چگونگی برخورد سپاه کوفه با قافله امام حسین علیه السلام
پرسش :
در مورد چگونگی و جزئیات برخورد سپاه کوفه با قافله امام حسین (علیه السلام) چه گزارشاتی به ما رسیده است؟
پاسخ :
نخستین برخورد امام حسین(علیه السلام) با سپاه عراق، برخورد با سپاه یک هزار نفری حرّ بن یزید ریاحی بود. در آن موقع، حرّ در حد یک فرمانده جزء، خود را کارگزار ابن زیاد میدانست و چندان در مسائل سیاسیِ قضیه دخالت نمیکرد. لذا وقتی امام حسین(علیه السّلام) به نماز ایستاد، حرّ همراه با سپاهیانش، با اعتقادی که به امام(علیه السلام) داشتند، بدو اقتدا کردند.
وظیفه حرّ این بود تا امام(علیه السلام) را به کوفه ببرد و بخصوص اجازه بازگشت به او ندهد. امام حسین(علیه السلام) در خطابهای که برای جمع نمازگزار ایراد کرد، فرمود: «من قصد آمدن بدین نقطه را نداشتم تا این که نامههای شما و پیامآوران شما به سوی من آمدند؛ اکنون اگر تعهد میدهید که به من تعرضی نشود، داخل شهر شما بشوم؛ در غیر این صورت به همان نقطهای که آمدهام باز میگردم».(1)
میدانیم که امام(علیه السلام) پس از دریافت نامه مسلم بسرعت از مکّه خارج شد و به طرف کوفه به راه افتاد. این حرکت تا قبل از رسیدن خبر شهادت مسلم همچنان ادامه داشت؛ امّا هنگامی که خبر شهادت مسلم رسید(2) حرکت کاروان سست شد و صحبتهایی بین امام(علیه السلام) و اهل بیت و یاران حضرت مطرح گردید. گفتهاند که امام(علیه السلام) قصد بازگشت داشت؛ اما برادران مسلم حاضر نشدند و گفتند که برای گرفتن انتقام خون برادر باید مسیر را ادامه دهند.(3)
بر فرض که چنین گفته باشند، قطعا امید «پیروزی» داشتهاند و شاید این دلیلی بوده تا امام(علیه السلام) هم به حسب ظاهر قانع شده و به مسیر ادامه دهد. عاقلانه نیست که بپذیریم آنها با یقین به شکست، باز در فکر انتقام خون برادر بودهاند. اضافه بر پیروزی سیاسی، امر دیگری نیز بود و آن این که بالاخره میباید امام حسین(علیه السّلام) موضعی در برابر یزید اتخاذ میکرد و لو آن موضع شهادت باشد؛ شهادتی که از نظر او محکومیّت یزید را نشان دهد. شاید دیگران نیز گفتارهایی در تأیید احتمال پیروزی مطرح کردهاند. نقل شده که عدّهای گفتند: شما همچون مسلم بن عقیل نیستند، اگر مردم کوفه شما را ببینند، همه به سوی شما خواهند آمد.(4) منظورشان این بود که شاید مسلم به هر دلیل نتوانسته مردم را جذب کند، امّا شخصیّت شما جذبه دیگری دارد. این کلام در موقعیّتی که امام(علیه السلام) قرار داشت، با توجّه به نامهها و درخواستهای ده ساله مردم کوفه، بعید نمینمود. از این رو امام(علیه السلام) پذیرفت که به راه ادامه دهد.
از روایت فتوح نیز چنین برمیآید که نامهای که امام(علیه السلام) توسط قیس بن مسهّر، مبنی بر دعوت مردم کوفه به رعایت تعهداتشان(5) فرستاد. احتمالاً بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل بوده است. با این که زمینه شک به صورت قابل توجّهی در مورد کوفه میان سپاه امام(علیه السلام) به وجود آمده بود، امّا اثر آن در بازگشت تنها زمانی هویدا گردید که امام(علیه السلام) با سپاه حرّ برخورد کرد. آمدن حرّ و سپاهیان او، با شنیدن خبر آمدن چهار هزار نفر از سپاه دشمن به قادسیه و اخبار قبلی کوفه- خصوصاً پیام آوردن فرستاده ابن سعد که مسلم به او وصیت کرده بود- امام(علیه السلام) را بر آن داشت که از رفتن به کوفه صرفهنظر کند. مسلم که با دستگیری خود و مشاهده تفرقه مردم از اطراف خویش به این حقیقت پی برده بود، سعی کرد همان گونه که امام(علیه السلام) را بر آمدن تحریض کرده بود، اینک با پیامی او را از آمدن منصرف سازد. لذا در وقت شهادت به عمر بن سعد- که قریشی بود- وصیت کرد تا کسی را بفرستد و این پیام را به امام حسین(علیه السّلام) برساند.
اندک زمانی پس از رسیدن پیام در آغاز محرّم، کاروان امام(علیه السّلام) در سرزمین عراق با سپاه حرّ تلاقی کرد. با این حال امام(علیه السلام) تصمیم به بازگشت گرفت؛ امّا حرّ مانع شد.
وظیفه او بردن سپاه امام(علیه السلام) به سمت کوفه بود. امام(علیه السلام) که اینک به اوضاع کوفه آگاه بود، درخواست او را نپذیرفت. حرّ برای جلوگیری از درگیری، که به آن تکلیفی نداشت، حاضر شد سپاه به طرف کربلا برود، به سوی سرزمینی خشک نه بازگشت به حجاز و نه کوفه.(6)
صرفهنظر از این که در عمل چه گذشت، امام(علیه السلام) پیشنهاد بازگشت را در زمان برخورد با حرّ مطرح نمود و از او خواست تا اجازه دهد بازگردد.(7) بعد از آن در برابر ابن سعد نیز همین پیشنهاد را مطرح کرد(8) و بارها فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِذَا کَرِهْتُمُونِی فَدَعُونِی أَنْصَرِفُ عَنْکُمْ إِلَی مَأْمَنِی الْأَرْضِ»(9)؛ (اگر به حمایت من علاقهای ندارید، اجازه دهید به سرزمین امن [یعنی مکه] بازگردم) عدهای از مورّخین نوشتهاند که امام(علیه السلام) سه پیشنهاد کرد: یکی بازگشت به حجاز، دیگری شام و سومی رفتن به شرق اسلامی، در یکی از سرحدّات سرزمین مسلمانان. در روایتی که در چند سطر قبل گذشت و هم تصریحات دیگر، تأکید شده که امام(علیه السلام) بازگشت به شام را مطرح نکرد و فقط خواستار بازگشت به حجاز (مکه یا مدینه) بوده است. بلاذری به صراحت نقل کرده که او در برابر عمر بن سعد تنها بازگشت به مدینه را مطرح کرد.(10) همچنین به طور مستند، از عقبة بن سمعان نقل شده که گفت: من در همه مراحل به همراه حسین بن علی(علیهما السّلام) بودم.
بر خلاف آنچه عدهای میگویند، در هیچ مرحلهای آن حضرت نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود او دستش را در دست او گذارد. آن حضرت فقط گفت: «دَعُونِی أَرْجِعُ إِلَی مَکَانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ أَوْ دَعُونِی أَذْهَبُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ الْعَرِیضَةِ حَتَّی نَنْظُرَ إِلَی مَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَمْرُ النَّاسِ»(11)؛ (اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت). بلاذری نوشته است که امام(علیه السلام) میخواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حرّ خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد.(12)
طبیعی است که امام(علیه السلام) همه این آوارگیها را به علت عدم بیعت با یزید تحمل میکرد و حتّی اگر روایت درست باشد، نمیتوان چنین درخواستی را حداقل به معنای رضایت دادن به خلافت یزید تفسیر کرد؛ بلکه به احتمال قوی، قصد دور شدن از حوزه حکومتی ابن زیاد را، که فاسقی جسور بود، داشته است. امام(علیه السلام) مطمئن بود که حتی در صورت عدم بیعت، خود یزید نیز او را خواهد کشت و منطقی نیست که عمداً قصد رفتن به شام را داشته باشند. یزید خود به ولید نوشته بود: «و لیکن جوابک إلیّ رأس الحسین».(13) هر چند ولید نمیخواست به دست خود، امام(علیه السلام) را به قتل رساند و لذا بعداً هم از کشتن امام(علیه السلام) اظهار ناراحتی کرد.(14) بنابراین نمیتوان پذیرفت که حتی اگر امام(علیه السلام) چنین سخنی را گفته، قصد بیعت داشته و یا اصلاً قصد رفتن به شام را داشته است.
زمانی که امام(علیه السلام) برای حرّ توضیح داد که فقط بعد از رسیدن نامههای کوفیان بوده است که به این سمت آمده، حرّ پاسخ داد که از نامهها اطلاعی ندارد. وقتی نامهها را در مقابل او نهادند، او باز اشاره کرد که وظیفه او بردن به سمت کوفه است. امام(علیه السلام) حاضر به رفتن به سمت کوفه نشد و راه حجاز را در پیش گرفت.(15) در این وقت سپاه حرّ مانع گردید. آنها توافق کردند راه میانهای انتخاب کنند؛ راهی که نه به سمت کوفه و نه حجاز باشد، لذا راهی منطقه العذیب شدند.(16)
در همین نقطه طرماح بن عدی از امام(علیه السلام) خواست تا راهی جبال طیّ شوند. اما سایه سپاه حرّ و تعهد امام(علیه السلام) در مورد رفتن به سمت عذیب، مانع از پذیرش خواست ابن عدی شد.(17) در طول مسیر امام(علیه السلام) میکوشید تا راه خود را به سمت بادیه کج کند و خود را از کوفه هر چه دورتر نگه دارد؛ اما حر مانع از چنین کاری میشد تا این که به قصر بنی مقاتل رسیدند و از آنجا تا نینوی پیش رفتند.(18) در این منطقه بود که از سوی ابن زیاد دستور توقف به دست حرّ رسید: «و لاتحلّه إلا بالعراء علی غیر خضر و لا ماء»(19)؛ (او را تنها در بیابان خشک و بیآب و علف نگه دار). در این نقطه چند تن از شیعیان کوفه توانستند خود را به امام(علیه السلام) برسانند و علی رغم مخالفت حرّ، در کنار امام(علیه السلام) قرار گیرند.(20)
در مدتی که امام(علیه السلام) همراه حرّ بود، زهیر بن قین از امام(علیه السلام) خواست تا به آنها حمله کنند. چرا که نفرات آنها در آن موقع کم بود؛ ولی امام(علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: «إِنِّی اَکْرَهُ أَنْ أَبْدَئُهُمْ بِالْقِتَالِ»(21) یعنی من کراهت دارم که شروع کننده جنگ با آنها باشم. رسیدن به کربلا مصادف با دومین روز ماه محرم بود (چهارشنبه یا پنجشنبه). دینوری، چهارشنبه اول محرم را روز رسیدن به کربلا ذکر کرده است.(22)
مسعودی نوشته است: «هنگامی که امام(علیه السلام) به سرزمین کربلا رسید، پانصد نفر سواره و صد نفر پیاده همراه او بودند.(23) این افراد در مدت هشت روز و بخصوص شب عاشورا که فردای آن روز جنگ حتمی بوده، از کنار امام(علیه السلام) دور شدند. هر چند احتمال میرود که در آن شب، شمار آنها کمتر از رقمی بوده باشد که مسعودی ذکر کرده، امّا بیشبهه تعدادی نیز در این فاصله امام(علیه السلام) را تنها گذاشتند.
فردای روز ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا، سپاهیان ابن زیاد بتدریج در این سرزمین اجتماع کردند. ابن زیاد اصرار داشت تا تمامی مردم کوفه در این جریان حضور داشته باشند. لذا همه قبایل گروه گروه عازم شدند. چنین سیاستی برای آن بود که در آینده از متهم شدن بعضی از قبایل جلوگیری کرده و دست همه را به خون حسین(علیه السّلام) آغشته سازد. این میتوانست مانعی در شرکت کوفیان در حمایت از قیامهایی به نفع علویان باشد. بر طبق روایت ابن اعثم، حدود بیست و دو هزار نفر فرستاده شدند.(24) هر چند از روایتهای بلاذری(25) دینوری(26) و نیز ابن سعد چنین بر میآید که گروهی در نیمه راه گریختهاند. ابن زیاد اعلام کرده بود: «أیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلفا عن العسکر برئت منه الذمّة».(27) یعنی هر کس بعد از امروز از آمدن در لشکر تخلف کند، من ذمّه خود را از او بر خواهم داشت. با این تهدید بود که این جمعیت روانه کربلا گردید.
عمر بن سعد بن وقاص، که عازم ری بود و قرار بود تا با دیلمانِ مشرک نبرد کند، قرار شد در آغاز، داستان کربلا را خاتمه دهد و بعد به ری برود. در نهایت او به عنوان فرماندهی نیروهای کوفه (علی رغم کراهت خود و بنی زهره(28) حاکمیت بر ری را به قیمت ریختن خون پسر رسول الله(صلی الله علیه و آله) برگزید و عازم کربلا شد.(29)
در آغاز پسر سعد، نمایندهای نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد و دلیل آمدن او را پرسش کرد. پاسخ امام(علیه السلام)، ارائه نامههایی بود که مردم کوفه برای او فرستاده بودند. آن حضرت در ادامه فرمود: «در صورتی که مایل نیستند، او به همان جایی که از آن آمده است بازخواهد گشت. عمر بن سعد که خود به دنبال مفرّی بود، این پیشنهاد را برای ابن زیاد فرستاد و نوشت: «[امام] حسین(علیه السّلام) به من تعهد داده که بر گردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی رفته و مانند یک فردی عادی باشد و این موجب رضایت تو و مصلحت این امت است»؛ «هذا لک رضا و للأمة صلاح».(30) اما شمر مانع گردید و ابن زیاد را که تمایل به پذیرش این پیشنهاد داشت، از قصدش منصرف کرد. او گفت: «اگر حسین برود، دیگر نمیتوان او را به دست آورد». ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: «تو را نفرستادهام تا مماشات کنی، بلکه هر چه زودتر بیعت با یزید را با او مطرح کن، اگر نپذیرفت او را از بین ببر».(31) وقتی این پیام به دست امام(علیه السلام) رسید، فرمود: «لَا أُجِیبُ اِبْنَ زِیَادٍ، لَا ذَلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمُوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ»(32)؛ (پاسخ مثبت به ابن زیاد نخواهم داد. آیا نتیجه آن جز مرگ است؟ پس مرحبا بر مرگ!).
چند روز قبل از عاشورا، دستور اکیدی از ابن زیاد رسیده بود که مانع از دسترسی امام حسین(علیه السّلام) به آب شوند: «حل بین الحسین و الماء فلایذوقوا منه قطرة کما صنع بالتّقی الزّکی عثمان»(33)؛ (بین او و آب جدایی بیندازید؛ به طوری که نتواند قطرهای آب بردارد؛ کما این که آنها همین رفتار را با عثمان کردند). او همچنین در نامهای به ابن سعد نوشته: «شنیدهام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته و چاههایی کندهاند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیریِ تمام، اجازه بهرهبرداری از آب فرات را به آنان نده».(34)
در طی روزهای آخر، امام(علیه السلام) چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعی کرد تا او را منصرف کند؛ اما ابن سعد بر طبق روایات تاریخی نتوانست از حکومت ری چشمپوشی کند.
رابطه نسبی شمر با مادر عباس بن علی(علیه السّلام) موجب شد تا شمر، اماننامهای از ابن زیاد برای او و دیگر برادرانش بگیرد؛ اما آنها حاضر نشدند تا امام حسین(علیه السّلام) را تنها بگذارند.(35) در مواردی دیگر، امانی برای علی اکبر ذکر شده که او نیز در ارتباط با مادرش بوده است. اما علی اکبر گفت: «أَمَا وَ اللهُ لِقَرَابَةِ رَسُولِ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) کَانَتْ أَوْلَی أَنْ تَرْعَیَ مِنْ قَرَابَةِ أَبِی سُفْیَانَ»(36)؛ (رعایت قرابت با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) برتر از قرابت با ابو سفیان است).
سپاه ابن زیاد همان عصر تاسوعا قصد حمله داشت؛ اما با درخواست امام(علیه السلام) دایر بر موکول کردن درگیری به فردای آن روز موافقت شد. در آن شب امام(علیه السلام) برای اصحاب خویش سخن گفته و به آنها فرمود که او بیعت خود را از عهده آنها بر داشته و میتوانند بروند و حتی بعضی از افراد خانواده او را نیز همراه خویش ببرند؛ اما اصحاب ایستادگی خود را اعلام کردند.(37)
شب عاشورا، امام(علیه السلام) دستور داد تا اطراف خیمهها را، جز یک طرف، خندق کندند تا دشمن نتواند از همه طرف بدانها حمله کند. از صبح عاشورا دو سپاه در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند و کوچکترین سستی در سپاه امام(علیه السلام) دیده نشد. آوردن اهل بیت توسط امام حسین(علیه السّلام)، صرفهنظر از توجّه به واقعیّات و به تقدیرات خداوند و یا مزایای سیاسی آن پس از شهادت امام حسین(علیه السّلام)، بیانگر قصد و عمدی است که امام(علیه السلام) برای گرفتن حاکمیّت از دست یزید داشته است. حتّی انتقال آنها از مکّه به سمت کوفه، در ظاهر امر، ناشی از یک اطمینان سیاسی بود که حکایت از انقیاد مردم کوفه در برابر امام(علیه السلام) داشت. از این رو نگاه داشتن آنها در حجاز، از نظر سیاسی به مصلحت امام(علیه السلام) نبود؛ زیرا بر فرض پیروزی در عراق، چه بسا حجاز دست امویها باقی میماند و میتوان حدس زد که آنها با اهل بیت امام حسین(علیه السّلام) چگونه رفتار میکردند.
امام(علیه السلام) در شب عاشورا به اصحابش فرمود: فردا جز شهادت چیز دیگری نخواهد بود: «فَأَنْتُمْ فِی حَلٍّ مِنِّی وَ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ، فَمَنْ کَانَتْ لَهٌ مِنْکُمْ قُوَّةَ فَلْیَضُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِی إِلَیْهِ وَ تَفَرَّقُوا فِی سَوَادِکُمْ، فَعَسَی اللهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا اَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ»(38)؛ (شما از ناحیه من آزادید. این شب است که شما در آن ایمنید، هر کس از شما نیرومند است مردی از اهل بیت را نیز به همراه خویش برداشته و در این سرزمین به راه افتد، تا این که خداوند پیروزی را نصیب ما کند یا امر دیگری از طرف خداوند تحقق یابد و این افراد را از آن قصدی که در درونشان دارند، پشیمان گرداند).
در اینجا اشاره به این نکته شده که ممکن است پیروزی نصیب آنها شود و یا دشمن از قصد خویش منصرف شود. بنابراین از نظر سیاسی احتمال ضعیف پیروزی و یا تحوّلی در دشمن وجود داشته است. البته در این شرایط چنین احتمالی بسیار ضعیف بود و آنان راهی جز شهادت در پیش روی آنها قرار ندارد.
پیوستن حرّ، به همراه سی تن به امام حسین(علیه السّلام)(39) با توجه به روشنگری سیاسی امام(علیه السلام) در صبح عاشورا نشانگر آن است که احتمال چنین تحوّلی بوده است. امّا خباثت عمر بن سعد که پدرش در سلک قاعدین بود(40) همراه با خُبث ذاتی خوارجصفتانی چون شمر بن ذی الجوشن(41) و فشار ابن زیاد، سبب شد تا یکی از هولناکترین جنایات در عالم اسلام به وقوع بپیوندد.
ابن سعد نوشته است که همراهان امام(علیه السلام) پنجاه مرد بودند که بیست نفر دیگر از سپاه بدانها ملحق شدند.(42) قبل از درگیری، امام سخنانی را برای سپاه دشمن مطرح کرد: «دلیل آمدن من خواسته شما و مانند شما بود. نوشته بودید که سنت از بین رفته، نفاق طلوع کرده و از من خواسته بودید برای اصلاح امت جدم به اینجا بیایم. حال اگر کراهت دارید، اجازه دهید از همین جا بازگردم. شما به درونتان مراجعه کنید. آیا ریختن خون فرزند رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را جایز میدانید؟ فرزند پسر عم پیامبر، اولین مؤمن بود. کسی که حمزه و عباس و جعفر، عموهای او هستند. آیا کلام پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) را درباره من و برادرم شنیدهاید که فرمود: «سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» اگر از من نمیپذیرید از جابر انصاری، ابو سعید خُدری و زید بن ارقم بپرسید.(43) ابن حضیر نیز مشابه همین استدلالها را مطرح کرد.(44) کما این که زهیر بن قین شخصیت معروفی بود نیز بر مردم اتمام حجت نمود».(45)
حرّ بن یزید که تا آن موقع گمان میکرد کار به خونریزی، آن هم در مورد فرزند رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) نخواهد انجامید، یک مرتبه متوجه قضیه شد. نزد ابن سعد رفت و گفت: آیا هیچ کدام از این سخنان شما را قانع نمیکند؟ عمر بن سعد گفت: «اگر دست من بود او را نمیکشتم! اما اکنون چارهای نیست». حرّ که این سخنان را شنید بلافاصله نزد امام(علیه السلام) آمد و توبه کرد و به دفاع از او ایستاد و پس از کشتن دو نفر به شهادت رسید.(46)
یزید بن ابی زیاد نیز از کسانی بود که در همان لحظه به سمت امام(علیه السلام) آمد و در کنارش به شهادت رسید.(47)
سیره امام علی(علیه السّلام) این بود که جنگ را آغاز نمیکرد. امام(علیه السلام) نیز در کربلا جنگ را آغاز نکرد؛ بلکه عمر بن سعد بود که اولین تیر را در کمان خویش نهاد و به سوی لشکر امام(علیه السلام) پرتاب کرد. او پس از این اقدام خود گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهند که او اولین تیر را رها کرده است.(48)
در آغاز، درگیری افراد سپاه امام(علیه السلام)، تک تک روانه نبرد شدند. مدتی که گذشت، تعداد کشتههای دشمن زیادتر از شهدا بود. لذا عمرو بن حجاج با اشاره به این که شما دارید با قهرمانان عرب میجنگید، گفت: «اگر آنها را تیر باران نکنید به دست آنها کشته خواهید شد».(49)
پس از آن با تیرباران شدیدی که انجام شد و در طی چند درگیری، ابتدا اصحاب و بعد به ترتیب افراد خانواده امام(علیه السلام) به شهادت رسیدند. ابن سعد در طبقات و دیگران، جزئیات این حملات را ثبت کردهاند. واقعه کربلا با شهادت امام حسین(علیه السلام) و بیش از هفتاد تن از یارانش و نیز کشته شدن نزدیک به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه یافت.(50)
پینوشتها:
(1). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 قمری / 1996 میلادی، چاپ اول، ج 3، ص 170؛ الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ج 5، ص 135.
(2). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 میلادی،ص 247 نوشته دو نفر از بنی اسد که از کوفه میآمدند خبر را آوردند. این که نوشتهاند فرزدق خبر شهادت مسلم را آورده و یا حرّ این خبر را داده، قطعا نادرست است. (مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الاندلس، بیروت، 1385 قمری، ج 3، ص 61؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 125).
(3). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 168؛ تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 میلادی، ج 4، ص 292؛ ترجمة الامام الحسین، ابن سعد، محقق: طباطبائی، سید عبد العزیز، مؤسّسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، بی جا، ص 176؛ الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، تحقیق: شیری، علی، منشورات رضی، قم، 1413 قمری، ج 2، ص 6.
(4). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 300؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری / 1965 میلادی، ج 4، ص 42.
(5). الفتوح، همان، ج 5، ص 304.
(6). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 2، ص 170؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 139؛ الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 47 و 48.
(7). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 170؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 135؛ اخبار الطوال، همان، ص 250.
(8). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 311؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 155.
(9). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 323.
(10). همان، ج 2، ص 182.
(11). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 54.
(12). همان، ص 173؛ در پاورقی این روایت توسط مصحح تکذیب شده است.
(13). الفتوح، همان، ج 5، ص 26 جوابت برای من سر حسین بن علی باشد.
(14). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 192.
(15). همان، ص 250.
(16). همان، ص 250؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 141 و 130؛ همان، ج 2، ص 170.
(17). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 307، کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 2، ص 173، قبیله بنی طی، قبیله حاتم طایی است که فرزندش عدی، از اصحاب رسول الله و بعد [حضرت] علی(علیه السّلام) بود که اینک فرزندش طرماح به خاطر تشیعش چنین پیشنهاد میکرد.
(18). اخبار الطوال، همان، ص 250 و 251.
(19). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 176؛ اخبار الطوال، همان، ص 251.
(20). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 172.
(21). اخبار الطوال، همان، ص 252.
(22). همان، ص 253.
(23). مروج الذهب، همان، ج 2، ص 61.
(24). حرّ با هزار نفر، حصین بن نمیر 4 هزار نفر، شبث بن ربعی یک هزار نفر، شمر بن ذی الجوشن 4 هزار نفر ...؛ (الفتوح، همان، ج 5، ص 159).
(25). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(26). اخبار الطوال، همان، ص 254.
(27). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 178.
(28). اخبار الطوال، همان، ص 253.
(29). امام نمایندهای نزد ابن سعد فرستاد تا او را نهی کند، اما پاسخی که نماینده آورد این بود: «رضی ابن سعد أن یقتلک بملک الری»؛ (الفتوح، همان، ج 5، ص 173).
(30). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اول، ج، 2، ص 87.
(31). فانظر فان نزل الحسین و اصحابه علی الکم فابعث بهم الیّ سلما و إن ابو فازحف إلیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانهم مستحقون لذلک». (الفتوح، همان، ج 5، ص 166؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ، ج 3، ص 183).
(32). اخبار الطوال، همان، ، ص 254.
(33). این دستور بعد از گذشت سه روز از ورود امام بوده است، (اخبار الطوال، همان، ص 255؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 4، ص 180) آنچه ابن زیاد در مورد عثمان آورده است، صحیح نیست؛ زیرا در مقابل فشاری که مخالفین عثمان بر او وارد کردند، این امام علی(علیه السّلام) بود که آب برای او فرستاد.
(34). الفتوح، همان، ج 5، ص 162؛ تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 311، اشاره به چاه میتواند پاسخ به اعتراض گروهی باشد که گفته بودند سرزمین کربلا با کندن دو یا سه متر آب دارد و نیازی به فرات نیست. لذا تشنگی هم نبوده است. واضح است که حتی سپاه ابن زیاد تا این اندازه سختگیر بودند که اجازه کندن چاه را نمیدادند. در عین حال این درست است که تا یکی- دو روز قبل از عاشورا سپاه امام چند مرتبه با نبرد توانستند از فرات آب ببرند.
(35). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 184؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 168.
(36). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ص 182.
(37). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام) ابن سعد، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 58.
(38). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، ص 179 و 180.
(39). همان، ص 178 و 181؛ الامامة و السیاسة، همان، ج 2، ص 7.
(40). کسانی که به تعبیر زیبای [حضرت] علی(علیه السّلام) «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل» حق را رها کردند و باطل را هم یاری نکردند.
(41). شهرت سابقه خارجی بودن داشته است.
(42). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 178.
(43). همان، ص 181؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 61، 60.
(44). الفتوح، همان، ج 5، ص 182.
(45). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 63.
(46). همان، ج 4، ص 65 - 64.
(47). همان، ج 4، ص 73.
(48). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 326؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 183.
(49). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 67.
(50). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 184؛ مروج الذهب، همان، ج 3، ص 63 نقل درست تاریخی همین بوده و مطابق اوضاع و احوال جاری در آن زمان و نحوه برخورد دو طرف میباشد.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، قم: موسسه انصاریان، 1381 ش.
نخستین برخورد امام حسین(علیه السلام) با سپاه عراق، برخورد با سپاه یک هزار نفری حرّ بن یزید ریاحی بود. در آن موقع، حرّ در حد یک فرمانده جزء، خود را کارگزار ابن زیاد میدانست و چندان در مسائل سیاسیِ قضیه دخالت نمیکرد. لذا وقتی امام حسین(علیه السّلام) به نماز ایستاد، حرّ همراه با سپاهیانش، با اعتقادی که به امام(علیه السلام) داشتند، بدو اقتدا کردند.
وظیفه حرّ این بود تا امام(علیه السلام) را به کوفه ببرد و بخصوص اجازه بازگشت به او ندهد. امام حسین(علیه السلام) در خطابهای که برای جمع نمازگزار ایراد کرد، فرمود: «من قصد آمدن بدین نقطه را نداشتم تا این که نامههای شما و پیامآوران شما به سوی من آمدند؛ اکنون اگر تعهد میدهید که به من تعرضی نشود، داخل شهر شما بشوم؛ در غیر این صورت به همان نقطهای که آمدهام باز میگردم».(1)
میدانیم که امام(علیه السلام) پس از دریافت نامه مسلم بسرعت از مکّه خارج شد و به طرف کوفه به راه افتاد. این حرکت تا قبل از رسیدن خبر شهادت مسلم همچنان ادامه داشت؛ امّا هنگامی که خبر شهادت مسلم رسید(2) حرکت کاروان سست شد و صحبتهایی بین امام(علیه السلام) و اهل بیت و یاران حضرت مطرح گردید. گفتهاند که امام(علیه السلام) قصد بازگشت داشت؛ اما برادران مسلم حاضر نشدند و گفتند که برای گرفتن انتقام خون برادر باید مسیر را ادامه دهند.(3)
بر فرض که چنین گفته باشند، قطعا امید «پیروزی» داشتهاند و شاید این دلیلی بوده تا امام(علیه السلام) هم به حسب ظاهر قانع شده و به مسیر ادامه دهد. عاقلانه نیست که بپذیریم آنها با یقین به شکست، باز در فکر انتقام خون برادر بودهاند. اضافه بر پیروزی سیاسی، امر دیگری نیز بود و آن این که بالاخره میباید امام حسین(علیه السّلام) موضعی در برابر یزید اتخاذ میکرد و لو آن موضع شهادت باشد؛ شهادتی که از نظر او محکومیّت یزید را نشان دهد. شاید دیگران نیز گفتارهایی در تأیید احتمال پیروزی مطرح کردهاند. نقل شده که عدّهای گفتند: شما همچون مسلم بن عقیل نیستند، اگر مردم کوفه شما را ببینند، همه به سوی شما خواهند آمد.(4) منظورشان این بود که شاید مسلم به هر دلیل نتوانسته مردم را جذب کند، امّا شخصیّت شما جذبه دیگری دارد. این کلام در موقعیّتی که امام(علیه السلام) قرار داشت، با توجّه به نامهها و درخواستهای ده ساله مردم کوفه، بعید نمینمود. از این رو امام(علیه السلام) پذیرفت که به راه ادامه دهد.
از روایت فتوح نیز چنین برمیآید که نامهای که امام(علیه السلام) توسط قیس بن مسهّر، مبنی بر دعوت مردم کوفه به رعایت تعهداتشان(5) فرستاد. احتمالاً بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل بوده است. با این که زمینه شک به صورت قابل توجّهی در مورد کوفه میان سپاه امام(علیه السلام) به وجود آمده بود، امّا اثر آن در بازگشت تنها زمانی هویدا گردید که امام(علیه السلام) با سپاه حرّ برخورد کرد. آمدن حرّ و سپاهیان او، با شنیدن خبر آمدن چهار هزار نفر از سپاه دشمن به قادسیه و اخبار قبلی کوفه- خصوصاً پیام آوردن فرستاده ابن سعد که مسلم به او وصیت کرده بود- امام(علیه السلام) را بر آن داشت که از رفتن به کوفه صرفهنظر کند. مسلم که با دستگیری خود و مشاهده تفرقه مردم از اطراف خویش به این حقیقت پی برده بود، سعی کرد همان گونه که امام(علیه السلام) را بر آمدن تحریض کرده بود، اینک با پیامی او را از آمدن منصرف سازد. لذا در وقت شهادت به عمر بن سعد- که قریشی بود- وصیت کرد تا کسی را بفرستد و این پیام را به امام حسین(علیه السّلام) برساند.
اندک زمانی پس از رسیدن پیام در آغاز محرّم، کاروان امام(علیه السّلام) در سرزمین عراق با سپاه حرّ تلاقی کرد. با این حال امام(علیه السلام) تصمیم به بازگشت گرفت؛ امّا حرّ مانع شد.
وظیفه او بردن سپاه امام(علیه السلام) به سمت کوفه بود. امام(علیه السلام) که اینک به اوضاع کوفه آگاه بود، درخواست او را نپذیرفت. حرّ برای جلوگیری از درگیری، که به آن تکلیفی نداشت، حاضر شد سپاه به طرف کربلا برود، به سوی سرزمینی خشک نه بازگشت به حجاز و نه کوفه.(6)
صرفهنظر از این که در عمل چه گذشت، امام(علیه السلام) پیشنهاد بازگشت را در زمان برخورد با حرّ مطرح نمود و از او خواست تا اجازه دهد بازگردد.(7) بعد از آن در برابر ابن سعد نیز همین پیشنهاد را مطرح کرد(8) و بارها فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِذَا کَرِهْتُمُونِی فَدَعُونِی أَنْصَرِفُ عَنْکُمْ إِلَی مَأْمَنِی الْأَرْضِ»(9)؛ (اگر به حمایت من علاقهای ندارید، اجازه دهید به سرزمین امن [یعنی مکه] بازگردم) عدهای از مورّخین نوشتهاند که امام(علیه السلام) سه پیشنهاد کرد: یکی بازگشت به حجاز، دیگری شام و سومی رفتن به شرق اسلامی، در یکی از سرحدّات سرزمین مسلمانان. در روایتی که در چند سطر قبل گذشت و هم تصریحات دیگر، تأکید شده که امام(علیه السلام) بازگشت به شام را مطرح نکرد و فقط خواستار بازگشت به حجاز (مکه یا مدینه) بوده است. بلاذری به صراحت نقل کرده که او در برابر عمر بن سعد تنها بازگشت به مدینه را مطرح کرد.(10) همچنین به طور مستند، از عقبة بن سمعان نقل شده که گفت: من در همه مراحل به همراه حسین بن علی(علیهما السّلام) بودم.
بر خلاف آنچه عدهای میگویند، در هیچ مرحلهای آن حضرت نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود او دستش را در دست او گذارد. آن حضرت فقط گفت: «دَعُونِی أَرْجِعُ إِلَی مَکَانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ أَوْ دَعُونِی أَذْهَبُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ الْعَرِیضَةِ حَتَّی نَنْظُرَ إِلَی مَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَمْرُ النَّاسِ»(11)؛ (اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت). بلاذری نوشته است که امام(علیه السلام) میخواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حرّ خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد.(12)
طبیعی است که امام(علیه السلام) همه این آوارگیها را به علت عدم بیعت با یزید تحمل میکرد و حتّی اگر روایت درست باشد، نمیتوان چنین درخواستی را حداقل به معنای رضایت دادن به خلافت یزید تفسیر کرد؛ بلکه به احتمال قوی، قصد دور شدن از حوزه حکومتی ابن زیاد را، که فاسقی جسور بود، داشته است. امام(علیه السلام) مطمئن بود که حتی در صورت عدم بیعت، خود یزید نیز او را خواهد کشت و منطقی نیست که عمداً قصد رفتن به شام را داشته باشند. یزید خود به ولید نوشته بود: «و لیکن جوابک إلیّ رأس الحسین».(13) هر چند ولید نمیخواست به دست خود، امام(علیه السلام) را به قتل رساند و لذا بعداً هم از کشتن امام(علیه السلام) اظهار ناراحتی کرد.(14) بنابراین نمیتوان پذیرفت که حتی اگر امام(علیه السلام) چنین سخنی را گفته، قصد بیعت داشته و یا اصلاً قصد رفتن به شام را داشته است.
زمانی که امام(علیه السلام) برای حرّ توضیح داد که فقط بعد از رسیدن نامههای کوفیان بوده است که به این سمت آمده، حرّ پاسخ داد که از نامهها اطلاعی ندارد. وقتی نامهها را در مقابل او نهادند، او باز اشاره کرد که وظیفه او بردن به سمت کوفه است. امام(علیه السلام) حاضر به رفتن به سمت کوفه نشد و راه حجاز را در پیش گرفت.(15) در این وقت سپاه حرّ مانع گردید. آنها توافق کردند راه میانهای انتخاب کنند؛ راهی که نه به سمت کوفه و نه حجاز باشد، لذا راهی منطقه العذیب شدند.(16)
در همین نقطه طرماح بن عدی از امام(علیه السلام) خواست تا راهی جبال طیّ شوند. اما سایه سپاه حرّ و تعهد امام(علیه السلام) در مورد رفتن به سمت عذیب، مانع از پذیرش خواست ابن عدی شد.(17) در طول مسیر امام(علیه السلام) میکوشید تا راه خود را به سمت بادیه کج کند و خود را از کوفه هر چه دورتر نگه دارد؛ اما حر مانع از چنین کاری میشد تا این که به قصر بنی مقاتل رسیدند و از آنجا تا نینوی پیش رفتند.(18) در این منطقه بود که از سوی ابن زیاد دستور توقف به دست حرّ رسید: «و لاتحلّه إلا بالعراء علی غیر خضر و لا ماء»(19)؛ (او را تنها در بیابان خشک و بیآب و علف نگه دار). در این نقطه چند تن از شیعیان کوفه توانستند خود را به امام(علیه السلام) برسانند و علی رغم مخالفت حرّ، در کنار امام(علیه السلام) قرار گیرند.(20)
در مدتی که امام(علیه السلام) همراه حرّ بود، زهیر بن قین از امام(علیه السلام) خواست تا به آنها حمله کنند. چرا که نفرات آنها در آن موقع کم بود؛ ولی امام(علیه السلام) نپذیرفت و فرمود: «إِنِّی اَکْرَهُ أَنْ أَبْدَئُهُمْ بِالْقِتَالِ»(21) یعنی من کراهت دارم که شروع کننده جنگ با آنها باشم. رسیدن به کربلا مصادف با دومین روز ماه محرم بود (چهارشنبه یا پنجشنبه). دینوری، چهارشنبه اول محرم را روز رسیدن به کربلا ذکر کرده است.(22)
مسعودی نوشته است: «هنگامی که امام(علیه السلام) به سرزمین کربلا رسید، پانصد نفر سواره و صد نفر پیاده همراه او بودند.(23) این افراد در مدت هشت روز و بخصوص شب عاشورا که فردای آن روز جنگ حتمی بوده، از کنار امام(علیه السلام) دور شدند. هر چند احتمال میرود که در آن شب، شمار آنها کمتر از رقمی بوده باشد که مسعودی ذکر کرده، امّا بیشبهه تعدادی نیز در این فاصله امام(علیه السلام) را تنها گذاشتند.
فردای روز ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا، سپاهیان ابن زیاد بتدریج در این سرزمین اجتماع کردند. ابن زیاد اصرار داشت تا تمامی مردم کوفه در این جریان حضور داشته باشند. لذا همه قبایل گروه گروه عازم شدند. چنین سیاستی برای آن بود که در آینده از متهم شدن بعضی از قبایل جلوگیری کرده و دست همه را به خون حسین(علیه السّلام) آغشته سازد. این میتوانست مانعی در شرکت کوفیان در حمایت از قیامهایی به نفع علویان باشد. بر طبق روایت ابن اعثم، حدود بیست و دو هزار نفر فرستاده شدند.(24) هر چند از روایتهای بلاذری(25) دینوری(26) و نیز ابن سعد چنین بر میآید که گروهی در نیمه راه گریختهاند. ابن زیاد اعلام کرده بود: «أیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلفا عن العسکر برئت منه الذمّة».(27) یعنی هر کس بعد از امروز از آمدن در لشکر تخلف کند، من ذمّه خود را از او بر خواهم داشت. با این تهدید بود که این جمعیت روانه کربلا گردید.
عمر بن سعد بن وقاص، که عازم ری بود و قرار بود تا با دیلمانِ مشرک نبرد کند، قرار شد در آغاز، داستان کربلا را خاتمه دهد و بعد به ری برود. در نهایت او به عنوان فرماندهی نیروهای کوفه (علی رغم کراهت خود و بنی زهره(28) حاکمیت بر ری را به قیمت ریختن خون پسر رسول الله(صلی الله علیه و آله) برگزید و عازم کربلا شد.(29)
در آغاز پسر سعد، نمایندهای نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد و دلیل آمدن او را پرسش کرد. پاسخ امام(علیه السلام)، ارائه نامههایی بود که مردم کوفه برای او فرستاده بودند. آن حضرت در ادامه فرمود: «در صورتی که مایل نیستند، او به همان جایی که از آن آمده است بازخواهد گشت. عمر بن سعد که خود به دنبال مفرّی بود، این پیشنهاد را برای ابن زیاد فرستاد و نوشت: «[امام] حسین(علیه السّلام) به من تعهد داده که بر گردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی رفته و مانند یک فردی عادی باشد و این موجب رضایت تو و مصلحت این امت است»؛ «هذا لک رضا و للأمة صلاح».(30) اما شمر مانع گردید و ابن زیاد را که تمایل به پذیرش این پیشنهاد داشت، از قصدش منصرف کرد. او گفت: «اگر حسین برود، دیگر نمیتوان او را به دست آورد». ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: «تو را نفرستادهام تا مماشات کنی، بلکه هر چه زودتر بیعت با یزید را با او مطرح کن، اگر نپذیرفت او را از بین ببر».(31) وقتی این پیام به دست امام(علیه السلام) رسید، فرمود: «لَا أُجِیبُ اِبْنَ زِیَادٍ، لَا ذَلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمُوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ»(32)؛ (پاسخ مثبت به ابن زیاد نخواهم داد. آیا نتیجه آن جز مرگ است؟ پس مرحبا بر مرگ!).
چند روز قبل از عاشورا، دستور اکیدی از ابن زیاد رسیده بود که مانع از دسترسی امام حسین(علیه السّلام) به آب شوند: «حل بین الحسین و الماء فلایذوقوا منه قطرة کما صنع بالتّقی الزّکی عثمان»(33)؛ (بین او و آب جدایی بیندازید؛ به طوری که نتواند قطرهای آب بردارد؛ کما این که آنها همین رفتار را با عثمان کردند). او همچنین در نامهای به ابن سعد نوشته: «شنیدهام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته و چاههایی کندهاند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیریِ تمام، اجازه بهرهبرداری از آب فرات را به آنان نده».(34)
در طی روزهای آخر، امام(علیه السلام) چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعی کرد تا او را منصرف کند؛ اما ابن سعد بر طبق روایات تاریخی نتوانست از حکومت ری چشمپوشی کند.
رابطه نسبی شمر با مادر عباس بن علی(علیه السّلام) موجب شد تا شمر، اماننامهای از ابن زیاد برای او و دیگر برادرانش بگیرد؛ اما آنها حاضر نشدند تا امام حسین(علیه السّلام) را تنها بگذارند.(35) در مواردی دیگر، امانی برای علی اکبر ذکر شده که او نیز در ارتباط با مادرش بوده است. اما علی اکبر گفت: «أَمَا وَ اللهُ لِقَرَابَةِ رَسُولِ اللهِ(صلّی اللّه علیه و آله) کَانَتْ أَوْلَی أَنْ تَرْعَیَ مِنْ قَرَابَةِ أَبِی سُفْیَانَ»(36)؛ (رعایت قرابت با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) برتر از قرابت با ابو سفیان است).
سپاه ابن زیاد همان عصر تاسوعا قصد حمله داشت؛ اما با درخواست امام(علیه السلام) دایر بر موکول کردن درگیری به فردای آن روز موافقت شد. در آن شب امام(علیه السلام) برای اصحاب خویش سخن گفته و به آنها فرمود که او بیعت خود را از عهده آنها بر داشته و میتوانند بروند و حتی بعضی از افراد خانواده او را نیز همراه خویش ببرند؛ اما اصحاب ایستادگی خود را اعلام کردند.(37)
شب عاشورا، امام(علیه السلام) دستور داد تا اطراف خیمهها را، جز یک طرف، خندق کندند تا دشمن نتواند از همه طرف بدانها حمله کند. از صبح عاشورا دو سپاه در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند و کوچکترین سستی در سپاه امام(علیه السلام) دیده نشد. آوردن اهل بیت توسط امام حسین(علیه السّلام)، صرفهنظر از توجّه به واقعیّات و به تقدیرات خداوند و یا مزایای سیاسی آن پس از شهادت امام حسین(علیه السّلام)، بیانگر قصد و عمدی است که امام(علیه السلام) برای گرفتن حاکمیّت از دست یزید داشته است. حتّی انتقال آنها از مکّه به سمت کوفه، در ظاهر امر، ناشی از یک اطمینان سیاسی بود که حکایت از انقیاد مردم کوفه در برابر امام(علیه السلام) داشت. از این رو نگاه داشتن آنها در حجاز، از نظر سیاسی به مصلحت امام(علیه السلام) نبود؛ زیرا بر فرض پیروزی در عراق، چه بسا حجاز دست امویها باقی میماند و میتوان حدس زد که آنها با اهل بیت امام حسین(علیه السّلام) چگونه رفتار میکردند.
امام(علیه السلام) در شب عاشورا به اصحابش فرمود: فردا جز شهادت چیز دیگری نخواهد بود: «فَأَنْتُمْ فِی حَلٍّ مِنِّی وَ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ، فَمَنْ کَانَتْ لَهٌ مِنْکُمْ قُوَّةَ فَلْیَضُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِی إِلَیْهِ وَ تَفَرَّقُوا فِی سَوَادِکُمْ، فَعَسَی اللهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا اَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ»(38)؛ (شما از ناحیه من آزادید. این شب است که شما در آن ایمنید، هر کس از شما نیرومند است مردی از اهل بیت را نیز به همراه خویش برداشته و در این سرزمین به راه افتد، تا این که خداوند پیروزی را نصیب ما کند یا امر دیگری از طرف خداوند تحقق یابد و این افراد را از آن قصدی که در درونشان دارند، پشیمان گرداند).
در اینجا اشاره به این نکته شده که ممکن است پیروزی نصیب آنها شود و یا دشمن از قصد خویش منصرف شود. بنابراین از نظر سیاسی احتمال ضعیف پیروزی و یا تحوّلی در دشمن وجود داشته است. البته در این شرایط چنین احتمالی بسیار ضعیف بود و آنان راهی جز شهادت در پیش روی آنها قرار ندارد.
پیوستن حرّ، به همراه سی تن به امام حسین(علیه السّلام)(39) با توجه به روشنگری سیاسی امام(علیه السلام) در صبح عاشورا نشانگر آن است که احتمال چنین تحوّلی بوده است. امّا خباثت عمر بن سعد که پدرش در سلک قاعدین بود(40) همراه با خُبث ذاتی خوارجصفتانی چون شمر بن ذی الجوشن(41) و فشار ابن زیاد، سبب شد تا یکی از هولناکترین جنایات در عالم اسلام به وقوع بپیوندد.
ابن سعد نوشته است که همراهان امام(علیه السلام) پنجاه مرد بودند که بیست نفر دیگر از سپاه بدانها ملحق شدند.(42) قبل از درگیری، امام سخنانی را برای سپاه دشمن مطرح کرد: «دلیل آمدن من خواسته شما و مانند شما بود. نوشته بودید که سنت از بین رفته، نفاق طلوع کرده و از من خواسته بودید برای اصلاح امت جدم به اینجا بیایم. حال اگر کراهت دارید، اجازه دهید از همین جا بازگردم. شما به درونتان مراجعه کنید. آیا ریختن خون فرزند رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) را جایز میدانید؟ فرزند پسر عم پیامبر، اولین مؤمن بود. کسی که حمزه و عباس و جعفر، عموهای او هستند. آیا کلام پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) را درباره من و برادرم شنیدهاید که فرمود: «سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» اگر از من نمیپذیرید از جابر انصاری، ابو سعید خُدری و زید بن ارقم بپرسید.(43) ابن حضیر نیز مشابه همین استدلالها را مطرح کرد.(44) کما این که زهیر بن قین شخصیت معروفی بود نیز بر مردم اتمام حجت نمود».(45)
حرّ بن یزید که تا آن موقع گمان میکرد کار به خونریزی، آن هم در مورد فرزند رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله) نخواهد انجامید، یک مرتبه متوجه قضیه شد. نزد ابن سعد رفت و گفت: آیا هیچ کدام از این سخنان شما را قانع نمیکند؟ عمر بن سعد گفت: «اگر دست من بود او را نمیکشتم! اما اکنون چارهای نیست». حرّ که این سخنان را شنید بلافاصله نزد امام(علیه السلام) آمد و توبه کرد و به دفاع از او ایستاد و پس از کشتن دو نفر به شهادت رسید.(46)
یزید بن ابی زیاد نیز از کسانی بود که در همان لحظه به سمت امام(علیه السلام) آمد و در کنارش به شهادت رسید.(47)
سیره امام علی(علیه السّلام) این بود که جنگ را آغاز نمیکرد. امام(علیه السلام) نیز در کربلا جنگ را آغاز نکرد؛ بلکه عمر بن سعد بود که اولین تیر را در کمان خویش نهاد و به سوی لشکر امام(علیه السلام) پرتاب کرد. او پس از این اقدام خود گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهند که او اولین تیر را رها کرده است.(48)
در آغاز، درگیری افراد سپاه امام(علیه السلام)، تک تک روانه نبرد شدند. مدتی که گذشت، تعداد کشتههای دشمن زیادتر از شهدا بود. لذا عمرو بن حجاج با اشاره به این که شما دارید با قهرمانان عرب میجنگید، گفت: «اگر آنها را تیر باران نکنید به دست آنها کشته خواهید شد».(49)
پس از آن با تیرباران شدیدی که انجام شد و در طی چند درگیری، ابتدا اصحاب و بعد به ترتیب افراد خانواده امام(علیه السلام) به شهادت رسیدند. ابن سعد در طبقات و دیگران، جزئیات این حملات را ثبت کردهاند. واقعه کربلا با شهادت امام حسین(علیه السلام) و بیش از هفتاد تن از یارانش و نیز کشته شدن نزدیک به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه یافت.(50)
پینوشتها:
(1). کتاب جمل من انساب الأشراف، البلاذرى، أحمد بن یحیى بن جابر، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 قمری / 1996 میلادی، چاپ اول، ج 3، ص 170؛ الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ج 5، ص 135.
(2). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 میلادی،ص 247 نوشته دو نفر از بنی اسد که از کوفه میآمدند خبر را آوردند. این که نوشتهاند فرزدق خبر شهادت مسلم را آورده و یا حرّ این خبر را داده، قطعا نادرست است. (مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الاندلس، بیروت، 1385 قمری، ج 3، ص 61؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 125).
(3). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 168؛ تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 میلادی، ج 4، ص 292؛ ترجمة الامام الحسین، ابن سعد، محقق: طباطبائی، سید عبد العزیز، مؤسّسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، بی جا، ص 176؛ الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، تحقیق: شیری، علی، منشورات رضی، قم، 1413 قمری، ج 2، ص 6.
(4). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 300؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری / 1965 میلادی، ج 4، ص 42.
(5). الفتوح، همان، ج 5، ص 304.
(6). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 2، ص 170؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 139؛ الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 47 و 48.
(7). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 170؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 135؛ اخبار الطوال، همان، ص 250.
(8). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 311؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 155.
(9). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 323.
(10). همان، ج 2، ص 182.
(11). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 54.
(12). همان، ص 173؛ در پاورقی این روایت توسط مصحح تکذیب شده است.
(13). الفتوح، همان، ج 5، ص 26 جوابت برای من سر حسین بن علی باشد.
(14). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 192.
(15). همان، ص 250.
(16). همان، ص 250؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 141 و 130؛ همان، ج 2، ص 170.
(17). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 307، کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 2، ص 173، قبیله بنی طی، قبیله حاتم طایی است که فرزندش عدی، از اصحاب رسول الله و بعد [حضرت] علی(علیه السّلام) بود که اینک فرزندش طرماح به خاطر تشیعش چنین پیشنهاد میکرد.
(18). اخبار الطوال، همان، ص 250 و 251.
(19). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 176؛ اخبار الطوال، همان، ص 251.
(20). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 172.
(21). اخبار الطوال، همان، ص 252.
(22). همان، ص 253.
(23). مروج الذهب، همان، ج 2، ص 61.
(24). حرّ با هزار نفر، حصین بن نمیر 4 هزار نفر، شبث بن ربعی یک هزار نفر، شمر بن ذی الجوشن 4 هزار نفر ...؛ (الفتوح، همان، ج 5، ص 159).
(25). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(26). اخبار الطوال، همان، ص 254.
(27). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 178.
(28). اخبار الطوال، همان، ص 253.
(29). امام نمایندهای نزد ابن سعد فرستاد تا او را نهی کند، اما پاسخی که نماینده آورد این بود: «رضی ابن سعد أن یقتلک بملک الری»؛ (الفتوح، همان، ج 5، ص 173).
(30). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اول، ج، 2، ص 87.
(31). فانظر فان نزل الحسین و اصحابه علی الکم فابعث بهم الیّ سلما و إن ابو فازحف إلیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانهم مستحقون لذلک». (الفتوح، همان، ج 5، ص 166؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ، ج 3، ص 183).
(32). اخبار الطوال، همان، ، ص 254.
(33). این دستور بعد از گذشت سه روز از ورود امام بوده است، (اخبار الطوال، همان، ص 255؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 4، ص 180) آنچه ابن زیاد در مورد عثمان آورده است، صحیح نیست؛ زیرا در مقابل فشاری که مخالفین عثمان بر او وارد کردند، این امام علی(علیه السّلام) بود که آب برای او فرستاد.
(34). الفتوح، همان، ج 5، ص 162؛ تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 311، اشاره به چاه میتواند پاسخ به اعتراض گروهی باشد که گفته بودند سرزمین کربلا با کندن دو یا سه متر آب دارد و نیازی به فرات نیست. لذا تشنگی هم نبوده است. واضح است که حتی سپاه ابن زیاد تا این اندازه سختگیر بودند که اجازه کندن چاه را نمیدادند. در عین حال این درست است که تا یکی- دو روز قبل از عاشورا سپاه امام چند مرتبه با نبرد توانستند از فرات آب ببرند.
(35). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 184؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 168.
(36). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ص 182.
(37). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام) ابن سعد، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 58.
(38). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، ص 179 و 180.
(39). همان، ص 178 و 181؛ الامامة و السیاسة، همان، ج 2، ص 7.
(40). کسانی که به تعبیر زیبای [حضرت] علی(علیه السّلام) «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل» حق را رها کردند و باطل را هم یاری نکردند.
(41). شهرت سابقه خارجی بودن داشته است.
(42). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 178.
(43). همان، ص 181؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 61، 60.
(44). الفتوح، همان، ج 5، ص 182.
(45). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 63.
(46). همان، ج 4، ص 65 - 64.
(47). همان، ج 4، ص 73.
(48). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 326؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 183.
(49). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 67.
(50). ترجمة الامام الحسین(علیه السّلام)، ابن سعد، همان، ص 184؛ مروج الذهب، همان، ج 3، ص 63 نقل درست تاریخی همین بوده و مطابق اوضاع و احوال جاری در آن زمان و نحوه برخورد دو طرف میباشد.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، قم: موسسه انصاریان، 1381 ش.