چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه: 4 دقیقه
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

شبهه: دموكراتيك بودن و نبودن، تقسيم اولى حكومت است و دينى و غيردينى بودن، تقسيم ثانوى آن ‏مى‌باشد.


پاسخ :
پاسخ: اين سخن ناتمام است، براى اينكه حكومت جزء علوم انسانى است اولاً؛ و علوم انسانى بدون ‏انسان‌شناسى ميسر نيست ثانياً؛ و انسان‌شناسى بدون جهان‌شناسى ميسر نيست ثالثاً. پس اوّل بايد ‏جهان‌بينى را به دينى و غيردينى تقسيم كرد و بعد انسان‌شناسى را به دينى و غيردينى تقسيم كرد و در ‏مرحلهٔ آخر حكومت را به دينى و غيردينى تقسيم نمود كه البته حكومت دينى حتماً مردمى هم خواهد بود. ‏سرّ اين ترتيب آن است كه هرگز علوم انسانى بدون شناختن انسان ميسر نيست و انسان‌شناسى هم سه ‏عنصر محورى خواهد داشت: ١. ساختار درونى انسان، ٢. شناخت علل آفرينش، ٣. هدف انسان. تا انسان را ‏نشناسيم كيست، سخن گفتن از حكومت، سياست، آزادى، اخلاق، حرمت و كرامت او هيچ جايگاهى ندارد. ‏
آنكه مى‌گويد انسان بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‌شود «إن هى إلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى»(1). ‏او براى انسان يك نوع حرمت و كرامت و يك اخلاق و آزادى قائل است. و آن كس كه مى‌گويد: «هل أتى ‏على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً»(2) و بعد كه راه افتاد «يا أيّها الإنسان إنّك كادح ‏إلى ربّك كدحاً فملاقيه»(3)، كه دو سرش ناپيداست؛ او براى انسان سياست، حكومت، اخلاق و آزادى ‏ديگرى قائل است.‏
پس ما در بحث حكومت، سياست و مانند آن هميشه با يك سرى پيش‌فرض‌ها و اصول موضوعه روبه‌رو ‏هستيم. تا حكومت را در درجهٔ اوّل به دينى و غيردينى تقسيم نكنيم، مردمى بودن و مردم‌سالارى بودن آن ‏مشخص نمى‌شود و مردم‌سالارى دينى بودنش هم معلوم نمى‌شود. هرگز ممكن نيست كسى در بين راه ـ ‏وسط اين رشته ـ وارد شود و فتوا دهد. اگر گفته شود حكومت يا دموكراتيك است يا غيردموكراتيك، بحث به ‏پايان نمى‌رسد. هيچ ممكن نيست ما در مسألهٔ سياست، حكومت و آزادى بدون تحليل اصولى اساسىِ آن ‏بتوانيم به مقصد برسيم، مگر اينكه بفهميم كه «الإنسان ما هو و من هو؟» لذا انبيا (عليهم‌السّلام) در درجهٔ ‏اوّل آمدند انسان را به خودش معرفى كردند و به او گفتند: كه تو از راه دور آمدى و به راه دور مى‌روى و تمام ‏عقايد و اخلاق و كردار تو «حىّ» است «لا يموت»، و اگر احياناً جسد تو بميرد و سرد شود، عقيده و اخلاق و ‏اعمال تو هميشه زنده و گرم است.‏
پس اگر بحث از اساس و مبنى شروع شود، تكليف مباحث ديگر كه روبنا هستند هم روشن مى‌شود، ‏مردم‌سالارى معناى خودش را مى‌يابد كه مردم‌سالارى يعنى مردم نسبت به يكديگر، رئيس و مرئوس، امير و ‏وزير و وكيل و سالارند. اما همگان نسبت به خداوند بنده هستند، كه اين خود شرف است كه ـ تا بنده شدم ‏‏«تابنده» شدم ـ روح اين بندگى شرف است نه كلفت و تشريف است نه تكليف.‏
در خلال اين مبحث مسألهٔ تكليف و حق هم حل مى‌شود كه مسأله يك نزاع لفظى است، زيرا مانند اين ‏است كه گفته شود: آيا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعايت كند يا مكلّف است؟ اگر از عقل ‏بپرسى مى‌گويد اين حقى آميخته با تكليف است. انسان بايدخود را از خطر حفظ بكند. و البته بهترين راه ‏حفظ از خطر «شريعت» است. محتواى حكومت عقيده و اخلاق و اعمال است، حكومت قانون مى‌خواهد و ‏اجرا و قضا از عقيدهٔ توحيدى اخلاق و اوصاف و اعمال توحيدى نشأت مى‌گيرد.‏
در چنين قانونى افراد هيچ فضيلتى نسبت به هم ندارند و اگر فضيلت باشد به لحاظ تقوا مى‌باشد و همه ‏در برابر قانون مساوى هستند، اگرچه قانونِ همه مساوى نيست. قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امين و ‏خائن مساوى نيست، ولى همه در برابر قانون مساوى هستند. اصلاً عدل اين است كه قانون‌ها با هم تفاوت ‏داشته باشند: «هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون»(4) البته در چارچوبهٔ حكومت دينى مردم ‏آزاد هستند و آزادى غير از رهايى و بى‌بندوبارى است.‏

‏(1) سورهٔ مؤمنون، آيهٔ 37.‏
‏(2) سورهٔ انسان، آيهٔ 1.‏
‏(3) سورهٔ انشقاق، آيهٔ 6.‏
‏(4) سورهٔ زمر، آيهٔ 9.‏

مأخذ: (فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 21، ص 63 ـ 65)‏


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.