عابس بن شبیب شاکری، شهید کربلا
پرسش :
عابس بن ابی شبیب شاکری در کربلا چگونه به شهادت رسید؟
پاسخ :
وى از بزرگان شیعه و رئیس قبیله بنى شاکر بود. مردى شجاع و سخنور و عابدى شب زنده دار و از دوستان مخلص امیرمؤمنان(علیه السلام) بود.
هنگامى که مسلم بن عقیل(علیه السلام) وارد کوفه شد با تمام توان از مسلم حمایت کرد. تا آنکه مسلم او را با نامه اى به سوى امام(علیه السلام) فرستاد. وى به اتفاق جمعى از جمله شوذب آزاد شده عابس که در کربلا به شهادت رسید ـ در مکه به حضور امام(علیه السلام) شرفیاب شدند و در خدمت آن حضرت بودند تا به اتفاق به سوى کربلا حرکت نمودند.
روز عاشورا «عابس» به «شوذب» گفت: تصمیمت چیست؟ «شوذب» پاسخ داد: «من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى جنگم تا کشته شوم». «عابس» گفت: «من جز این درباره تو گمان نمى کردم، اینک به نزد ابى عبدالله(علیه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نیز در ثواب شهادت تو شریک باشم، و اگر هر کس دیگرى از عزیزانم نزدم بود، دوست داشتم که قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شریک باشم، امروز روز تحصیل ثواب است و بعد از این عملى نخواهیم داشت».(1)
«شوذب» به خدمت امام(علیه السلام) شرفیاب شد و پس از گرفتن اذن جهاد به میدان رفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(2)
«عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(علیه السلام) رسید و عرض سلام نمود و گفت: «یَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَریبٌ وَلابَعیدٌ أَعَزُّ عَلَیَّ وَلا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَلَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْکَ الضَّیْمَ وَالْقَتْلَ بِشَیْء أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَدَمَی، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمین چه نزدیک چه دور، کسى نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، کشته شدن و ظلم را از شما دور کنم چنین مى کردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّی عَلَى هُداکَ وَهُدى أَبیکَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش که من بر طریقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى میدان شتافت. «ربیع بن تمیم» مى گوید: وقتى که او را دیدم به سوى میدان مى آید، وى را شناختم چرا که در جنگ ها شجاعت او را دیده بودم، او شجاع ترین مردم بود، از این رو به لشکریانم گفتم: «أیُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِیبِ لایَخْرُجَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْکُمْ»؛ (اى سپاهیان! این مرد، شیر شیران است، او فرزند ابى شبیب است، هیچ کس از شما به نبردش نروید). ولى او در میدان فریاد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا کسى جرأت نکرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنین دید فریاد زد: «وَیْلَکُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ کُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران کنید).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را دید، زره از تن بیرون آورد و پشت سر پرتاب کرد و به هر طرف حمله ور شد و سخن دلش این بود:
وقت آن آمد که من عریان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم، مرگِ من در زندگى است
چون رَهَم زین زندگى پایندگى است
دشمن از هر سو به او حمله کرد تا بدن مجروح وى بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
«ربیع بن تمیم» مى گوید: من شاهد بودم که سر عابس در دست مردانى بود که با هم منازعه مى کردند و هر یک مدعى بود و افتخار مى کرد که من عابس را کشته ام. عمر سعد به این نزاع پایان داد و گفت: «او را یک نفر نکشته است».(3)
بعد از سر «عبدالله بن عمیر کلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومین سرى بود که پس از جدا شدن به سوى امام حسین(علیه السلام) پرتاب شد.(4)
تاریخ کمتر مردانى همچون «عابس» سراغ دارد که در میدان نبرد به هنگام حمله ناجوانمردانه و نابرابر دشمن این گونه به میدان بیاید، وسائل دفاعى را دور بریزد و با اسلحه خود بر دشمن بتازد، و او را شرمنده و شرمسار کند و به استقبال شهادتى پر افتخار بشتابد.
پینوشتها:
(1). ابصار العین، ص 75.
(2). مقتل الحسین مقرّم، ص 22 ـ 23.
(3). رجوع شود به: مقتل الحسین مقرّم، ص 251ـ252 و بحارالانوار، ج 45، ص 28-29.
(4). ابصارالعین، ص 76.
منبع: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، قم: انتشارات امام على بن ابى طالب (علیه السلام)، 1388.
وى از بزرگان شیعه و رئیس قبیله بنى شاکر بود. مردى شجاع و سخنور و عابدى شب زنده دار و از دوستان مخلص امیرمؤمنان(علیه السلام) بود.
هنگامى که مسلم بن عقیل(علیه السلام) وارد کوفه شد با تمام توان از مسلم حمایت کرد. تا آنکه مسلم او را با نامه اى به سوى امام(علیه السلام) فرستاد. وى به اتفاق جمعى از جمله شوذب آزاد شده عابس که در کربلا به شهادت رسید ـ در مکه به حضور امام(علیه السلام) شرفیاب شدند و در خدمت آن حضرت بودند تا به اتفاق به سوى کربلا حرکت نمودند.
روز عاشورا «عابس» به «شوذب» گفت: تصمیمت چیست؟ «شوذب» پاسخ داد: «من همراه تو در راه پسر دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى جنگم تا کشته شوم». «عابس» گفت: «من جز این درباره تو گمان نمى کردم، اینک به نزد ابى عبدالله(علیه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نیز در ثواب شهادت تو شریک باشم، و اگر هر کس دیگرى از عزیزانم نزدم بود، دوست داشتم که قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شریک باشم، امروز روز تحصیل ثواب است و بعد از این عملى نخواهیم داشت».(1)
«شوذب» به خدمت امام(علیه السلام) شرفیاب شد و پس از گرفتن اذن جهاد به میدان رفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.(2)
«عابس» پس از شهادت شوذب به حضور امام(علیه السلام) رسید و عرض سلام نمود و گفت: «یَا أَباعَبْدِالله! أَما وَاللهِ ما أَمْسى عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ قَریبٌ وَلابَعیدٌ أَعَزُّ عَلَیَّ وَلا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ، وَلَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْکَ الضَّیْمَ وَالْقَتْلَ بِشَیْء أَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی وَدَمَی، لَفَعَلْتُهُ»؛ (اى اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند بر روى زمین چه نزدیک چه دور، کسى نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر مى توانستم با چیزى عزیزتر از جان و خونم، کشته شدن و ظلم را از شما دور کنم چنین مى کردم). سپس گفت: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَباعَبْدِاللهِ! إِشْهَد أَنِّی عَلَى هُداکَ وَهُدى أَبیکَ»؛ (سلام بر تو اى اباعبدالله! گواه باش که من بر طریقه تو و پدرت مى باشم).
آنگاه به سوى میدان شتافت. «ربیع بن تمیم» مى گوید: وقتى که او را دیدم به سوى میدان مى آید، وى را شناختم چرا که در جنگ ها شجاعت او را دیده بودم، او شجاع ترین مردم بود، از این رو به لشکریانم گفتم: «أیُّها النّاسُ! هذا أَسَدُ الاُْسُودِ، هذا ابْنُ أَبِى شَبِیبِ لایَخْرُجَنَّ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْکُمْ»؛ (اى سپاهیان! این مرد، شیر شیران است، او فرزند ابى شبیب است، هیچ کس از شما به نبردش نروید). ولى او در میدان فریاد «اَلا رَجُل، اَلا رَجُل» سر داد؛ امّا کسى جرأت نکرد به مصاف وى برود. عمر سعد چون چنین دید فریاد زد: «وَیْلَکُمْ! إرْضَخُوهُ بِالْحِجارَةِ مِنْ کُلِّ جانِب»؛ (واى بر شما، او را از هر سو سنگ باران کنید).
«عابس» وقتى هجوم ناجوانمردانه آنها را دید، زره از تن بیرون آورد و پشت سر پرتاب کرد و به هر طرف حمله ور شد و سخن دلش این بود:
وقت آن آمد که من عریان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آزمودم، مرگِ من در زندگى است
چون رَهَم زین زندگى پایندگى است
دشمن از هر سو به او حمله کرد تا بدن مجروح وى بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
«ربیع بن تمیم» مى گوید: من شاهد بودم که سر عابس در دست مردانى بود که با هم منازعه مى کردند و هر یک مدعى بود و افتخار مى کرد که من عابس را کشته ام. عمر سعد به این نزاع پایان داد و گفت: «او را یک نفر نکشته است».(3)
بعد از سر «عبدالله بن عمیر کلبى» و «عمرو بن جناده»، سر عابس سومین سرى بود که پس از جدا شدن به سوى امام حسین(علیه السلام) پرتاب شد.(4)
تاریخ کمتر مردانى همچون «عابس» سراغ دارد که در میدان نبرد به هنگام حمله ناجوانمردانه و نابرابر دشمن این گونه به میدان بیاید، وسائل دفاعى را دور بریزد و با اسلحه خود بر دشمن بتازد، و او را شرمنده و شرمسار کند و به استقبال شهادتى پر افتخار بشتابد.
پینوشتها:
(1). ابصار العین، ص 75.
(2). مقتل الحسین مقرّم، ص 22 ـ 23.
(3). رجوع شود به: مقتل الحسین مقرّم، ص 251ـ252 و بحارالانوار، ج 45، ص 28-29.
(4). ابصارالعین، ص 76.
منبع: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، (زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، قم: انتشارات امام على بن ابى طالب (علیه السلام)، 1388.