل باهام نیس تا بهش سلام نکنم جواب نمیده اصلا باهام حرف نمیزنه مگه اینکه ازش سوال کنم .الان هم یه چیزی فهمیدم ،فهمیدم خودش درباره ارتباطمون با دوستاش حرف زده ولی اون اصلا نمیخواسته اونا بفهمن من موندم پس چرا خودش بهشون گفته در ضمن حرفهایی که من از اون جلوی همه گفتم حرف بدی نبود و میشد جوری تصور کرد که کسی متوجه نشده باشه و واسه همه عادی باشه ولی اون یکم حساسه .من الان میخوام بدونم چطوری اعتمادش رو دوباره جلب کنم و اینکه دوباره رابطمون مثل قبل بشه و اون باهام یه عالمه حرف بزنه.؟؟؟خواهشا کمکم کنید .خیلی خیلی خیلی ممنون


مشاور: hassan najafi

بسم الله الرحمن الرحیم خواهر گرامی لطفا به سوالات زیر پاسخ بدهید : - جنسیت دوست شما - نحوه آشنایی و دوستی - حرفهای خصوصی شما بیشتر در چه زمینه ای است .



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.