شهدایی که سرشان به سوی امام حسین (ع) پرتاب شد
پرسش :
سر چه کسانی در روز عاشورا جدا شده و به سوی امام حسین (علیه السلام) پرتاب شد؟
پاسخ :
«عبدالله بن عمیر کلبى» در روز عاشورا چون یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، ابتدا حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر عزم میدان کردند ولى امام حسین(علیه السلام) مانع شد، آنگاه عبدالله بن عمیر برخاست و از امام اذن طلبید، امام(علیه السلام) اجازه داد و فرمود:
«گمان دارم که حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مى خواهى به جانب آنها برو».
وى به میدان شتافت و با آن دو جنگید و آنها را از پاى درآورد و در حالى که انگشتان دست چپش قطع شده بود به سوى امام برگشت و این رجز را خواند:
إنْ تُنْکِرونِی فَأَنَا بْنُ کَلْبِ *** حَسْبِی بِبَیْتِی فِی عُلَیْم حَسْبی
إنّی امْرَءٌ ذُو مِرَّة وَعَصْب *** وَلَسْتُ بِالْخوّارِ عَنْدَ الْحَرْبِ
إنّی زَعِیمٌ لَکِ أُمَّ وَهْب *** بِالطَّعْنِ فِیهِمْ مَقْدَماً وَالضَّرْبِ(1)، (2)
سپاه دشمن به راست و چپ حمله برد و جنگ سختى درگرفت و عبدالله بن عمیر همانند شیر مى جنگید تا آنکه به شرف شهادت نایل آمد.(3)
طبق بعضی از اقوال سر او، اولین سری بود که از تن جدا شده و به طرف امام(ع) پرتاب شد.(4)
2. عمرو بن جُناده: وى در حالى که یازده سال بیشتر نداشت از امام(علیه السلام) اجازه میدان خواست. امام(علیه السلام) فرمودند: «پدر این جوان در جنگ به شهادت رسیده، شاید مادرش راضى نباشد». او عرض کرد: «إنَّ أُمِّی هِیَ الَّتِی أَمَرَتْنِی»؛ (مادرم به من فرمان داده است گام در این میدان بگذارم).(5)
به دنبال این سخن امام(علیه السلام) اجازه داد، وى به میدان رفت و این رجزِ به یادماندنى را خواند:
«أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر»
(امیر من، حسین است و چه نیکو امیرى؛ که شادى دل پیامبرِ بشیر و نذیر است.
على و فاطمه پدر و مادر اویند، آیا شما براى او همانندى مى شناسید؟!
طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است).(6)
این نوجوان چون به شهادت رسید دشمن سرش را جدا کرده و آن را به سوى امام(علیه السلام) پرتاب کرد. مادر شجاعش «بحریّه» دختر «مسعود خزرجىّ» سر فرزندش را برداشت و بوسید و با همان سر به طرف دشمن حمله کرد و آن را بر سر مردى از سپاه ابن سعد کوبید. آنگاه برگشت و ستون خیمه را گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند بر دشمن حمله کرد:
«أَنَا عَجُوزٌ فِی النِّساءِ ضَعیفَةٌ *** خَاوِیَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة *** دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة»
(با اینکه در میان زنان، پیره زنى ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولى در حمایت از فرزندان فاطمه گرامى، ضربات مهلکم را بر شما وارد مى سازم).
پس از آن عمود خیمه را به سوى دشمن پرتاب کرد که به دو نفر از آنها برخورد کرد. امام حسین(علیه السلام) وى را به خیمه بازگرداند.(7)
3. عابس بن ابى شبیب شاکرى : «عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(علیه السلام) رسید و عرض سلام نمود و گفت:
یَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَریبٌ وَلابَعیدٌ أَعَزُّ عَلَیَّ وَلا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَ لَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْکَ الضَّیْمَ وَ الْقَتْلَ بِشَیْء أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَدَمَی، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمین چه نزدیک چه دور، کسى نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، کشته شدن و ظلم را از شما دور کنم چنین مى کردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّی عَلَى هُداکَ وَهُدى أَبیکَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش که من بر طریقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى میدان شتافت. «ربیع بن تمیم» مى گوید: وقتى که او را دیدم به سوى میدان مى آید، وى را شناختم چرا که در جنگ ها شجاعت او را دیده بودم، او شجاع ترین مردم بود، از این رو به لشکریانم گفتم: «أیُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِیبِ لایَخْرُجَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْکُمْ»؛ (اى سپاهیان! این مرد، شیر شیران است، او فرزند ابى شبیب است، هیچ کس از شما به نبردش نروید). ولى او در میدان فریاد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا کسى جرأت نکرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنین دید فریاد زد: «وَیْلَکُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ کُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران کنید).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را دید، زره از تن بیرون آورد و پشت سر پرتاب کرد و به هر طرف حمله ور شد.
دشمن از هر سو به او حمله کرد تا بدن مجروح وى بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
«ربیع بن تمیم» مى گوید: من شاهد بودم که سر عابس در دست مردانى بود که با هم منازعه مى کردند و هر یک مدعى بود و افتخار مى کرد که من عابس را کشته ام. عمر سعد به این نزاع پایان داد و گفت: «او را یک نفر نکشته است».(8)
بعد از سر «عبدالله بن عمیر کلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومین سرى بود که پس از جدا شدن به سوى امام حسین(علیه السلام) پرتاب شد.(9)
پینوشتها:
(1). اگر مرا نمى شناسید پس من فرزند قبیله کلب هستم، این افتخار مرا کافى است که من از قبیله بنى عُلَیم هستم، من مردى نیرومند و قوى پنجه ام و در میدان جنگ ناتوان نیستم، اى ام وهب (همسرم) من تعهد مى کنم که با نیزه و شمشیر زدن رو به سوى دشمن کنم.
(2). رجوع کنید به: انساب الاشراف، ج 3، ص 398; مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 22 و بحارالانوار، ج 45، ص 27.
(3). رجوع شود به: ابصار العین، ص 106 ; تاریخ طبرى، ج 4، ص 327; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 69; بحارالانوار، ج 45، ص 17 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 603-604.
(4). ابصار العین، ص 76.
(5). ابصار العین، ص 54; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 73 و بحارالانوار، ج 45، ص 28.
(6). بحارالانوار، ج 45، ص 27 و رجوع شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 22. بخش هایى از این اشعار به برخى دیگر از یاران امام حسین(علیه السلام) نیز نسبت داده شد. (رجوع شود به: اعیان الشیعة، ج 3، ص 303).
(7). بحارالانوار، ج 45، ص 28 و ابصار العین، ص 94.
(8). رجوع شود به: مقتل الحسین مقرّم، ص 251ـ252 و بحارالانوار، ج 45، ص 28-29.
(9). ابصارالعین، ص 76.
منبع: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، قم: انتشارات امام على بن ابى طالب (علیه السلام)، 1388.
«عبدالله بن عمیر کلبى» در روز عاشورا چون یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، ابتدا حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر عزم میدان کردند ولى امام حسین(علیه السلام) مانع شد، آنگاه عبدالله بن عمیر برخاست و از امام اذن طلبید، امام(علیه السلام) اجازه داد و فرمود:
«گمان دارم که حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مى خواهى به جانب آنها برو».
وى به میدان شتافت و با آن دو جنگید و آنها را از پاى درآورد و در حالى که انگشتان دست چپش قطع شده بود به سوى امام برگشت و این رجز را خواند:
إنْ تُنْکِرونِی فَأَنَا بْنُ کَلْبِ *** حَسْبِی بِبَیْتِی فِی عُلَیْم حَسْبی
إنّی امْرَءٌ ذُو مِرَّة وَعَصْب *** وَلَسْتُ بِالْخوّارِ عَنْدَ الْحَرْبِ
إنّی زَعِیمٌ لَکِ أُمَّ وَهْب *** بِالطَّعْنِ فِیهِمْ مَقْدَماً وَالضَّرْبِ(1)، (2)
سپاه دشمن به راست و چپ حمله برد و جنگ سختى درگرفت و عبدالله بن عمیر همانند شیر مى جنگید تا آنکه به شرف شهادت نایل آمد.(3)
طبق بعضی از اقوال سر او، اولین سری بود که از تن جدا شده و به طرف امام(ع) پرتاب شد.(4)
2. عمرو بن جُناده: وى در حالى که یازده سال بیشتر نداشت از امام(علیه السلام) اجازه میدان خواست. امام(علیه السلام) فرمودند: «پدر این جوان در جنگ به شهادت رسیده، شاید مادرش راضى نباشد». او عرض کرد: «إنَّ أُمِّی هِیَ الَّتِی أَمَرَتْنِی»؛ (مادرم به من فرمان داده است گام در این میدان بگذارم).(5)
به دنبال این سخن امام(علیه السلام) اجازه داد، وى به میدان رفت و این رجزِ به یادماندنى را خواند:
«أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ
عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر
لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر»
(امیر من، حسین است و چه نیکو امیرى؛ که شادى دل پیامبرِ بشیر و نذیر است.
على و فاطمه پدر و مادر اویند، آیا شما براى او همانندى مى شناسید؟!
طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهره اش چون ماه شب چهارده درخشان است).(6)
این نوجوان چون به شهادت رسید دشمن سرش را جدا کرده و آن را به سوى امام(علیه السلام) پرتاب کرد. مادر شجاعش «بحریّه» دختر «مسعود خزرجىّ» سر فرزندش را برداشت و بوسید و با همان سر به طرف دشمن حمله کرد و آن را بر سر مردى از سپاه ابن سعد کوبید. آنگاه برگشت و ستون خیمه را گرفت و در حالى که این رجز را مى خواند بر دشمن حمله کرد:
«أَنَا عَجُوزٌ فِی النِّساءِ ضَعیفَةٌ *** خَاوِیَةٌ بالِیةٌ نَحیفَةٌ
أَضْرِبُکُمْ بِضَرْبَة عَنیفَة *** دُونَ بَنِی فَاطِمَةَ الشَّریفَة»
(با اینکه در میان زنان، پیره زنى ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولى در حمایت از فرزندان فاطمه گرامى، ضربات مهلکم را بر شما وارد مى سازم).
پس از آن عمود خیمه را به سوى دشمن پرتاب کرد که به دو نفر از آنها برخورد کرد. امام حسین(علیه السلام) وى را به خیمه بازگرداند.(7)
3. عابس بن ابى شبیب شاکرى : «عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(علیه السلام) رسید و عرض سلام نمود و گفت:
یَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَریبٌ وَلابَعیدٌ أَعَزُّ عَلَیَّ وَلا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَ لَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْکَ الضَّیْمَ وَ الْقَتْلَ بِشَیْء أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَدَمَی، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمین چه نزدیک چه دور، کسى نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، کشته شدن و ظلم را از شما دور کنم چنین مى کردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّی عَلَى هُداکَ وَهُدى أَبیکَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش که من بر طریقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى میدان شتافت. «ربیع بن تمیم» مى گوید: وقتى که او را دیدم به سوى میدان مى آید، وى را شناختم چرا که در جنگ ها شجاعت او را دیده بودم، او شجاع ترین مردم بود، از این رو به لشکریانم گفتم: «أیُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِیبِ لایَخْرُجَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْکُمْ»؛ (اى سپاهیان! این مرد، شیر شیران است، او فرزند ابى شبیب است، هیچ کس از شما به نبردش نروید). ولى او در میدان فریاد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا کسى جرأت نکرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنین دید فریاد زد: «وَیْلَکُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ کُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران کنید).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را دید، زره از تن بیرون آورد و پشت سر پرتاب کرد و به هر طرف حمله ور شد.
دشمن از هر سو به او حمله کرد تا بدن مجروح وى بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
«ربیع بن تمیم» مى گوید: من شاهد بودم که سر عابس در دست مردانى بود که با هم منازعه مى کردند و هر یک مدعى بود و افتخار مى کرد که من عابس را کشته ام. عمر سعد به این نزاع پایان داد و گفت: «او را یک نفر نکشته است».(8)
بعد از سر «عبدالله بن عمیر کلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومین سرى بود که پس از جدا شدن به سوى امام حسین(علیه السلام) پرتاب شد.(9)
پینوشتها:
(1). اگر مرا نمى شناسید پس من فرزند قبیله کلب هستم، این افتخار مرا کافى است که من از قبیله بنى عُلَیم هستم، من مردى نیرومند و قوى پنجه ام و در میدان جنگ ناتوان نیستم، اى ام وهب (همسرم) من تعهد مى کنم که با نیزه و شمشیر زدن رو به سوى دشمن کنم.
(2). رجوع کنید به: انساب الاشراف، ج 3، ص 398; مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 22 و بحارالانوار، ج 45، ص 27.
(3). رجوع شود به: ابصار العین، ص 106 ; تاریخ طبرى، ج 4، ص 327; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 69; بحارالانوار، ج 45، ص 17 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 603-604.
(4). ابصار العین، ص 76.
(5). ابصار العین، ص 54; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 73 و بحارالانوار، ج 45، ص 28.
(6). بحارالانوار، ج 45، ص 27 و رجوع شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 22. بخش هایى از این اشعار به برخى دیگر از یاران امام حسین(علیه السلام) نیز نسبت داده شد. (رجوع شود به: اعیان الشیعة، ج 3، ص 303).
(7). بحارالانوار، ج 45، ص 28 و ابصار العین، ص 94.
(8). رجوع شود به: مقتل الحسین مقرّم، ص 251ـ252 و بحارالانوار، ج 45، ص 28-29.
(9). ابصارالعین، ص 76.
منبع: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، قم: انتشارات امام على بن ابى طالب (علیه السلام)، 1388.