شیوه مناظره پیامبر اکرم (ص) با مخالفین
پرسش :
شیوه مناظره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با پیروان سایر ادیان چگونه بود؟
پاسخ :
امام صادق(علیه السلام) فرمود: پدرم امام باقر(علیه السلام) از جدّم علی بن حسین(علیه السلام) و وی از پدرش حسین بن علی، سرور شهیدان(علیه السلام) و وی از پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) برایم نقل کرده که روزی پیروان دین های پنج گانه: یهودیان، مسیحیان، طبیعت پرستان، دوگانه پرستان و مشرکان عرب با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشستی داشتند.
یهودیان گفتند: ما می گوییم: عُزیر(علیه السلام) پسر خدا است. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر سخن ما را بگویی، پس در دست یابی به حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم. مسیحیان گفتند: ما می گوییم: مسیح(علیه السلام) پسر خداست و با او یکی است. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر از رأی ما پیروی کنی، در باور به این حقیقت، بر تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد. طبیعت گرایان گفتند: ما می گوییم اشیا باید باشند و آن ها همواره و دائم هستند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم.
دوگانه پرستان گفتند: ما می گوییم، نور و تاریکی، چرخانندگان [هستی] هستند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم. مشرکان عرب گفتند: ما می گوییم بت های ما خدایانند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در این باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «من به خداوند بی شریک ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی غیر او کافرم». آن گاه خطاب به آنان فرمود: «خداوند مرا بر همه، به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده و حجّت بر جهانیان، برانگیخته است؛ و بسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ کنند، به حلقومشان برگرداند». آن گاه خطاب به یهودیان فرمود: «آیا آمده اید که من سخن شما را بی دلیل بپذیرم؟» گفتند: نه.
فرمود: «چه چیز باعث شده که شما باور داشته باشید که عُزَیر، پسر خداست؟» گفتند: چون وی پس از آن که تورات از بین رفته بود، آن را برای بنی اسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که پسر خدا بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چرا عُزیر(علیه السلام)، پسر خدا شد و موسی(علیه السلام) که تورات را برای شما آورد و معجزه هایی را که خود شما هم می دانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر(علیه السلام) به خاطر بزرگواری در بازسازی تورات پسر خدا شد، موسی(علیه السلام) باید به پسر خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار بزرگواری برای عُزَیر(علیه السلام)، موجب شد که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی(علیه السلام) بود، درجه وی باید بالاتر از پسر خدا بودن باشد. اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا، و در پی رابطه جنسی پدر با مادر، مادران، بچه به دنیا می آورند، به خدا کفر ورزیده اید و او را به آفریده اش تشبیه کرده اید و ویژگی پدیده ها را برای وی اثبات کرده اید. بنابراین، خدا باید از نظر شما پدید آمده و خلق شده ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و به وجود آورده است».
یهودیان گفتند: منظورمان این نیست، همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از لحاظ قدر و منزلت، پسر خداست؛ گرچه تولّدی هم در کار نبود، درست مثل آن که برخی از دانشمندان، خطاب به کسانی که می خواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آن ها را نسبت به دیگران نشان دهند، می گویند: «پسرم!» یا «این پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست. چون در این صورت، به وی گفته خواهد شد که این شخص با تو بیگانه است و رابطه نَسَبی بین شما نیست. کار خدا درباره عُزَیر(علیه السلام) نیز چنین است که وی به خاطر احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را فرزند خود قرار داده است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «سخن، همان است که من به شما گفتم. اگر بر این پایه، عُزَیر پسر خدا می گردد، این مقام برای موسی(علیه السلام) مناسب تر است. خداوند، هر باطل گرایی را با اقرار خودش رسوا می کند و دلیل او را علیه خود او به کار می برد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگ تر از آنچه گفتم، می کشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانه ای که رابطه سببی بین آن دو نیست، می گوید: پسرم! یا این، پسرم است، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما می بینید همین بزرگ، به فرد بیگانه ای برای احترام می گوید: این، برادرم است و به دیگری می گوید: این استادم و پدرم است و به شخص دیگری می گوید: این، آقای من است و یا خطاب می کند، آقایم! و هر چه احترام گذاری اش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره می گیرد. بنابراین، از نظر شما رواست که موسی(علیه السلام)، برادر خدا، شیخ خدا، و یا آقای خدا باشد، چون وی را بیشتر از عُزَیر(علیه السلام) اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کس دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام به وی می گوید: ای آقایم، ای شیخم، ای عمویم، ای رئیسم! و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها می افزاید...».
امام علی(علیه السلام) می فرماید: «آنان، متحیر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بده تا درباره آنچه که به ما گفتی، بیندیشیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «در این باره با دلی منصفانه بیندیشید. خدا شما را هدایت می کند».
آن گاه رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید که [خداوند] قدیم با مسیح، پسرش یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوند] قدیم، برای آن که با این پدید آمده؛ یعنی عیسی(علیه السلام) یکی شده، حادث است؟ یا عیسی(علیه السلام) که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی از کرامتی برخوردار شده است که هیچ کس غیر از وی، از چنین کرامتی برخوردار نگشته است؟ اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده شده است که خودتان، خودتان را باطل کرده اید؛ چون قدیم محال است که منقلب شود و پدیده گردد، و اگر مقصودتان این است که عیسی(علیه السلام) قدیم شده است که حرف محالی گفته اید؛ زیرا حادث محال است که قدیم گردد. و اگر مقصودتان از اتّحاد مسیح(علیه السلام) با خدا این است که خداوند او را از بین دیگر بندگان برگزیده و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی(علیه السلام) و مفهومی که به خاطر آن با خدا یکی شده است، اقرار کرده اید؛ زیرا هنگامی که عیسی(علیه السلام) حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد [یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی(علیه السلام) برترین خلق خداوند شده است] در این صورت، هم عیسی(علیه السلام) و هم آن معنی حادثند و این، بر خلاف سخنی است که در آغاز گفتید».
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: مسیحیان گفتند: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! چون خداوند به دست عیسی(علیه السلام) چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «آنچه را که در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید؟» آن گاه همه آن بحث را تکرار کرد. همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان که گفت: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! آیا شما نمی گویید ابراهیم،(علیه السلام) خلیل اللَّه [دوست خدا] است؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چنین می گوییم».
وی گفت: اگر این را می گویید، چرا ما را از این که بگوییم عیسی(علیه السلام) پسر خداست، منع می کنید؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «این دو مانند هم نیستند. چون وقتی می گوییم: ابراهیم(علیه السلام) «خلیل اللَّه» است، بدان جهت است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است. معنای خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم(علیه السلام)، نیازمند پرودگارش بود و تنها به وی واسطه بود و از دیگران، کناره گیر و روگردان و بی نیاز بود. چون وقتی که تصمیم گرفته شد وی را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکندند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: بنده ام را دریاب. جبرئیل آمد و او را در هوا گرفت و گفت: گرفتاری هایت را بر عهده من بگذار. خداوند، مرا برای یاری تو فرستاده است.
ابراهیم(علیه السلام) گفت: «نه، خداوند برای من بس است و بهترین وکیل است. من از دیگران چیزی نمی خواهم و جز به وی، نیازمند نیستم» پس خداوند، وی را خلیل خود؛ یعنی نیازمند، محتاج و وابسته به او و بریده از دیگران خواند. و اگر از خُلّه [به معنای آگاه] گرفته شود؛ یعنی به آن امر، آگاه شد و به اسراری رسید که دیگران به آن نرسیدند. در این صورت، معنای خلیل، عالِم به خدا و امور الهی است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمی گردد. نمی اندیشید که اگر وی وابسته به خدا نمی شد، خلیل وی نمی گشت و اگر به اسرار وی آگاهی نمی یافت، خلیل وی نمی شد، ولی اگر کسی فرزندی به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند و یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وی است، چون در به دنیا آمدن، قائم به اوست.
از سوی دیگر، اگر شما به خاطر این که خدا به ابراهیم گفته خلیلی [دوست من] قیاس کرده و بگویید: عیسی(علیه السلام) پسر خداست، باید بگویید موسی(علیه السلام) نیز پسر اوست. چون معجزه هایی که موسی(علیه السلام) داشت، پایین تر از معجزه های عیسی(علیه السلام) نبود. بنابراین، بگویید موسی(علیه السلام) نیز پسر خداست. بر این اساس، باید بگویید که وی، استاد، آقا، عمو، رئیس و فرمانروای خداست، به همان شکل که برای یهودیان گفتم!» آنان به یکدیگر گفتند که در انجیل آمده است که عیسی(علیه السلام) گفت: به سوی پدرم می روم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «شما اگر به آن کتاب عمل می کنید، در آن آمده است: به سوی پدر خودم و شما می روم». آنان گفتند: از همان روی که عیسی(علیه السلام) پسر خداست، همه آنانی را که عیسی(علیه السلام) مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «در این کتاب، چیزهایی است که ادعای شما بر این که عیسی(علیه السلام) به خاطر ویژگی اش به خدا پسر خدا شده است، رد می کند؛ چون شما گفتید: ما از آن روی به عیسی(علیه السلام) پسر خدا می گوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران اختصاص نداده است و شما می دانید آنچه را که به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی(علیه السلام) خطاب به آنان گفت: به سوی پدرم و پدر شما می روم اختصاص نداده است. بنابراین ادعای ویژگی به عیسی(علیه السلام) باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگی عیسی(علیه السلام) برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی(علیه السلام) ثابت شد. شما کلام عیسی(علیه السلام) را نقل می کنید و بر غیر مفهوم آن تأویل می کنید؛ چون هنگامی که وی گفت: پدرم و پدر شما، به جز آنچه که شما فهمیدید و روی آوردید، منظورش بود. شاید وی مقصودش آن بود که به سوی آدم(علیه السلام) و یا نوح(علیه السلام) رفتم و خداوند، مرا پیش آنان می برد و با آن ها یک جا گرد می آورد و آدم و نوح(علیهما السلام)، پدران من و شما هستند. عیسی(علیه السلام)، جز این را اراده نکرده بود».
امام علی(علیه السلام) فرمود: مسیحیان سکوت کرده و گفتند: تا کنون مجادله گر و گفت و گوگری چون تو ندیده بودیم. درباره کارهای خویش می اندیشیم.
آن گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) رو به طبیعت پرستان کرد و فرمود: «چه چیز باعث شده است به این باور فراخوانید که اشیا باید باشند و آن ها همواره هستند، از بین نرفته و نخواهند رفت؟». آنان گفتند: ما جز طبق آنچه که می بینیم، حکم نمی کنیم و ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنابراین، می گوییم از بین نرفته اند و ندیدیم که از بین بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از بین نخواهند رفت. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «آیا چیزهایی را قدیم یافته اید و یا آن ها را تا ابد پایدار یافته اید؟ اگر بگویید آن ها را چنین یافته ایم، ادّعا کرده اید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بوده اید و باقی خواهید ماند. اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شده اید و همه مردمی که شما را دیده اند، دروغگویتان می شمارند».
گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیده ایم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم می کنید؟ برای آن که [چون] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیده اید، بهتر است تمییز آن دو را به دیگران واگذارید تا بر حدوث، پایان پذیری و از بین رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ همواره اشیا را ندیده اند. آیا شما شب و روز را ندیده اید که یکی پس از دیگری است؟ گفتند: آری. فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بوده اند و خواهند بود؟» گفتند: آری. فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟» گفتند: نه. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «بنابراین، یکی دیگری را قطع می کند؛ یکی پیشی می گیرد و دیگری در پی آن می رود». گفتند: همین طور است. فرمود: «شما به پیش گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن را کردید، در حالی که پیدا شدن آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».
آن گاه فرمود: «آیا شب و روزهایی بوده که پیش از شما پایان دار و یا بی پایان باشد؟ اگر بگویید بی پایان بودند، چگونه پیش از آن که یکی از شب و یا روز پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایاندار بودند، معنایش این است که زمانی وجود داشت که هیچ کدام نبودند». گفتند: درست است. فرمود: «شما می گویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بدان اقرار می کنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر می شوید، می دانید؟» گفتند: آری. فرمود: «چیزهایی را که می بینید، بعضی از آن ها به بعضی دیگر نیازمند هستند؛ زیرا پاره ای جز به اتّصال به پاره ای دیگر، پایدار نمی مانند. آیا ساختمان را نمی بینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار نمی گردد و پایدار نمی شود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند». آن گاه افزود: «اگر این نیازمندی بخشی از آن بر بخش دیگر، در استحکام و تکمیل قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار می بود، چگونه می بود و ویژگی اش چه سان می بود؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمی توانند برای پدیدار، ویژگی پیدا کنند و به آن توصیف کنند، جز آنچه در همین اموری که فکر می کردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد و گفتند درباره خویش خواهیم اندیشید.
آن گاه رسول خدا روی به دوگانه پرستان کرد؛ آنانی که می گفتند نور و تاریکی تدبیر کنندگان هستند، و فرمود: «چه انگیزه ای موجب شده که شما چنین بگویید؟» گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این روی، انکار کردیم که فاعل، کاری را همراه با ضدّ آن انجام دهد؛ بلکه هر کدام کننده ای مستقل دارند. نمی بینی که برف، محال است که بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنابراین، دو آفریننده قدیم، نور و ظلمت را پذیرا شدیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آنان گفت: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیده اید که هر کدام، ضدّ دیگری است؟ چون دو تای از آن ها در یک جا جمع نمی شوند؛ همان گونه که سردی و گرمی دو ضد هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمی شوند؟» گفتند: آری. فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفریننده ای قدیمی اثبات نمی کنید تا کننده هر ضدّی از این رنگ ها غیر از کننده ضدّ دیگر باشد؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: همه ساکت شدند.
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند که سرشت یکی بالا رونده و دیگری پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟» گفتند: نه. فرمود: «بنابراین، لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیر جهت دیگری حرکت می کنند. بنابراین، چگونه این جهان، از در هم آمیزی دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟ بلکه آن دو، خود نیز تدبیر شده و آفریده شده اند». آنان گفتند: درباره خویش خواهیم اندیشید. آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رو به سوی مشرکان عرب کرد و فرمود: «شما چرا بتان را به جای خدا می پرستید؟» گفتند: با این پرستش، به خداوند نزدیکی می جوییم. فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی می کنند؟ خدا را عبادت می کنند تا با بزرگداشت آن ها به خدا نزدیک شوید؟» گفتند: نه. فرمود: «آیا شما به دست خود آن ها را تراشیده اید؟» گفتند: آری. فرمود: «سزاوار بود به جای آن که شما آن ها را بپرستید، آن ها شما را می پرستیدند [چنانچه آن ها می توانستند پرستش کنند] اگر دستور تعظیم آن ها را کسی که نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه که شما را بدان تکلیف می کند، حکیم است، صادر نکرده باشد».
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنین گفت، آنان اختلاف کردند. گروهی گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکل ها بودند، حلول کرده و ما این شکل ها را ساخته ایم و به خاطر این که چهره هایی که پروردگارمان در آن ها حلول کرده تعظیم کنیم، این شکل ها را بزرگ می داریم.
و گروه دیگر گفتند: این چهره ها، چهره های اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهره آن ها را درست کرده ایم و آن ها را برای تعظیم خداوند، پرستش می کنیم. گروه دیگر گفتند: آن گاه که خداوند آدم را آفرید، به فرشتگان فرمان سجده به وی داد. آنان، آدم را برای نزدیکی به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگان سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساخته ایم و بدان، برای نزدیکی به خدا سجده می کنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده بر آدم، به خداوند تقرّب جستند. همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافته اید که به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محراب هایی ساخته اید که به سوی آن ها سجده می کنید، و شما قصد کعبه را می کنید، نه محراب های خودتان را، و قصد کعبه هم برای خدای است نه خود کعبه.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «راه را گم کرده اید و گمراه شده اید». وی خطاب به آنانی که می گفتند: خداوند در هیکل مردمانی به شکل هایی که تصوّر کرده ایم، حلول کرده و ما این چهره ها را ساخته ایم و بزرگداشت ما از این صورت ها در واقع، تعظیم صورت هایی است که پروردگارمان در آن ها حلول کرده اند، فرمود: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کرده اید. آیا پروردگار شما در چیزی حلول می کند، به گونه ای که آن شی ء فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه فرقی بین آن چیز و اموری دیگر چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول می کند، وجود دارد؟ چرا رنگ، طعم، مزه و...، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ چگونه آن که پیش از آن حلول شده [محلّ حلول] وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خداوند همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیده ها در خصوص حلول پذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوال پذیری هم توصیفش کنید و اگر او را به ویژگی زوال و حدوث توصیف کردید، در واقع، به صفت پایان پذیری توصیف کرده اید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و این ها ذات شی ء را تغییر می دهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت و سکون، سفید و سیاه، و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همه ویژگی هایی را که برای اشیای متّصف به این صفت ها وجود دارد، بر خداوند که در آن ها حلول کرده وجود داشته باشد تا همه ویژگی های پدیده ها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد!» رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آن گاه فرمود: «وقتی گمانتان در این که خداوند در چیزی حلول کرده، باطل شد، زیربنای سخنتان نیز از بین می رود».
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رو به سوی گروه دوم کرد و به آن ها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کرده اند، می پرستید و برای آن ها سجده می کنید و نماز می گزارید و برای سجده بر آن ها پیشانی های ارزشمند خود را بر خاک می نهید، چه چیز برای خدای جهانیان نگه می دارید؟ آیا نمی دانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بنده اش هم ردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر می کنید درست است شهروندان، پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کُرنش و فروتنی، همپای وی قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حقّ بزرگ تر و بزرگ تر کردن حقّ کوچک تر نیست؟» گفتند: آری. فرمود: «آیا نمی دانید شما با تعظیم خداوند از راه تعظیم صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک می کنید؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان پس از این که گفتند: در کار خویش خواهیم اندیشید، سکوت کردند.
سپس رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونه ای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه که امر کند، امر پذیریم و از هر چه منع کند منع پذیریم و آن گونه که از ما می خواهد، پرستش می کنیم. اگر ما را به گونه ای از گونه ها دستور دهد، پیروی اش می کنیم و از گونه ای که بدان دستور و اجازه نداده، تجاوز نمی کنیم؛ چون نمی دانیم، شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم. هنگامی که به ما دستور داد رو به کعبه کنیم، پیروی اش کردیم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها به سوی کعبه روی کنیم و ما هم اطاعت کرده ایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشده ایم و خداوند، هنگامی که دستور به سجده برای آدم کرد، دستور به سجده برای چهره اش که غیر از اوست، نکرد. بنابراین، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمی دانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازه ورود به خانه اش را در یک روز خاص داد، آیا می توانید بعداً بدون دستور وی داخل شوید؟ آیا می توانید بدون فرمان وی به خانه دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباس هایش، بنده ای از بندگانش یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا می توانید آن را از وی بگیرید؟ گفتند: آری. فرمود: «اگر آن را نگرفتید، می توانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟» گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داده بود، برای دوّمی اجازه نداده است. آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟» گفتند: خداوند سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازه او تصرّف نشود. فرمود: «پس چرا چنین کردید و او کِی به شما فرمان داده که این صورت ها را پرستش کنید؟»
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان گفتند که درباره کارهایمان خواهیم اندیشید و ساکت شدند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: قسم به آن که محمّد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبری برانگیخت، سه روز بر این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رسیدند و اسلام آوردند. آنان بیست و پنج نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! ما دلیلی چون دلایل تو ندیدیم. گواهی می دهیم که تو رسول خدایی.(1)،(2)،(3).
پینوشتها:
(1). الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على، محقّق / مصحّح: خرسان، محمد باقر، نشر مرتضى، مشهد، 1403 قمری، چاپ اول، ج 1، ص 22، (فی ذکر طرف مما جاء عن النبی من الجدال و المحاربة و المناظرة و ما یجری مجرى ذلک مع من خالف الإسلام و غیرهم).
(2). تفسیر قمى، قمى، على بن ابراهیم، محقّق / مصحّح: موسوى جزایری، سید طیب، دار الکتاب، قم، 1367 شمسی، چاپ چهارم، ص 530.
(3). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقّق / مصحّح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 هـ ق، چاپ دوم، ج 9، ص 257، (ما احتج صلى الله علیه و آله به على المشرکین و الزنادقة و سائر أهل الملل الباطلة).
منبع: اسلام شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، مسجد مقدس جمکران، قم، 1386 ش.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: پدرم امام باقر(علیه السلام) از جدّم علی بن حسین(علیه السلام) و وی از پدرش حسین بن علی، سرور شهیدان(علیه السلام) و وی از پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) برایم نقل کرده که روزی پیروان دین های پنج گانه: یهودیان، مسیحیان، طبیعت پرستان، دوگانه پرستان و مشرکان عرب با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشستی داشتند.
یهودیان گفتند: ما می گوییم: عُزیر(علیه السلام) پسر خدا است. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر سخن ما را بگویی، پس در دست یابی به حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می کنیم. مسیحیان گفتند: ما می گوییم: مسیح(علیه السلام) پسر خداست و با او یکی است. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر از رأی ما پیروی کنی، در باور به این حقیقت، بر تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد. طبیعت گرایان گفتند: ما می گوییم اشیا باید باشند و آن ها همواره و دائم هستند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم.
دوگانه پرستان گفتند: ما می گوییم، نور و تاریکی، چرخانندگان [هستی] هستند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم. مشرکان عرب گفتند: ما می گوییم بت های ما خدایانند. آمده ایم ببینیم که تو چه می گویی؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشی، ما در این باور به این حقیقت، از تو پیشی گرفته، برتریم و اگر مخالف باشی با تو مجادله می کنیم.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «من به خداوند بی شریک ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی غیر او کافرم». آن گاه خطاب به آنان فرمود: «خداوند مرا بر همه، به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده و حجّت بر جهانیان، برانگیخته است؛ و بسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ کنند، به حلقومشان برگرداند». آن گاه خطاب به یهودیان فرمود: «آیا آمده اید که من سخن شما را بی دلیل بپذیرم؟» گفتند: نه.
فرمود: «چه چیز باعث شده که شما باور داشته باشید که عُزَیر، پسر خداست؟» گفتند: چون وی پس از آن که تورات از بین رفته بود، آن را برای بنی اسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که پسر خدا بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چرا عُزیر(علیه السلام)، پسر خدا شد و موسی(علیه السلام) که تورات را برای شما آورد و معجزه هایی را که خود شما هم می دانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر(علیه السلام) به خاطر بزرگواری در بازسازی تورات پسر خدا شد، موسی(علیه السلام) باید به پسر خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار بزرگواری برای عُزَیر(علیه السلام)، موجب شد که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی(علیه السلام) بود، درجه وی باید بالاتر از پسر خدا بودن باشد. اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا، و در پی رابطه جنسی پدر با مادر، مادران، بچه به دنیا می آورند، به خدا کفر ورزیده اید و او را به آفریده اش تشبیه کرده اید و ویژگی پدیده ها را برای وی اثبات کرده اید. بنابراین، خدا باید از نظر شما پدید آمده و خلق شده ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و به وجود آورده است».
یهودیان گفتند: منظورمان این نیست، همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از لحاظ قدر و منزلت، پسر خداست؛ گرچه تولّدی هم در کار نبود، درست مثل آن که برخی از دانشمندان، خطاب به کسانی که می خواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آن ها را نسبت به دیگران نشان دهند، می گویند: «پسرم!» یا «این پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست. چون در این صورت، به وی گفته خواهد شد که این شخص با تو بیگانه است و رابطه نَسَبی بین شما نیست. کار خدا درباره عُزَیر(علیه السلام) نیز چنین است که وی به خاطر احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را فرزند خود قرار داده است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «سخن، همان است که من به شما گفتم. اگر بر این پایه، عُزَیر پسر خدا می گردد، این مقام برای موسی(علیه السلام) مناسب تر است. خداوند، هر باطل گرایی را با اقرار خودش رسوا می کند و دلیل او را علیه خود او به کار می برد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگ تر از آنچه گفتم، می کشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانه ای که رابطه سببی بین آن دو نیست، می گوید: پسرم! یا این، پسرم است، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما می بینید همین بزرگ، به فرد بیگانه ای برای احترام می گوید: این، برادرم است و به دیگری می گوید: این استادم و پدرم است و به شخص دیگری می گوید: این، آقای من است و یا خطاب می کند، آقایم! و هر چه احترام گذاری اش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره می گیرد. بنابراین، از نظر شما رواست که موسی(علیه السلام)، برادر خدا، شیخ خدا، و یا آقای خدا باشد، چون وی را بیشتر از عُزَیر(علیه السلام) اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کس دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام به وی می گوید: ای آقایم، ای شیخم، ای عمویم، ای رئیسم! و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها می افزاید...».
امام علی(علیه السلام) می فرماید: «آنان، متحیر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بده تا درباره آنچه که به ما گفتی، بیندیشیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «در این باره با دلی منصفانه بیندیشید. خدا شما را هدایت می کند».
آن گاه رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید که [خداوند] قدیم با مسیح، پسرش یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوند] قدیم، برای آن که با این پدید آمده؛ یعنی عیسی(علیه السلام) یکی شده، حادث است؟ یا عیسی(علیه السلام) که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی از کرامتی برخوردار شده است که هیچ کس غیر از وی، از چنین کرامتی برخوردار نگشته است؟ اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده شده است که خودتان، خودتان را باطل کرده اید؛ چون قدیم محال است که منقلب شود و پدیده گردد، و اگر مقصودتان این است که عیسی(علیه السلام) قدیم شده است که حرف محالی گفته اید؛ زیرا حادث محال است که قدیم گردد. و اگر مقصودتان از اتّحاد مسیح(علیه السلام) با خدا این است که خداوند او را از بین دیگر بندگان برگزیده و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی(علیه السلام) و مفهومی که به خاطر آن با خدا یکی شده است، اقرار کرده اید؛ زیرا هنگامی که عیسی(علیه السلام) حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد [یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی(علیه السلام) برترین خلق خداوند شده است] در این صورت، هم عیسی(علیه السلام) و هم آن معنی حادثند و این، بر خلاف سخنی است که در آغاز گفتید».
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: مسیحیان گفتند: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! چون خداوند به دست عیسی(علیه السلام) چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «آنچه را که در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید؟» آن گاه همه آن بحث را تکرار کرد. همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان که گفت: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! آیا شما نمی گویید ابراهیم،(علیه السلام) خلیل اللَّه [دوست خدا] است؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چنین می گوییم».
وی گفت: اگر این را می گویید، چرا ما را از این که بگوییم عیسی(علیه السلام) پسر خداست، منع می کنید؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «این دو مانند هم نیستند. چون وقتی می گوییم: ابراهیم(علیه السلام) «خلیل اللَّه» است، بدان جهت است که «خلیل» مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است. معنای خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم(علیه السلام)، نیازمند پرودگارش بود و تنها به وی واسطه بود و از دیگران، کناره گیر و روگردان و بی نیاز بود. چون وقتی که تصمیم گرفته شد وی را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکندند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: بنده ام را دریاب. جبرئیل آمد و او را در هوا گرفت و گفت: گرفتاری هایت را بر عهده من بگذار. خداوند، مرا برای یاری تو فرستاده است.
ابراهیم(علیه السلام) گفت: «نه، خداوند برای من بس است و بهترین وکیل است. من از دیگران چیزی نمی خواهم و جز به وی، نیازمند نیستم» پس خداوند، وی را خلیل خود؛ یعنی نیازمند، محتاج و وابسته به او و بریده از دیگران خواند. و اگر از خُلّه [به معنای آگاه] گرفته شود؛ یعنی به آن امر، آگاه شد و به اسراری رسید که دیگران به آن نرسیدند. در این صورت، معنای خلیل، عالِم به خدا و امور الهی است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمی گردد. نمی اندیشید که اگر وی وابسته به خدا نمی شد، خلیل وی نمی گشت و اگر به اسرار وی آگاهی نمی یافت، خلیل وی نمی شد، ولی اگر کسی فرزندی به دنیا آورد، هر چه او را از خودش دور کند و یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وی است، چون در به دنیا آمدن، قائم به اوست.
از سوی دیگر، اگر شما به خاطر این که خدا به ابراهیم گفته خلیلی [دوست من] قیاس کرده و بگویید: عیسی(علیه السلام) پسر خداست، باید بگویید موسی(علیه السلام) نیز پسر اوست. چون معجزه هایی که موسی(علیه السلام) داشت، پایین تر از معجزه های عیسی(علیه السلام) نبود. بنابراین، بگویید موسی(علیه السلام) نیز پسر خداست. بر این اساس، باید بگویید که وی، استاد، آقا، عمو، رئیس و فرمانروای خداست، به همان شکل که برای یهودیان گفتم!» آنان به یکدیگر گفتند که در انجیل آمده است که عیسی(علیه السلام) گفت: به سوی پدرم می روم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «شما اگر به آن کتاب عمل می کنید، در آن آمده است: به سوی پدر خودم و شما می روم». آنان گفتند: از همان روی که عیسی(علیه السلام) پسر خداست، همه آنانی را که عیسی(علیه السلام) مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «در این کتاب، چیزهایی است که ادعای شما بر این که عیسی(علیه السلام) به خاطر ویژگی اش به خدا پسر خدا شده است، رد می کند؛ چون شما گفتید: ما از آن روی به عیسی(علیه السلام) پسر خدا می گوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران اختصاص نداده است و شما می دانید آنچه را که به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی(علیه السلام) خطاب به آنان گفت: به سوی پدرم و پدر شما می روم اختصاص نداده است. بنابراین ادعای ویژگی به عیسی(علیه السلام) باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگی عیسی(علیه السلام) برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی(علیه السلام) ثابت شد. شما کلام عیسی(علیه السلام) را نقل می کنید و بر غیر مفهوم آن تأویل می کنید؛ چون هنگامی که وی گفت: پدرم و پدر شما، به جز آنچه که شما فهمیدید و روی آوردید، منظورش بود. شاید وی مقصودش آن بود که به سوی آدم(علیه السلام) و یا نوح(علیه السلام) رفتم و خداوند، مرا پیش آنان می برد و با آن ها یک جا گرد می آورد و آدم و نوح(علیهما السلام)، پدران من و شما هستند. عیسی(علیه السلام)، جز این را اراده نکرده بود».
امام علی(علیه السلام) فرمود: مسیحیان سکوت کرده و گفتند: تا کنون مجادله گر و گفت و گوگری چون تو ندیده بودیم. درباره کارهای خویش می اندیشیم.
آن گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) رو به طبیعت پرستان کرد و فرمود: «چه چیز باعث شده است به این باور فراخوانید که اشیا باید باشند و آن ها همواره هستند، از بین نرفته و نخواهند رفت؟». آنان گفتند: ما جز طبق آنچه که می بینیم، حکم نمی کنیم و ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنابراین، می گوییم از بین نرفته اند و ندیدیم که از بین بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از بین نخواهند رفت. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «آیا چیزهایی را قدیم یافته اید و یا آن ها را تا ابد پایدار یافته اید؟ اگر بگویید آن ها را چنین یافته ایم، ادّعا کرده اید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بوده اید و باقی خواهید ماند. اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شده اید و همه مردمی که شما را دیده اند، دروغگویتان می شمارند».
گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیده ایم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم می کنید؟ برای آن که [چون] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیده اید، بهتر است تمییز آن دو را به دیگران واگذارید تا بر حدوث، پایان پذیری و از بین رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ همواره اشیا را ندیده اند. آیا شما شب و روز را ندیده اید که یکی پس از دیگری است؟ گفتند: آری. فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بوده اند و خواهند بود؟» گفتند: آری. فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟» گفتند: نه. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «بنابراین، یکی دیگری را قطع می کند؛ یکی پیشی می گیرد و دیگری در پی آن می رود». گفتند: همین طور است. فرمود: «شما به پیش گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن را کردید، در حالی که پیدا شدن آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».
آن گاه فرمود: «آیا شب و روزهایی بوده که پیش از شما پایان دار و یا بی پایان باشد؟ اگر بگویید بی پایان بودند، چگونه پیش از آن که یکی از شب و یا روز پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایاندار بودند، معنایش این است که زمانی وجود داشت که هیچ کدام نبودند». گفتند: درست است. فرمود: «شما می گویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بدان اقرار می کنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر می شوید، می دانید؟» گفتند: آری. فرمود: «چیزهایی را که می بینید، بعضی از آن ها به بعضی دیگر نیازمند هستند؛ زیرا پاره ای جز به اتّصال به پاره ای دیگر، پایدار نمی مانند. آیا ساختمان را نمی بینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار نمی گردد و پایدار نمی شود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند». آن گاه افزود: «اگر این نیازمندی بخشی از آن بر بخش دیگر، در استحکام و تکمیل قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار می بود، چگونه می بود و ویژگی اش چه سان می بود؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمی توانند برای پدیدار، ویژگی پیدا کنند و به آن توصیف کنند، جز آنچه در همین اموری که فکر می کردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد و گفتند درباره خویش خواهیم اندیشید.
آن گاه رسول خدا روی به دوگانه پرستان کرد؛ آنانی که می گفتند نور و تاریکی تدبیر کنندگان هستند، و فرمود: «چه انگیزه ای موجب شده که شما چنین بگویید؟» گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این روی، انکار کردیم که فاعل، کاری را همراه با ضدّ آن انجام دهد؛ بلکه هر کدام کننده ای مستقل دارند. نمی بینی که برف، محال است که بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنابراین، دو آفریننده قدیم، نور و ظلمت را پذیرا شدیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آنان گفت: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیده اید که هر کدام، ضدّ دیگری است؟ چون دو تای از آن ها در یک جا جمع نمی شوند؛ همان گونه که سردی و گرمی دو ضد هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمی شوند؟» گفتند: آری. فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفریننده ای قدیمی اثبات نمی کنید تا کننده هر ضدّی از این رنگ ها غیر از کننده ضدّ دیگر باشد؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: همه ساکت شدند.
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند که سرشت یکی بالا رونده و دیگری پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟» گفتند: نه. فرمود: «بنابراین، لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیر جهت دیگری حرکت می کنند. بنابراین، چگونه این جهان، از در هم آمیزی دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟ بلکه آن دو، خود نیز تدبیر شده و آفریده شده اند». آنان گفتند: درباره خویش خواهیم اندیشید. آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رو به سوی مشرکان عرب کرد و فرمود: «شما چرا بتان را به جای خدا می پرستید؟» گفتند: با این پرستش، به خداوند نزدیکی می جوییم. فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی می کنند؟ خدا را عبادت می کنند تا با بزرگداشت آن ها به خدا نزدیک شوید؟» گفتند: نه. فرمود: «آیا شما به دست خود آن ها را تراشیده اید؟» گفتند: آری. فرمود: «سزاوار بود به جای آن که شما آن ها را بپرستید، آن ها شما را می پرستیدند [چنانچه آن ها می توانستند پرستش کنند] اگر دستور تعظیم آن ها را کسی که نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه که شما را بدان تکلیف می کند، حکیم است، صادر نکرده باشد».
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنین گفت، آنان اختلاف کردند. گروهی گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکل ها بودند، حلول کرده و ما این شکل ها را ساخته ایم و به خاطر این که چهره هایی که پروردگارمان در آن ها حلول کرده تعظیم کنیم، این شکل ها را بزرگ می داریم.
و گروه دیگر گفتند: این چهره ها، چهره های اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهره آن ها را درست کرده ایم و آن ها را برای تعظیم خداوند، پرستش می کنیم. گروه دیگر گفتند: آن گاه که خداوند آدم را آفرید، به فرشتگان فرمان سجده به وی داد. آنان، آدم را برای نزدیکی به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگان سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساخته ایم و بدان، برای نزدیکی به خدا سجده می کنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده بر آدم، به خداوند تقرّب جستند. همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافته اید که به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محراب هایی ساخته اید که به سوی آن ها سجده می کنید، و شما قصد کعبه را می کنید، نه محراب های خودتان را، و قصد کعبه هم برای خدای است نه خود کعبه.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «راه را گم کرده اید و گمراه شده اید». وی خطاب به آنانی که می گفتند: خداوند در هیکل مردمانی به شکل هایی که تصوّر کرده ایم، حلول کرده و ما این چهره ها را ساخته ایم و بزرگداشت ما از این صورت ها در واقع، تعظیم صورت هایی است که پروردگارمان در آن ها حلول کرده اند، فرمود: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کرده اید. آیا پروردگار شما در چیزی حلول می کند، به گونه ای که آن شی ء فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه فرقی بین آن چیز و اموری دیگر چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول می کند، وجود دارد؟ چرا رنگ، طعم، مزه و...، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ چگونه آن که پیش از آن حلول شده [محلّ حلول] وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خداوند همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیده ها در خصوص حلول پذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوال پذیری هم توصیفش کنید و اگر او را به ویژگی زوال و حدوث توصیف کردید، در واقع، به صفت پایان پذیری توصیف کرده اید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و این ها ذات شی ء را تغییر می دهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت و سکون، سفید و سیاه، و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همه ویژگی هایی را که برای اشیای متّصف به این صفت ها وجود دارد، بر خداوند که در آن ها حلول کرده وجود داشته باشد تا همه ویژگی های پدیده ها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد!» رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آن گاه فرمود: «وقتی گمانتان در این که خداوند در چیزی حلول کرده، باطل شد، زیربنای سخنتان نیز از بین می رود».
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رو به سوی گروه دوم کرد و به آن ها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کرده اند، می پرستید و برای آن ها سجده می کنید و نماز می گزارید و برای سجده بر آن ها پیشانی های ارزشمند خود را بر خاک می نهید، چه چیز برای خدای جهانیان نگه می دارید؟ آیا نمی دانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بنده اش هم ردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر می کنید درست است شهروندان، پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کُرنش و فروتنی، همپای وی قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حقّ بزرگ تر و بزرگ تر کردن حقّ کوچک تر نیست؟» گفتند: آری. فرمود: «آیا نمی دانید شما با تعظیم خداوند از راه تعظیم صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک می کنید؟» حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان پس از این که گفتند: در کار خویش خواهیم اندیشید، سکوت کردند.
سپس رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونه ای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه که امر کند، امر پذیریم و از هر چه منع کند منع پذیریم و آن گونه که از ما می خواهد، پرستش می کنیم. اگر ما را به گونه ای از گونه ها دستور دهد، پیروی اش می کنیم و از گونه ای که بدان دستور و اجازه نداده، تجاوز نمی کنیم؛ چون نمی دانیم، شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم. هنگامی که به ما دستور داد رو به کعبه کنیم، پیروی اش کردیم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها به سوی کعبه روی کنیم و ما هم اطاعت کرده ایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشده ایم و خداوند، هنگامی که دستور به سجده برای آدم کرد، دستور به سجده برای چهره اش که غیر از اوست، نکرد. بنابراین، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمی دانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».
آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازه ورود به خانه اش را در یک روز خاص داد، آیا می توانید بعداً بدون دستور وی داخل شوید؟ آیا می توانید بدون فرمان وی به خانه دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباس هایش، بنده ای از بندگانش یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا می توانید آن را از وی بگیرید؟ گفتند: آری. فرمود: «اگر آن را نگرفتید، می توانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟» گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داده بود، برای دوّمی اجازه نداده است. آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟» گفتند: خداوند سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازه او تصرّف نشود. فرمود: «پس چرا چنین کردید و او کِی به شما فرمان داده که این صورت ها را پرستش کنید؟»
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: آنان گفتند که درباره کارهایمان خواهیم اندیشید و ساکت شدند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: قسم به آن که محمّد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبری برانگیخت، سه روز بر این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رسیدند و اسلام آوردند. آنان بیست و پنج نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد(صلی الله علیه وآله)! ما دلیلی چون دلایل تو ندیدیم. گواهی می دهیم که تو رسول خدایی.(1)،(2)،(3).
پینوشتها:
(1). الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على، محقّق / مصحّح: خرسان، محمد باقر، نشر مرتضى، مشهد، 1403 قمری، چاپ اول، ج 1، ص 22، (فی ذکر طرف مما جاء عن النبی من الجدال و المحاربة و المناظرة و ما یجری مجرى ذلک مع من خالف الإسلام و غیرهم).
(2). تفسیر قمى، قمى، على بن ابراهیم، محقّق / مصحّح: موسوى جزایری، سید طیب، دار الکتاب، قم، 1367 شمسی، چاپ چهارم، ص 530.
(3). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقّق / مصحّح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 هـ ق، چاپ دوم، ج 9، ص 257، (ما احتج صلى الله علیه و آله به على المشرکین و الزنادقة و سائر أهل الملل الباطلة).
منبع: اسلام شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، مسجد مقدس جمکران، قم، 1386 ش.