پرسش :
فلسفههاي سياسي جديد، حكومتِ بر مبناي «حقوق» انسان را معقول ميدانند، نه حكومتي كه بر اساس «تكليف» باشد و حقوق و آزادي را ناديده بگيرد. و ولايت فقيه، بر اساس تكليف است نه حقوق ؛ پس پذيرفته نيست.
پاسخ :
همانگونه كه تمدّن اسلامي، عين تديّن مسلمين است، تكاليف اسلامي نيز عين حقوق مسلمين است و توضيح آن اين است: 1ـ در نظام ولايت فقيه، مردم، هم تكليف دارند و هم حقوق؛ و تكليف آنان، از حقوقشان سرچشمه ميگيرد؛ بنابراين، حاكم اسلامي، چه معصوم و چه غير معصوم، تنها با تكليف بر مردم حكومت نميكند، بلكه حقوق آنان را نيز در نظر دارد؛ البتّه «حق» در ميان انسانها، يك امرِ دو طرفه است؛ چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) در اين باره ميفرمايد: «فالحق اوسع الأشياء في التّواصف واضيقتها في التناصف لا يجرى لأحد إلاّ جري عليه»(1)؛ حق، به نفع هيچ كس جاري نميشود مگر آنكه بر خود او نيز جاري ميگردد و به نفع ديگران، بر او الزام ميآورد. مردم، بر حكومت حقوقي دارند و حكومت نيز بر آنان حقوقي دارد. 2ـ بايد توجّه داشت كه انسان، در برابر ذات اقدس اله، مالك چيزي نيست؛ انسان، يك قطره آب يا يك تكّه خاك بود كه خداوند او را به اين صورت در آورد: «وبدأ خلق الإنسان من طين * ثمّ جعل نسلة من سلالة من ماءٍ معين * ثمّ سوّاه ونفخ فيه من روحه»(2) و پس از مدتي نيز او را در خاك ميكند: ”منها خلقناكم وفيها نعيدكم“(3) و در مرحله سوم، دوباره انسان را از خاك خارج ميسازد: ”ومنها نخرجكم تارة أخري“(4) تا به پاداش يا كيفر اعمالش بار يابد. چنين انساني، مالك چيزي نيست: ”ولا يملك لنفسه نفعاً ولا ضرّاً ولا موتاً ولا حيوة“(5)؛ وقتي مالك خودش نبود، مالك شؤون خودش نبود، نسبت به ذات اقدس اله حقي ندارد؛ اگر چه نسبت به انسانهاي ديگر و نيز مخلوقات ديگر، حقوق متقابل دارد، ولي نسبت به خالق خود، حقي ندارد و فقط خداوند است كه نسبت به مخلوقاتش حق دارد. 3ـ امّا در عين حال، خداوند از بابِ ”كتب علي نفسه الرحمة“(6)، براي ديگران و به سود انسانها، بر خودش حقي قرار داد و آن اين است كه اگر كسي ايمان آورد و عمل صالح انجام داد، به او پاداش خوب بدهد و به اين وعده خود، قطعاً عمل خواهد كرد: ”لا يخلف الله الميعاد“(7) و اين، از لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگان است؛ زيرا پاداش خداوند، براي كاري نيست كه انسان براي او كرده باشد، بلكه براي كاري است كه انسان، به سود خود كرده است؛ مانند باغباني كه به نهال خود بگويد من اين آب را در اختيار تو قرار ميدهم؛ تو اگر از اين آب استفاده كردي، به تو پاداش ميدهم. در حقيقت، پاداشي كه اين نهال پس از جذب آب از باغبان دريافت ميكند، همان بالندگي و مثمر شدن خود اوست. اصولا ً، دين آمده است تا انسان را بالنده كند و او را از تبهكاري و تيرگي و تاريكي جهلِ علمي و جهالتِ عملي برهاند: ”الــر كتاب أنزلناه إليك لتخرج النّاس من الظلمات إلي النور“(8)؛ دين خدا و تكاليف الهي، براي رساندن انسان به نورِ علمي و نورِ عقلي و عملي آمده است و اگر چه قيام مردم به قسط و عدل، هدف دين است، امّا هدف نهايي، همان نوراني شدن انسانها است؛ آن گونه كه به علم اليقين برسند و بتوانند در همين دنيا، قيامت را ببيند: ”كلاّ لو تعلمون علم اليقين * لترونّ الجحيم“(9). شهود قلبي، يقين باطني، لقاء الهي، لقاء مظاهر اسماء خدا و اسم اعظم، همگي از اهدافِ اموري است كه ظاهر آن «تكليف» است و باطن آن «حق». بنابراين، خداوند، حق خود را بر انسان، به صورت تكاليفي در آورده است كه آن تكاليف، در حقيقت، آب حياتِ انسان و مايه رشد و بالندگي اوست: ”يا أيّها الذين امنوا استجيبوا لله وللرسول إذا دعا لما يحييكم“(10). تكامل انسان، در پرتو احكام الهي به سود خود اوست و براي خداوند، سودي ندارد و از سوي ديگر، از باب لطف و رحمت بينهايتش، بدون آنكه مخلوقاتش بر او حقي داشته باشند، براي آنان حقي جعل كرده است. 4ـ تعيين محدوده حق و تكليف، از يك سو به جهانبيني خاص نيازمند است و از سوي ديگر، به انسانشناسي مخصوص محتاج ميباشد. آنگونه كه قرآن كريم، عالَم و آدم را معرفي مينمايد، حقوق انسان، در چهره تكاليف او ظهور ميكند و ثمره تكاليف او، مايه تحقّق عينيِ حقوق اوست.
--------------------------------------------------------------------------------
(1) نهجالبلاغه، خطبه 216، بند 1.
(2) سوره سجده، آيات 6 ـ 9.
(3) سوره طه، آيه 55.
(4) همان.
(5) بحار؛ ج 21، ص 320، باب 33.
(6) سوره أنعام، آيه 12.
(7) سوره زمر، آيه 20.
(8) سوره ابراهيم (عليهالسلام)، آيه 1.
(9) سوره تكاثر، آيه 5.
(10) سوره أنفال، آيه 24.
مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولايت فقيه ، ص 515 ـ 518)
همانگونه كه تمدّن اسلامي، عين تديّن مسلمين است، تكاليف اسلامي نيز عين حقوق مسلمين است و توضيح آن اين است: 1ـ در نظام ولايت فقيه، مردم، هم تكليف دارند و هم حقوق؛ و تكليف آنان، از حقوقشان سرچشمه ميگيرد؛ بنابراين، حاكم اسلامي، چه معصوم و چه غير معصوم، تنها با تكليف بر مردم حكومت نميكند، بلكه حقوق آنان را نيز در نظر دارد؛ البتّه «حق» در ميان انسانها، يك امرِ دو طرفه است؛ چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (سلاماللهعليه) در اين باره ميفرمايد: «فالحق اوسع الأشياء في التّواصف واضيقتها في التناصف لا يجرى لأحد إلاّ جري عليه»(1)؛ حق، به نفع هيچ كس جاري نميشود مگر آنكه بر خود او نيز جاري ميگردد و به نفع ديگران، بر او الزام ميآورد. مردم، بر حكومت حقوقي دارند و حكومت نيز بر آنان حقوقي دارد. 2ـ بايد توجّه داشت كه انسان، در برابر ذات اقدس اله، مالك چيزي نيست؛ انسان، يك قطره آب يا يك تكّه خاك بود كه خداوند او را به اين صورت در آورد: «وبدأ خلق الإنسان من طين * ثمّ جعل نسلة من سلالة من ماءٍ معين * ثمّ سوّاه ونفخ فيه من روحه»(2) و پس از مدتي نيز او را در خاك ميكند: ”منها خلقناكم وفيها نعيدكم“(3) و در مرحله سوم، دوباره انسان را از خاك خارج ميسازد: ”ومنها نخرجكم تارة أخري“(4) تا به پاداش يا كيفر اعمالش بار يابد. چنين انساني، مالك چيزي نيست: ”ولا يملك لنفسه نفعاً ولا ضرّاً ولا موتاً ولا حيوة“(5)؛ وقتي مالك خودش نبود، مالك شؤون خودش نبود، نسبت به ذات اقدس اله حقي ندارد؛ اگر چه نسبت به انسانهاي ديگر و نيز مخلوقات ديگر، حقوق متقابل دارد، ولي نسبت به خالق خود، حقي ندارد و فقط خداوند است كه نسبت به مخلوقاتش حق دارد. 3ـ امّا در عين حال، خداوند از بابِ ”كتب علي نفسه الرحمة“(6)، براي ديگران و به سود انسانها، بر خودش حقي قرار داد و آن اين است كه اگر كسي ايمان آورد و عمل صالح انجام داد، به او پاداش خوب بدهد و به اين وعده خود، قطعاً عمل خواهد كرد: ”لا يخلف الله الميعاد“(7) و اين، از لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگان است؛ زيرا پاداش خداوند، براي كاري نيست كه انسان براي او كرده باشد، بلكه براي كاري است كه انسان، به سود خود كرده است؛ مانند باغباني كه به نهال خود بگويد من اين آب را در اختيار تو قرار ميدهم؛ تو اگر از اين آب استفاده كردي، به تو پاداش ميدهم. در حقيقت، پاداشي كه اين نهال پس از جذب آب از باغبان دريافت ميكند، همان بالندگي و مثمر شدن خود اوست. اصولا ً، دين آمده است تا انسان را بالنده كند و او را از تبهكاري و تيرگي و تاريكي جهلِ علمي و جهالتِ عملي برهاند: ”الــر كتاب أنزلناه إليك لتخرج النّاس من الظلمات إلي النور“(8)؛ دين خدا و تكاليف الهي، براي رساندن انسان به نورِ علمي و نورِ عقلي و عملي آمده است و اگر چه قيام مردم به قسط و عدل، هدف دين است، امّا هدف نهايي، همان نوراني شدن انسانها است؛ آن گونه كه به علم اليقين برسند و بتوانند در همين دنيا، قيامت را ببيند: ”كلاّ لو تعلمون علم اليقين * لترونّ الجحيم“(9). شهود قلبي، يقين باطني، لقاء الهي، لقاء مظاهر اسماء خدا و اسم اعظم، همگي از اهدافِ اموري است كه ظاهر آن «تكليف» است و باطن آن «حق». بنابراين، خداوند، حق خود را بر انسان، به صورت تكاليفي در آورده است كه آن تكاليف، در حقيقت، آب حياتِ انسان و مايه رشد و بالندگي اوست: ”يا أيّها الذين امنوا استجيبوا لله وللرسول إذا دعا لما يحييكم“(10). تكامل انسان، در پرتو احكام الهي به سود خود اوست و براي خداوند، سودي ندارد و از سوي ديگر، از باب لطف و رحمت بينهايتش، بدون آنكه مخلوقاتش بر او حقي داشته باشند، براي آنان حقي جعل كرده است. 4ـ تعيين محدوده حق و تكليف، از يك سو به جهانبيني خاص نيازمند است و از سوي ديگر، به انسانشناسي مخصوص محتاج ميباشد. آنگونه كه قرآن كريم، عالَم و آدم را معرفي مينمايد، حقوق انسان، در چهره تكاليف او ظهور ميكند و ثمره تكاليف او، مايه تحقّق عينيِ حقوق اوست.
--------------------------------------------------------------------------------
(1) نهجالبلاغه، خطبه 216، بند 1.
(2) سوره سجده، آيات 6 ـ 9.
(3) سوره طه، آيه 55.
(4) همان.
(5) بحار؛ ج 21، ص 320، باب 33.
(6) سوره أنعام، آيه 12.
(7) سوره زمر، آيه 20.
(8) سوره ابراهيم (عليهالسلام)، آيه 1.
(9) سوره تكاثر، آيه 5.
(10) سوره أنفال، آيه 24.
مأخذ: ( آیةالله جوادی آملی ، ولايت فقيه ، ص 515 ـ 518)