رفتار هشام بن عبدالملک با امام باقر علیه السلام
پرسش :
رفتار هشام بن عبدالملک با امام باقر (علیه السلام) چگونه بود؟
پاسخ :
هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر(علیه السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر(علیه السلام) بیمناک بود و چون مى دانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مى دانند، همواره تلاش مى کرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یکى از سالها که امام باقر(علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیهما السلام)» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق(علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت(علیهم السلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر(علیه السلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى مى کرد، از این سخن بشدت تکان خورد، ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام(علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر(علیه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند.
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام(علیه السلام) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام(علیه السلام) در انظار مردم کاسته شود؟!
البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستان سرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد؛ زیرا به خوبى مى دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر(علیه السلام) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود.
آرى با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام(علیه السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عده اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر(علیه السلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال مى کرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر(علیه السلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد. امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفت انگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حساب هایش غلط از آب در آمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى گفتى پیر شده ام؟! آنگاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت. سپس امام باقر(علیه السلام) و فرزند عالی قدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اى؟
حضرت فرمود: مى دانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق(علیه السلام)) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «کمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»(1)، آمده [امامت و ولایت] از یکدیگر به ارث مى بریم و هرگز زمین از چنین افرادى [حجت] خالى نمى ماند.(2)
پینوشتها:
(1). سوره مائده، آیه 3. این آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت على(علیه السلام) نازل گردید.
(2). محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، چاپ بیست و سوم، قم، 1390 ش.
هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر(علیه السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر(علیه السلام) بیمناک بود و چون مى دانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مى دانند، همواره تلاش مى کرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یکى از سالها که امام باقر(علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیهما السلام)» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق(علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت(علیهم السلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر(علیه السلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى مى کرد، از این سخن بشدت تکان خورد، ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام(علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر(علیه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند.
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام(علیه السلام) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام(علیه السلام) در انظار مردم کاسته شود؟!
البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستان سرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد؛ زیرا به خوبى مى دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر(علیه السلام) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود.
آرى با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام(علیه السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عده اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر(علیه السلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال مى کرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر(علیه السلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد. امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفت انگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حساب هایش غلط از آب در آمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى گفتى پیر شده ام؟! آنگاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت. سپس امام باقر(علیه السلام) و فرزند عالی قدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اى؟
حضرت فرمود: مى دانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق(علیه السلام)) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «کمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»(1)، آمده [امامت و ولایت] از یکدیگر به ارث مى بریم و هرگز زمین از چنین افرادى [حجت] خالى نمى ماند.(2)
پینوشتها:
(1). سوره مائده، آیه 3. این آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت على(علیه السلام) نازل گردید.
(2). محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، چاپ بیست و سوم، قم، 1390 ش.