اعزام حضرت مسلم (علیه السلام) به کوفه
پرسش :
گزارشات تاریخی درباره اعزام حضرت مسلم (علیه السلام) به کوفه چه میگوید؟
پاسخ :
اولین اقدام امام حسین(علیه السلام) [در پاسخ به نامه های کوفیان] فرستادن مسلم به کوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «وَ إِنْ رَأَیْتَ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَی بِیْعَتِی فَالْعَجَلُ لِی بِالْخَبَرِ حَتَّی أَعْمَلَ عَلَی حَسَبِ ذَلِکَ»(1)؛ (اگر مشاهده کردی که مردم یکپارچه متمایل به بیعت من هستند، بسرعت خبر آن را به من برسان تا من بر حسب آن عمل کنم).
مسلم که در حدود چهل سال داشته، از میان خود اهل بیت برای چنین امر مهمّی به کوفه فرستاده شد. مورّخین گفتهاند که مسلم پس از رفتن از مکّه به مدینه و از آنجا به سمت عراق، شبانه راه را گم کرد و یک یا هر دو راهنمای او مردند. مسلم قصد بازگشت کرد؛ امّا نامهای از امام در پاسخ نامهاش دریافت کرد که باید این مأموریت را انجام دهد.(2) مسلم به کوفه رفت و در منزل مختار که وجههای میان شیعیان داشت، اقامت کرد. پس از آن شروع به گرفتن بیعت کرد. دعوت به کتاب خدا و سنّت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال بین مسلمین، یاری اهل بیت، صلح با کسی که اینان با او صلح کنند و جنگ با کسی که اینها با آنها بجنگند، سخن و فعل اهل بیت را گوش دادن و بر خلاف آن عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود.(3)
مدّت سی و پنج روز پس از ورود مسلم- پنجم شوال شصت- حدود هجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. در میان این افراد، علاوه بر شیعیان، بسیاری از مردم عادی نیز حضور داشتند. از جمله فردی چون محمد بن بشیر گفت: من دوست دارم تا خداوند اصحاب مرا یاری کند، اما دوست ندارم کشته شوم. دوست هم ندارم دروغ بگویم. آمدن مسلم، خلأ موجود را که بر اثر مرگ معاویه در عراق و در بین مخالفین امویها پیش آمده بود، پر کرد. همه به گرد مسلم جمع شدند. قدرت حکومت بشدّت تضعیف شد و مسلم بیش از گذشته آشکارا با مردم دیدار میکرد.
جاسوسان بنی امیّه که از وضع نعمان بن بشیر بسیار ناراضی بودند، در نامهای به یزید نوشتند: اگر نیاز به کوفه دارد، درباره آن هر چه زودتر تصمیم مناسبی بگیرد.(4) مسلم مشغول جمعآوری نیروها و سلاحهای جنگی لازم بود. درباره ابو ثمامة صائدی نوشتهاند: «یشتری لهم السلاح و کان به بصیرا».(5) او چون به سلاح آگاهی داشته، مأمور خرید سلاح بوده است. بعدها ابن زیاد به هانی گفت: «خانه تو پناهگاه اصحاب مسلم و محلّ جمعآوری سلاح بوده است».(6)
یزید، ابن زیاد را برای کوفه برگزید، در آن زمان، ابن زیاد والی بصره بود، در این زمان کوفه را نیز به او واگذار کردند. مورّخین نوشتهاند: «معاویه ضمن وصیتی، که نزد غلام او بود و بعدها به یزید داده شد، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی عراق تعیین کرده بود».(7) ابن زیاد که در بصره پیامآور حسین بن علی(علیه السّلام) را اعدام کرده بود، راهی کوفه شد تا با سختگیری که از پدرش به ارث برده بود، شورشیان این شهر را سرکوب کند.
تهدید، مهمترین ابزار برای ابن زیاد و کارآمدترین وسیله برای سرکوبی مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فرا خواند و بدانها گفت: «افراد غریب و کسانی را که دستگیری آنها مطلوب یزید است و نیز خوارج و کسانی را که در پی ایجاد اختلاف و دودستگی هستند، باید به او معرفی کرده و اسامی آنها را بنویسند. اگر کسی در این باره مسئولیتش را انجام نداد، مسئولیت آنچه این افراد انجام دهند بر عهده او خواهد بود و حاکم نیز ذمّه خود را از آنها بر خواهد داشت. در آن صورت ریختن خون آنها و گرفتن مالشان مجاز میباشد».(8)
مسلم در مقابل ابن زیاد مجبور به عوض کردن محل سکونت و روی آوردن به مخفی کاری شد. محلّ جدید، خانه هانی بن عروه، یکی از رؤسای قبیله مَذحَج بود که به نظر میرسید امنیّتش از جاهای دیگر بیشتر باشد. ابن زیاد سراسیمه به دنبال مسلم میگشت. او با تعیین جاسوسی که دعوی دوستی با اهل بیت را میکرد، توانست محلّ اختفای مسلم را بیابد. ابن زیاد در آغاز هانی را دستگیر و از او خواست تا مسلم را تحویل دهد. در این فاصله مَذحَجیها شورشی مختصر کردند. شریح قاضی در نقشی خائنانه به آنان اطمینان داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است. مَذحَجیها شنیدند و متفرق شدند.(9)
مسلم دست به اقدام زد و عدّهای را جمعآوری کرد و با فریادهای «یا منصور امت»، که از شعارهای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) در جنگها بود، یاران خود را فرا خواند. ابن زیاد در حال سخنرانی در مسجد بود که فریادها را شنید. او به داخل قصر خود خزیده و درها را به روی خود بست. سپاه مسلم قصر را محاصره کردند اما به علّتی که بر ما روشن نیست درِ پشتی قصر در محاصره در نیامد و بزرگان کوفه از آنجا مرتّب با ابن زیاد در تماس بودند. این در مشهور به «درب رومیین» بود. جمعیّتی که همراه مسلم بود، در آغاز بسیار بودند، به طوری که توانستند ابن زیاد و افرادش را به هراس اندازند و در داخل قصر محصور کنند.(10) بزرگان کوفه به تحریک ابن زیاد، تهدید را آغاز کردند. آنها به مردم گفتند: «فردا سپاه شام خواهد آمد و با شما چنین و چنان خواهد کرد».(11) گروهی دیگر افراد قبیلههای خود را از میان یاران مسلم، جدا کردند. زنها به دنبال شوهران و فرزندان خود رفته و میگفتند دیگران هستند و «و الناس یکفونک»(12)؛ (سایر مردم جای خالی تو را پر خواهند کرد!) چند ساعتی که گذشت، اطراف مسلم خلوت شد، «و صلی المغرب و ما معه الّا ثلاثون رجلا».(13) تنها سی نفر در نماز مغرب به همراه او شرکت کردند. پس از آن، این افراد نیز متفرق شدند.!
ابن زیاد که از ترس جرأت بیرون آمدن نداشت، دستور داد تا از بام قصر، داخل مسجد را که چسبیده به قصر بود، نگاه کنند و ببینند کسی در آن هست یا نه؟ از آنجا مشعلی روشن کرده پایین انداختند. وقتی مطمئن شدند کسی نیست، در شهر به جستجوی مسلم پرداختند. ابن زیاد دستور داد، تمامی کوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگیر کنند.(14)
سرانجام مسلم را یافتند. پس از درگیری مختصری، او را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد به او گفت: «یا شاق! خرجت علی إمامک و شققت عصی المسلمین»؛ (آیا بر امام خود خروج کرده و یکپارچگی مسلمانان را بر هم میزنی؟) مسلم گفت: «خلافت معاویه و به طریق اولی فرزندش یزید را به رسمیّت نمیشناسد؛ زیرا او با زورگویی خلافت را از «وصی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله)» غصب کرده است».(15) همچنین گفت: «مردم این شهر اعتقادشان این بود که پدر تو نزدیکان آنها را کشته، خون آنها را ریخته و مانند قیصر و کسری رفتار کرده است. ما آمدهایم تا عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حکم خدا و رسول کنیم».(16) ابن زیاد، از روی حیلهگری و برای لکهدار کردن حیثیت مسلم، در جمع مردم به او گفت: «تو در مدینه شرابخواری میکردی!» مسلم با کمال متانت پاسخ داد: «انسانی چون تو که کشتن افراد بیگناه برایش بیاهمّیّت است، از من به شرابخواری سزاوارتر است».(17)
مسلم که همه ناراحتیش برای امام حسین(علیه السّلام) بود، از عمر بن سعد که قریشی بوده و به هر روی ادعای خویشی با مسلم داشت، خواست تا بدو وصیت کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد حسین(علیه السّلام) بفرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آنکه جنازه او را کفن و پس از آن وی را دفن کند. سوم آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد. پس از آن بود که مسلم را به شهادت رساندند. بدون شک مسلم فردی بسیار عفیف و متّقی بود. برای اثبات چنین نکتهای، علاوه بر اعتمادی که امام حسین(علیه السّلام) به او داشت، میتوان به بدهی او در کوفه اشاره کرد، وی حاضر نشد از کسی پول بگیرد(18) و در این مدّت با هفتصد درهم که قرض کرده بود مخارج خود را گذرانده بود. در وقت شهادت برای ادای بدهی خود، وسایل خود را در معرض فروش نهاده بود.
نکته دیگر، موقعیّتی است که مسلم میتوانست ابن زیاد را از بین ببرد و نبرد. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد، شریک بن اعور یکی از شیعیان بصره نیز همراهش به کوفه آمد. شریک در کوفه مریض شد و در خانه هانی بن عروه که از شیعیان بود، بستری گردید. در همین زمان مسلم نیز در این خانه مخفی بود. ابن زیاد تصمیم به عیادت از شریک گرفت. قبل از آمدن او، شریک از مسلم خواست در فرصت مناسب و با علامتی خاص که خواندن شعری بود، مسلم بر ابن زیاد حمله کند و او را از بین ببرد؛ امّا مسلم چنین نکرد. بعد از رفتن ابن زیاد، وقتی مورد توبیخ شریک واقع شد، گفت: هانی راضی نیست ابن زیاد در خانه او کشته شود. سپس مسلم اشاره به حدیث پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) «اَلْاِیمَانُ قَیَّدَ الْفَتَکَ» کرده، گفت: «از نظر اخلاق اسلامی این گونه کشتن پسندیده نیست».(19)
نکته اوّل نمیتواند در مورد هانی چندان مورد قبول باشد؛ جز آنکه احتمال بدهیم هانی از ترس این که مبادا بعدها، با آمدن اهل شام تمام زندگی او تباه شود، از این کار وحشت داشته است. در مورد نکته دوم حتی اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد قابل بررسی و تأمّل است؛ زیرا کشتن ابن زیاد در آن لحظه میتوانست سرنوشت عراق و کربلا را عوض کند. ابن زیاد عنصری فاسد و جانی بود. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) در مدینه، افرادی را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفّق نشدند؛ چنانچه افرادی چون کعب بن اشرف و ابو عفک را با همین صورت از بین برد. بعضی اشاره کردهاند که نکشتن ابن زیاد، دلیل سیاسی داشت و آن، این که به دنبال آن مردم شام برای گرفتن انتقام میآمدند و کوفه را غارت میکردند.(20)
باید گفت که سپاه شام در هر صورت، اگر امام حسین(علیه السّلام) پیروز هم میشد، میآمدند و این آمدن ربطی به کشته شدن ابن زیاد نداشت. بعدها در جریان محاصره قصر ابن زیاد، معلوم نشد که چرا به راحتی مردم مسلم را ترک کردند. آیا در این زمینه همه تقصیر به عهده کوفیان بوده یا آن که رهبری حرکت نتوانسته است با تحریک مردم آنها را در صحنه نگاه دارد. از نکات جالب، یافتن مخفیگاه مسلم است. ابن زیاد، پولی را به یکی از غلامان خود داد و از او خواست تا محلّ اختفای مسلم را پیدا کند.
غلام به مسجد کوفه رفت و کوشید با معیاری که برای شناخت شیعیان داشت، او را بیابد. نگاهش به شخصی افتاد که مشغول نماز خواندن به صورت متوالی بود، پیش خود گفت: «إن هؤلاء الشیعة یکثرون الصلاة و أحسب هذا منهم(21)؛(شیعیان نماز فراوان میخوانند و گمانم آن است که این شخص باید از شیعیان باشد). فرد مورد نظر، شخصی جز مسلم بن عوسجه نبود. او فریب غلام را خورده و پس از آزمایشهای مکرّر نتوانست به ماهیّت پلید او پی ببرد و لذا او را نزد مسلم برد. این سخن نشانگر آن است که شیعیان معروف به زهد و عبادت بودهاند.
پینوشتها:
(1). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ج 5، ص 53.
(2). تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 میلادی، ج 4، ص 263 - 264 بعضی از محققین این مطالب را قبول ندارند(مبعوث الحسین، محمد علی عابدین، موسسه نشر اسلامی، قم، محرم ۱۴۰۸ قمری، ص 90).
(3). الشهید مسلم بن عقیل علیه السلام، المقرم، عبدالرزاق، بنیاد بعثت، تهران، 1369 شمسی، ص 104؛ عین این عبارات در کتب تاریخی نیامده؛ اما مرحوم مقرم به صورت تقریبی و با استفاده از نصوص بیعت عقبه و یوم الفتح و ... چنین مطالبی را آورده است.
(4). الفتوح، همان، ج 5، ص 59 و 60.
(5). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 271.
(6). همان، ج 4، ص 273؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری/ 1965 میلادی، ج 4، ص 28.
(7). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 265؛ الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 21.
(8). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 267؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 24، 25.
(9). تذکرة الخواص، سبط ابن جوزى، یوسف بن قزاغلى، نینوی، تهران، بی تا، ص 242، بعدها شریح گفت که ابن زیاد مأموری بر من نهاده بوده و من از ترس نتوانستم پیام هانی را که گفته بود به مذحجیها بگویم در فشار است، به مردم برسانم!
(10). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 31.
(11). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اول، ص 210، حدود 4 هزار نفر ذکر شده است.
(12). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 277؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 87؛ الکامل یفی التاریخ، همان، ج 4، ص 31.
(13). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 227.
(14). ارشاد، همان، ص 212.
(15). الکامل فی التاریخ، همان، ج 5، ص 98.
(16). همان، ج 4، ص 35.
(17). الفتوح، همان، ج 5، ص 98، 99؛ تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 283.
(18). الفتوح، همان، ج 5، ص 57؛ مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 1، ص 197؛ مبعوث الحسین(علیه السلام)، همان، ص 123.
(19). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 27.
(20). مبعوث الحسین(علیه السلام)، همان، ص 152 و 153.
(21). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 میلادی، ص 249.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، قم: موسسه انصاریان، ۱۳۸1.
اولین اقدام امام حسین(علیه السلام) [در پاسخ به نامه های کوفیان] فرستادن مسلم به کوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «وَ إِنْ رَأَیْتَ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَی بِیْعَتِی فَالْعَجَلُ لِی بِالْخَبَرِ حَتَّی أَعْمَلَ عَلَی حَسَبِ ذَلِکَ»(1)؛ (اگر مشاهده کردی که مردم یکپارچه متمایل به بیعت من هستند، بسرعت خبر آن را به من برسان تا من بر حسب آن عمل کنم).
مسلم که در حدود چهل سال داشته، از میان خود اهل بیت برای چنین امر مهمّی به کوفه فرستاده شد. مورّخین گفتهاند که مسلم پس از رفتن از مکّه به مدینه و از آنجا به سمت عراق، شبانه راه را گم کرد و یک یا هر دو راهنمای او مردند. مسلم قصد بازگشت کرد؛ امّا نامهای از امام در پاسخ نامهاش دریافت کرد که باید این مأموریت را انجام دهد.(2) مسلم به کوفه رفت و در منزل مختار که وجههای میان شیعیان داشت، اقامت کرد. پس از آن شروع به گرفتن بیعت کرد. دعوت به کتاب خدا و سنّت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال بین مسلمین، یاری اهل بیت، صلح با کسی که اینان با او صلح کنند و جنگ با کسی که اینها با آنها بجنگند، سخن و فعل اهل بیت را گوش دادن و بر خلاف آن عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود.(3)
مدّت سی و پنج روز پس از ورود مسلم- پنجم شوال شصت- حدود هجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. در میان این افراد، علاوه بر شیعیان، بسیاری از مردم عادی نیز حضور داشتند. از جمله فردی چون محمد بن بشیر گفت: من دوست دارم تا خداوند اصحاب مرا یاری کند، اما دوست ندارم کشته شوم. دوست هم ندارم دروغ بگویم. آمدن مسلم، خلأ موجود را که بر اثر مرگ معاویه در عراق و در بین مخالفین امویها پیش آمده بود، پر کرد. همه به گرد مسلم جمع شدند. قدرت حکومت بشدّت تضعیف شد و مسلم بیش از گذشته آشکارا با مردم دیدار میکرد.
جاسوسان بنی امیّه که از وضع نعمان بن بشیر بسیار ناراضی بودند، در نامهای به یزید نوشتند: اگر نیاز به کوفه دارد، درباره آن هر چه زودتر تصمیم مناسبی بگیرد.(4) مسلم مشغول جمعآوری نیروها و سلاحهای جنگی لازم بود. درباره ابو ثمامة صائدی نوشتهاند: «یشتری لهم السلاح و کان به بصیرا».(5) او چون به سلاح آگاهی داشته، مأمور خرید سلاح بوده است. بعدها ابن زیاد به هانی گفت: «خانه تو پناهگاه اصحاب مسلم و محلّ جمعآوری سلاح بوده است».(6)
یزید، ابن زیاد را برای کوفه برگزید، در آن زمان، ابن زیاد والی بصره بود، در این زمان کوفه را نیز به او واگذار کردند. مورّخین نوشتهاند: «معاویه ضمن وصیتی، که نزد غلام او بود و بعدها به یزید داده شد، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی عراق تعیین کرده بود».(7) ابن زیاد که در بصره پیامآور حسین بن علی(علیه السّلام) را اعدام کرده بود، راهی کوفه شد تا با سختگیری که از پدرش به ارث برده بود، شورشیان این شهر را سرکوب کند.
تهدید، مهمترین ابزار برای ابن زیاد و کارآمدترین وسیله برای سرکوبی مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فرا خواند و بدانها گفت: «افراد غریب و کسانی را که دستگیری آنها مطلوب یزید است و نیز خوارج و کسانی را که در پی ایجاد اختلاف و دودستگی هستند، باید به او معرفی کرده و اسامی آنها را بنویسند. اگر کسی در این باره مسئولیتش را انجام نداد، مسئولیت آنچه این افراد انجام دهند بر عهده او خواهد بود و حاکم نیز ذمّه خود را از آنها بر خواهد داشت. در آن صورت ریختن خون آنها و گرفتن مالشان مجاز میباشد».(8)
مسلم در مقابل ابن زیاد مجبور به عوض کردن محل سکونت و روی آوردن به مخفی کاری شد. محلّ جدید، خانه هانی بن عروه، یکی از رؤسای قبیله مَذحَج بود که به نظر میرسید امنیّتش از جاهای دیگر بیشتر باشد. ابن زیاد سراسیمه به دنبال مسلم میگشت. او با تعیین جاسوسی که دعوی دوستی با اهل بیت را میکرد، توانست محلّ اختفای مسلم را بیابد. ابن زیاد در آغاز هانی را دستگیر و از او خواست تا مسلم را تحویل دهد. در این فاصله مَذحَجیها شورشی مختصر کردند. شریح قاضی در نقشی خائنانه به آنان اطمینان داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است. مَذحَجیها شنیدند و متفرق شدند.(9)
مسلم دست به اقدام زد و عدّهای را جمعآوری کرد و با فریادهای «یا منصور امت»، که از شعارهای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) در جنگها بود، یاران خود را فرا خواند. ابن زیاد در حال سخنرانی در مسجد بود که فریادها را شنید. او به داخل قصر خود خزیده و درها را به روی خود بست. سپاه مسلم قصر را محاصره کردند اما به علّتی که بر ما روشن نیست درِ پشتی قصر در محاصره در نیامد و بزرگان کوفه از آنجا مرتّب با ابن زیاد در تماس بودند. این در مشهور به «درب رومیین» بود. جمعیّتی که همراه مسلم بود، در آغاز بسیار بودند، به طوری که توانستند ابن زیاد و افرادش را به هراس اندازند و در داخل قصر محصور کنند.(10) بزرگان کوفه به تحریک ابن زیاد، تهدید را آغاز کردند. آنها به مردم گفتند: «فردا سپاه شام خواهد آمد و با شما چنین و چنان خواهد کرد».(11) گروهی دیگر افراد قبیلههای خود را از میان یاران مسلم، جدا کردند. زنها به دنبال شوهران و فرزندان خود رفته و میگفتند دیگران هستند و «و الناس یکفونک»(12)؛ (سایر مردم جای خالی تو را پر خواهند کرد!) چند ساعتی که گذشت، اطراف مسلم خلوت شد، «و صلی المغرب و ما معه الّا ثلاثون رجلا».(13) تنها سی نفر در نماز مغرب به همراه او شرکت کردند. پس از آن، این افراد نیز متفرق شدند.!
ابن زیاد که از ترس جرأت بیرون آمدن نداشت، دستور داد تا از بام قصر، داخل مسجد را که چسبیده به قصر بود، نگاه کنند و ببینند کسی در آن هست یا نه؟ از آنجا مشعلی روشن کرده پایین انداختند. وقتی مطمئن شدند کسی نیست، در شهر به جستجوی مسلم پرداختند. ابن زیاد دستور داد، تمامی کوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگیر کنند.(14)
سرانجام مسلم را یافتند. پس از درگیری مختصری، او را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد به او گفت: «یا شاق! خرجت علی إمامک و شققت عصی المسلمین»؛ (آیا بر امام خود خروج کرده و یکپارچگی مسلمانان را بر هم میزنی؟) مسلم گفت: «خلافت معاویه و به طریق اولی فرزندش یزید را به رسمیّت نمیشناسد؛ زیرا او با زورگویی خلافت را از «وصی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله)» غصب کرده است».(15) همچنین گفت: «مردم این شهر اعتقادشان این بود که پدر تو نزدیکان آنها را کشته، خون آنها را ریخته و مانند قیصر و کسری رفتار کرده است. ما آمدهایم تا عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حکم خدا و رسول کنیم».(16) ابن زیاد، از روی حیلهگری و برای لکهدار کردن حیثیت مسلم، در جمع مردم به او گفت: «تو در مدینه شرابخواری میکردی!» مسلم با کمال متانت پاسخ داد: «انسانی چون تو که کشتن افراد بیگناه برایش بیاهمّیّت است، از من به شرابخواری سزاوارتر است».(17)
مسلم که همه ناراحتیش برای امام حسین(علیه السّلام) بود، از عمر بن سعد که قریشی بوده و به هر روی ادعای خویشی با مسلم داشت، خواست تا بدو وصیت کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد حسین(علیه السّلام) بفرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آنکه جنازه او را کفن و پس از آن وی را دفن کند. سوم آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد. پس از آن بود که مسلم را به شهادت رساندند. بدون شک مسلم فردی بسیار عفیف و متّقی بود. برای اثبات چنین نکتهای، علاوه بر اعتمادی که امام حسین(علیه السّلام) به او داشت، میتوان به بدهی او در کوفه اشاره کرد، وی حاضر نشد از کسی پول بگیرد(18) و در این مدّت با هفتصد درهم که قرض کرده بود مخارج خود را گذرانده بود. در وقت شهادت برای ادای بدهی خود، وسایل خود را در معرض فروش نهاده بود.
نکته دیگر، موقعیّتی است که مسلم میتوانست ابن زیاد را از بین ببرد و نبرد. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد، شریک بن اعور یکی از شیعیان بصره نیز همراهش به کوفه آمد. شریک در کوفه مریض شد و در خانه هانی بن عروه که از شیعیان بود، بستری گردید. در همین زمان مسلم نیز در این خانه مخفی بود. ابن زیاد تصمیم به عیادت از شریک گرفت. قبل از آمدن او، شریک از مسلم خواست در فرصت مناسب و با علامتی خاص که خواندن شعری بود، مسلم بر ابن زیاد حمله کند و او را از بین ببرد؛ امّا مسلم چنین نکرد. بعد از رفتن ابن زیاد، وقتی مورد توبیخ شریک واقع شد، گفت: هانی راضی نیست ابن زیاد در خانه او کشته شود. سپس مسلم اشاره به حدیث پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) «اَلْاِیمَانُ قَیَّدَ الْفَتَکَ» کرده، گفت: «از نظر اخلاق اسلامی این گونه کشتن پسندیده نیست».(19)
نکته اوّل نمیتواند در مورد هانی چندان مورد قبول باشد؛ جز آنکه احتمال بدهیم هانی از ترس این که مبادا بعدها، با آمدن اهل شام تمام زندگی او تباه شود، از این کار وحشت داشته است. در مورد نکته دوم حتی اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد قابل بررسی و تأمّل است؛ زیرا کشتن ابن زیاد در آن لحظه میتوانست سرنوشت عراق و کربلا را عوض کند. ابن زیاد عنصری فاسد و جانی بود. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) در مدینه، افرادی را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفّق نشدند؛ چنانچه افرادی چون کعب بن اشرف و ابو عفک را با همین صورت از بین برد. بعضی اشاره کردهاند که نکشتن ابن زیاد، دلیل سیاسی داشت و آن، این که به دنبال آن مردم شام برای گرفتن انتقام میآمدند و کوفه را غارت میکردند.(20)
باید گفت که سپاه شام در هر صورت، اگر امام حسین(علیه السّلام) پیروز هم میشد، میآمدند و این آمدن ربطی به کشته شدن ابن زیاد نداشت. بعدها در جریان محاصره قصر ابن زیاد، معلوم نشد که چرا به راحتی مردم مسلم را ترک کردند. آیا در این زمینه همه تقصیر به عهده کوفیان بوده یا آن که رهبری حرکت نتوانسته است با تحریک مردم آنها را در صحنه نگاه دارد. از نکات جالب، یافتن مخفیگاه مسلم است. ابن زیاد، پولی را به یکی از غلامان خود داد و از او خواست تا محلّ اختفای مسلم را پیدا کند.
غلام به مسجد کوفه رفت و کوشید با معیاری که برای شناخت شیعیان داشت، او را بیابد. نگاهش به شخصی افتاد که مشغول نماز خواندن به صورت متوالی بود، پیش خود گفت: «إن هؤلاء الشیعة یکثرون الصلاة و أحسب هذا منهم(21)؛(شیعیان نماز فراوان میخوانند و گمانم آن است که این شخص باید از شیعیان باشد). فرد مورد نظر، شخصی جز مسلم بن عوسجه نبود. او فریب غلام را خورده و پس از آزمایشهای مکرّر نتوانست به ماهیّت پلید او پی ببرد و لذا او را نزد مسلم برد. این سخن نشانگر آن است که شیعیان معروف به زهد و عبادت بودهاند.
پینوشتها:
(1). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406 قمری، ج 5، ص 53.
(2). تاریخ الأمم و الملوک، طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983 میلادی، ج 4، ص 263 - 264 بعضی از محققین این مطالب را قبول ندارند(مبعوث الحسین، محمد علی عابدین، موسسه نشر اسلامی، قم، محرم ۱۴۰۸ قمری، ص 90).
(3). الشهید مسلم بن عقیل علیه السلام، المقرم، عبدالرزاق، بنیاد بعثت، تهران، 1369 شمسی، ص 104؛ عین این عبارات در کتب تاریخی نیامده؛ اما مرحوم مقرم به صورت تقریبی و با استفاده از نصوص بیعت عقبه و یوم الفتح و ... چنین مطالبی را آورده است.
(4). الفتوح، همان، ج 5، ص 59 و 60.
(5). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 271.
(6). همان، ج 4، ص 273؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری/ 1965 میلادی، ج 4، ص 28.
(7). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 265؛ الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 21.
(8). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 267؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 24، 25.
(9). تذکرة الخواص، سبط ابن جوزى، یوسف بن قزاغلى، نینوی، تهران، بی تا، ص 242، بعدها شریح گفت که ابن زیاد مأموری بر من نهاده بوده و من از ترس نتوانستم پیام هانی را که گفته بود به مذحجیها بگویم در فشار است، به مردم برسانم!
(10). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 31.
(11). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اول، ص 210، حدود 4 هزار نفر ذکر شده است.
(12). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 277؛ الفتوح، همان، ج 5، ص 87؛ الکامل یفی التاریخ، همان، ج 4، ص 31.
(13). تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 227.
(14). ارشاد، همان، ص 212.
(15). الکامل فی التاریخ، همان، ج 5، ص 98.
(16). همان، ج 4، ص 35.
(17). الفتوح، همان، ج 5، ص 98، 99؛ تاریخ الأمم و الملوک، همان، ج 4، ص 283.
(18). الفتوح، همان، ج 5، ص 57؛ مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 1، ص 197؛ مبعوث الحسین(علیه السلام)، همان، ص 123.
(19). الکامل فی التاریخ، همان، ج 4، ص 27.
(20). مبعوث الحسین(علیه السلام)، همان، ص 152 و 153.
(21). الأخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960 میلادی، ص 249.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، قم: موسسه انصاریان، ۱۳۸1.