پرسش :
روزهاى يك شنبه كشيشان در دعا چنين مى گويند:«خدايا ما به تو اعتقاد و ايمان داريم، تو را هيچ منسوب و بسته اى نيست مگر عيسى و ما به پسرت عيسى اعتقاد داريم!» اين است عقيده مسيحيان درباره عیسی ؛ پس چرا اسلام مى گويد عيسى پسر خدا نيست؟
پاسخ :
گرچه اين سؤال براى كسانى كه منطق اسلام را در زمينه خداشناسى شنيده و ياد گرفته اند بسيار مايه تعجّب و شگفتى است; ولى براى كسانى كه در محيط هاى غير اسلام زندگى مى كنند و معمولا با مسيحيان تماس دارند كه خدا را در قالب «اقانيم ثلاثه» يعنى (خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس) تصوير مى نمايند و غالباً از «خداى پدر» و «خداى پسر» سخن مى گويند، اين نوع سؤال ها خيلى عجيب و شگفت آور نخواهد بود.
ما پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم لازم است توضيح دهيم كه مسلمانان از كلمه «خدا» چه حقيقتى را اراده مى كنند و منظور آنها از خدا چيست؟
هركس مختصر اطّلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد بخوبى مى داند كه «خدا» از نظر اسلام مبدئى است كه داراى همه گونه صفات كمال است و هيچ گونه نقص و عيب و احتياج و محدوديّتى در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفريده او و نيازمند به او هستند و او به هيچ موجودى نياز ندارد.
بديهى است چنين خدايى نه مى تواند به كسى نياز داشته باشد و نه داراى اجزاى ذهنى و خارجى باشد و نه مى تواند بزايد و يا زاييده كسى باشد و نه مى تواند همسر داشته باشد و يا با چشم ديده شود و نه ممكن است محدود به زمان و يا مكان باشد.(1)
زيرا هر كدام از اين امور، هرگاه در خدا موجود باشد او را از مرتبه خدايى پايين آورده، جزء آفريده ها و مخلوقاتش قرار مى دهد!
مثلا هرگاه خدا مانند ديگر موجودات مادّى، مركّب و داراى اجزاى باشد - مثل اين كه مى گوييم آب مركّب از دو عنصر يعنى اكسيژن و هيدروژن است - مسلّم است كه در اين صورت در اصل هستى خود نيازمند به هر كدام از آن اجزاى خواهد بود و بدون آنها پديد نخواهد آمد و اين معنا با خداى او كه به معناى «سرچشمه هستى» و «آفريدگار جهان» بوده است سازگار نمى باشد.
روى اين حساب، مسيحيان در اين عقيده كه عيسى(عليه السلام) را پسر خدا مى دانند بدون آن كه توجّه داشته باشند خدا را از مقام الوهيّت پايين آورده، در زمره ديگر آفريده ها قرار مى دهند.
چگونه ممكن است خدايى كه به هيچ وجه تركيب در او راه ندارد، جزئى از خود را جدا كرده و به شكل عيسى كه مانند همه افراد بشر داراى جسم و مادّه است در آورد و او را پسر خود و خود را پدر او بخواند! (دقّت كنيد)
مقامات مسيحى چون ديدند موضوع «پسر بودن عيسى» با اصول مسلّم عقل و علم سازگار نيست، ناگزير درصدد توجيه و تأويل بر آمده پسر بودن عيسى را به يكى از معانى زير گرفته و گفته اند:
1- از آن جا كه آفرينش عيسى برخلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صورت گرفته و كارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از اين جهت مى توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند از او تعبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق العاده دوست مى داشت از اين جهت او را پسر خود خوانده است.
اين توجيه داراى دو ايراد زير است:
الف- با صريح آيات عهد جديد كه مى گويد: «ليكن چون زمان به كمال رسيد خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد» و همچنين با معتقدات عموم مسيحيان كه در اعتقاد نامه نيقيّه بدين شرح مندرج است: «ما ايمان داريم به خداى واحد پدر، قادر مطلق، خالق همه چيزهاى ديدنى و ناديدنى، و به خداوند واحد، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولودى كه از ذات پدر است; خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات هم ذات با پدر...» سازگار نخواهد بود; زيرا عبارات فوق، صريح در اين است كه عيسى مسيح پسر خداست همان طورى كه نور از نور جدا مى شود، عيسى هم از خدا جدا شده و در رحم مريم قرار گرفته و از آن جا براى هدايت و سعادت مردم پا به اين عالم گذاشته است.
ب- هرگاه آفرينش بدون پدر و يا زندگى آميخته به انواع معجزات و امور خارق العاده، كافى در ناميدن كسى به پسر خدا باشد در اين صورت اين نام و نسبت هيچ گونه اختصاصى به عيسى ندارد; زيرا آدم هم بدون پدر و مادر آفريده شده و پيامبرانى مانند ابراهيم و موسى و نوح و... نيز سراسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آميخته بوده است و همچنين خداوند همه آنها را دوست داشته پس بايد آنها نيز پسر خدا ناميده شوند.
2- توجيه ديگر اين كه مى گويند: منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده، همان سان كه حرارت در آب حلول مى كند.
اين توجيه نيز تنها فرار از اصل اشكال نيست بلكه از چاله به درّه سقوط كردن است; زيرا همان طور كه در ابتداى بحث تذكر داده شد، خداوند نه مى تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مكان; خداوندى كه صرف وجود و غير محدود به زمان ومكان است چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند عيسى كه مانند همه افراد بشر غذا مى خورد و مى خوابيد و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مكان محدود بود حلول كرده و محدود شده باشد؟!
آيا آب دريا با آن كه محدود است مى شود در يك كاسه كوچك جا گيرد و اگر نمى شود، پس چگونه ممكن است وجود نامحدود خداوند در پيكر انسانى چون عيسى محدود و محصور گردد؟!
به هر حال، موضوع پسر بودن عيسى براى خدا نه تنها معقول و منطقى نيست، بلكه هرگاه كسى كمتر اطّلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد، اين نوع سؤال ها به همان اندازه براى او تعجّب آور است كه كسى بپرسد: چرا خداوند غذا نمى خورد و چرا خدا راه نمى رود؟!
________________________________________
1. شرح دلايل اين قسمت را در كتب مفصل تر مطالعه بفرماييد
گرچه اين سؤال براى كسانى كه منطق اسلام را در زمينه خداشناسى شنيده و ياد گرفته اند بسيار مايه تعجّب و شگفتى است; ولى براى كسانى كه در محيط هاى غير اسلام زندگى مى كنند و معمولا با مسيحيان تماس دارند كه خدا را در قالب «اقانيم ثلاثه» يعنى (خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس) تصوير مى نمايند و غالباً از «خداى پدر» و «خداى پسر» سخن مى گويند، اين نوع سؤال ها خيلى عجيب و شگفت آور نخواهد بود.
ما پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم لازم است توضيح دهيم كه مسلمانان از كلمه «خدا» چه حقيقتى را اراده مى كنند و منظور آنها از خدا چيست؟
هركس مختصر اطّلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد بخوبى مى داند كه «خدا» از نظر اسلام مبدئى است كه داراى همه گونه صفات كمال است و هيچ گونه نقص و عيب و احتياج و محدوديّتى در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفريده او و نيازمند به او هستند و او به هيچ موجودى نياز ندارد.
بديهى است چنين خدايى نه مى تواند به كسى نياز داشته باشد و نه داراى اجزاى ذهنى و خارجى باشد و نه مى تواند بزايد و يا زاييده كسى باشد و نه مى تواند همسر داشته باشد و يا با چشم ديده شود و نه ممكن است محدود به زمان و يا مكان باشد.(1)
زيرا هر كدام از اين امور، هرگاه در خدا موجود باشد او را از مرتبه خدايى پايين آورده، جزء آفريده ها و مخلوقاتش قرار مى دهد!
مثلا هرگاه خدا مانند ديگر موجودات مادّى، مركّب و داراى اجزاى باشد - مثل اين كه مى گوييم آب مركّب از دو عنصر يعنى اكسيژن و هيدروژن است - مسلّم است كه در اين صورت در اصل هستى خود نيازمند به هر كدام از آن اجزاى خواهد بود و بدون آنها پديد نخواهد آمد و اين معنا با خداى او كه به معناى «سرچشمه هستى» و «آفريدگار جهان» بوده است سازگار نمى باشد.
روى اين حساب، مسيحيان در اين عقيده كه عيسى(عليه السلام) را پسر خدا مى دانند بدون آن كه توجّه داشته باشند خدا را از مقام الوهيّت پايين آورده، در زمره ديگر آفريده ها قرار مى دهند.
چگونه ممكن است خدايى كه به هيچ وجه تركيب در او راه ندارد، جزئى از خود را جدا كرده و به شكل عيسى كه مانند همه افراد بشر داراى جسم و مادّه است در آورد و او را پسر خود و خود را پدر او بخواند! (دقّت كنيد)
مقامات مسيحى چون ديدند موضوع «پسر بودن عيسى» با اصول مسلّم عقل و علم سازگار نيست، ناگزير درصدد توجيه و تأويل بر آمده پسر بودن عيسى را به يكى از معانى زير گرفته و گفته اند:
1- از آن جا كه آفرينش عيسى برخلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صورت گرفته و كارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از اين جهت مى توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند از او تعبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق العاده دوست مى داشت از اين جهت او را پسر خود خوانده است.
اين توجيه داراى دو ايراد زير است:
الف- با صريح آيات عهد جديد كه مى گويد: «ليكن چون زمان به كمال رسيد خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد» و همچنين با معتقدات عموم مسيحيان كه در اعتقاد نامه نيقيّه بدين شرح مندرج است: «ما ايمان داريم به خداى واحد پدر، قادر مطلق، خالق همه چيزهاى ديدنى و ناديدنى، و به خداوند واحد، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولودى كه از ذات پدر است; خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات هم ذات با پدر...» سازگار نخواهد بود; زيرا عبارات فوق، صريح در اين است كه عيسى مسيح پسر خداست همان طورى كه نور از نور جدا مى شود، عيسى هم از خدا جدا شده و در رحم مريم قرار گرفته و از آن جا براى هدايت و سعادت مردم پا به اين عالم گذاشته است.
ب- هرگاه آفرينش بدون پدر و يا زندگى آميخته به انواع معجزات و امور خارق العاده، كافى در ناميدن كسى به پسر خدا باشد در اين صورت اين نام و نسبت هيچ گونه اختصاصى به عيسى ندارد; زيرا آدم هم بدون پدر و مادر آفريده شده و پيامبرانى مانند ابراهيم و موسى و نوح و... نيز سراسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آميخته بوده است و همچنين خداوند همه آنها را دوست داشته پس بايد آنها نيز پسر خدا ناميده شوند.
2- توجيه ديگر اين كه مى گويند: منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده، همان سان كه حرارت در آب حلول مى كند.
اين توجيه نيز تنها فرار از اصل اشكال نيست بلكه از چاله به درّه سقوط كردن است; زيرا همان طور كه در ابتداى بحث تذكر داده شد، خداوند نه مى تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مكان; خداوندى كه صرف وجود و غير محدود به زمان ومكان است چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند عيسى كه مانند همه افراد بشر غذا مى خورد و مى خوابيد و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مكان محدود بود حلول كرده و محدود شده باشد؟!
آيا آب دريا با آن كه محدود است مى شود در يك كاسه كوچك جا گيرد و اگر نمى شود، پس چگونه ممكن است وجود نامحدود خداوند در پيكر انسانى چون عيسى محدود و محصور گردد؟!
به هر حال، موضوع پسر بودن عيسى براى خدا نه تنها معقول و منطقى نيست، بلكه هرگاه كسى كمتر اطّلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد، اين نوع سؤال ها به همان اندازه براى او تعجّب آور است كه كسى بپرسد: چرا خداوند غذا نمى خورد و چرا خدا راه نمى رود؟!
________________________________________
1. شرح دلايل اين قسمت را در كتب مفصل تر مطالعه بفرماييد