پرسش :
آيا با يقين تجربي ميتوان آيات قرآن را تفسير كرد؟
پاسخ :
گرچه هر مفسّر بر اساس قطعي كه دارد عمل كرده، آيه قرآن را طبق علم يقيني خود تفسير ميكند، ليكن لازم است به عنوان بحثي از علوم قرآني و تفسيرشناسي توجه كرد كه با كدام قطع ميتوان متن مقدّس را تفسير كرد؛ زيرا برخي از يقينها، چنانكه روشن خواهد شد، توان تفسير ظاهر آيه را ندارد و بعضي از آنها چنين قدرتي دارد. البته ممكن است در آن صورتي كه بر اثر يقين خاص بتوان مسير ظاهري آيه را عوض كرد، چنين يقيني خطا باشد و مطابق با واقع نباشد، ليكن مفسّر مزبور، اگر در مبادي تقصير نكرده باشد معذور است.
قطع به يك مَبْدأ تصديقي اگر از سنخ يقين به مطلب عرفان نظري، فلسفي، كلامي، منطقي و رياضي باشد، به طوري كه ثبوت محمول براي موضوع به نحو ضروري و انفكاك آن از موضوع محال باشد، چنين قطعي مفيد ضرورت است؛ زيرا بر اساس امتناع جمع نقيضين، سلب محمول از موضوع محال خواهد بود. از اين رو آيه قرآن يا حديث مأثور حتماً مطابق با چنين قطعِ مفيد ضرورت، تفسير خواهد شد.
اما اگر يقين به يك مبدأ تصديقي از سنخ قطع به مطلبي تجربي بود، بايد متفطّن بود كه اولا ً قطع به مطلب آزمايشي دشوار است؛ چون استقراي تام صعب است و تحصيل قياسِ خفيْ كه باعث تحقق تجربه ميشود و آن را از استقراء جدا ميكند، مستصعب. بنابراين، به آساني نميتوان به امري تجربي يقين منطقي حاصل كرد و ثانياً بر فرض كه قطع تجربي به ثبوت محمول براي موضوع حاصل گردد، چنين يقيني غالباً يكجانبه است؛ يعني قطع به ثبوت محمول براي موضوع پديد ميآيد، امّا هرگز نميتوان راهي براي "حصر محمول در موضوع" و "انحصار اتصاف موضوع به محمول" گشود؛ زيرا محصول تجربههاي مكرّر اين است كه تا كنون هر چه آزمايش شد همين بود كه فلان موضوع داراي فلان محمول است و فلان محمول براي فلان موضوع ثابت بوده است (قطع به دوام)، ليكن يقين به ضرورت ثبوت محمول براي موضوع حاصل نميشود؛ به طوري كه اگر به نحو اعجاز و خرق دوام و عادت، وضع ديگري پديد آيد و آن راه عادي و دائمي مخروق شود امتناع لازم آيد تا در مورد آيه محل بحث كه مثلا ً داعيه اعجاز و خرق عادت در مورد معيّن را دارد محال باشد؛ يعني قطع تجربي بيش از "دوام" و "عادت" مفيد چيز ديگري به عنوان "ضرورت" نيست. از اين رو با معجزه بودن يك مطلب خارق عادي منافاتي ندارد.
پس با يقين تجربي نميتوان آيه مورد بحث را، به عنوان اين كه بر خلاف علم است، بر خلاف ظاهر حمل كرد؛ زيرا اعجاز همواره بر خلاف عادت بوده است، ولي هيچگاه بر خلاف ضرورت عقلي نيست؛ مثلا ً آنچه درباره آتشْ تجربه شده اين است كه هرگاه با بدن انسان برخورد كرد آن را ميسوزاند، اما آيا اين احراق و احتراق ضروري است يا عادي؟ آيا با مجرد برخورد آتش با بدن انسان علّت تام سوزاندن و سوختن حاصل شده تا انفكاكناپذير باشد، يا چنين چيزي بيش از استمرار "عادت" و فوق "دوام" چيز ديگري به عنوان "ضرورت عقلي" و "امتناع انفكاك" را ثابت نميكند؟
پس جريان حضرت خليل (عليهالسلام) و مصون بودن آن حضرت بعد از ورود در آتش محال عادي است، نه عقلي و از اين رو با معجزه ثابت خواهد شد و دليلي بر حمل آيه "يا نار كوني برداً وسلاماً علي إبراهيم"(١) بر خلاف ظاهر آن وجود ندارد، يا مثلا ً داستان ركود آب جاري و پيدايش مسير خشك در وسط نيل روان و ديگر موارد اعجازآميز، همگي از سنخ محال عادي است، نه عقلي.
اصل كلي در همه اين موارد آن است كه برهان منطقي بر "ضرورت ثبوت محمول براي موضوع" و يا "انحصار" آن اقامه نشده است. از اين رو هم ممكن است محمولي از موضوع عادي و مألوف خود جدا شود و هم همان محمول براي موضوع اَجْنبي و غير مأنوس ثابت شود؛ زيرا نه دليلي بر ضرورت در مورد اول و نه برهاني بر انحصار در مورد دوم وجود دارد. پس بايد در حمل آيه بر خلاف ظاهر يا نص مشاهده كرد كه قطع موجود در مسئله منطقي است يا رواني و اگر منطقي بود دليل آن مفيد "ضرورت" است يا "دوام" و اگر مفيد ضرورت بود به نحو "انحصار" است يا نه؛ زيرا اگر محصول دليل مسئله، دوام محمول براي موضوع بود نه ضرورت آن، انفكاك محمول از موضوع به نحو اعجاز ممكن است و اگر ضرورت آن به نحو انحصار نبود، تحقق آن محمول براي غير موضوع مألوف به عنوان خرق عادت ميسّر است. پس در تفسير آيه يا حديثْ به صرف قطع به يك مطلب نميتوان از ظاهر يا نص آن منصرف شد و بر خلاف آن حمل كرد.
١ ـ سوره انبياء، آيه 69.
مأخذ: ( تفسیر تسنيم، ج ١، ص ١٧١)
گرچه هر مفسّر بر اساس قطعي كه دارد عمل كرده، آيه قرآن را طبق علم يقيني خود تفسير ميكند، ليكن لازم است به عنوان بحثي از علوم قرآني و تفسيرشناسي توجه كرد كه با كدام قطع ميتوان متن مقدّس را تفسير كرد؛ زيرا برخي از يقينها، چنانكه روشن خواهد شد، توان تفسير ظاهر آيه را ندارد و بعضي از آنها چنين قدرتي دارد. البته ممكن است در آن صورتي كه بر اثر يقين خاص بتوان مسير ظاهري آيه را عوض كرد، چنين يقيني خطا باشد و مطابق با واقع نباشد، ليكن مفسّر مزبور، اگر در مبادي تقصير نكرده باشد معذور است.
قطع به يك مَبْدأ تصديقي اگر از سنخ يقين به مطلب عرفان نظري، فلسفي، كلامي، منطقي و رياضي باشد، به طوري كه ثبوت محمول براي موضوع به نحو ضروري و انفكاك آن از موضوع محال باشد، چنين قطعي مفيد ضرورت است؛ زيرا بر اساس امتناع جمع نقيضين، سلب محمول از موضوع محال خواهد بود. از اين رو آيه قرآن يا حديث مأثور حتماً مطابق با چنين قطعِ مفيد ضرورت، تفسير خواهد شد.
اما اگر يقين به يك مبدأ تصديقي از سنخ قطع به مطلبي تجربي بود، بايد متفطّن بود كه اولا ً قطع به مطلب آزمايشي دشوار است؛ چون استقراي تام صعب است و تحصيل قياسِ خفيْ كه باعث تحقق تجربه ميشود و آن را از استقراء جدا ميكند، مستصعب. بنابراين، به آساني نميتوان به امري تجربي يقين منطقي حاصل كرد و ثانياً بر فرض كه قطع تجربي به ثبوت محمول براي موضوع حاصل گردد، چنين يقيني غالباً يكجانبه است؛ يعني قطع به ثبوت محمول براي موضوع پديد ميآيد، امّا هرگز نميتوان راهي براي "حصر محمول در موضوع" و "انحصار اتصاف موضوع به محمول" گشود؛ زيرا محصول تجربههاي مكرّر اين است كه تا كنون هر چه آزمايش شد همين بود كه فلان موضوع داراي فلان محمول است و فلان محمول براي فلان موضوع ثابت بوده است (قطع به دوام)، ليكن يقين به ضرورت ثبوت محمول براي موضوع حاصل نميشود؛ به طوري كه اگر به نحو اعجاز و خرق دوام و عادت، وضع ديگري پديد آيد و آن راه عادي و دائمي مخروق شود امتناع لازم آيد تا در مورد آيه محل بحث كه مثلا ً داعيه اعجاز و خرق عادت در مورد معيّن را دارد محال باشد؛ يعني قطع تجربي بيش از "دوام" و "عادت" مفيد چيز ديگري به عنوان "ضرورت" نيست. از اين رو با معجزه بودن يك مطلب خارق عادي منافاتي ندارد.
پس با يقين تجربي نميتوان آيه مورد بحث را، به عنوان اين كه بر خلاف علم است، بر خلاف ظاهر حمل كرد؛ زيرا اعجاز همواره بر خلاف عادت بوده است، ولي هيچگاه بر خلاف ضرورت عقلي نيست؛ مثلا ً آنچه درباره آتشْ تجربه شده اين است كه هرگاه با بدن انسان برخورد كرد آن را ميسوزاند، اما آيا اين احراق و احتراق ضروري است يا عادي؟ آيا با مجرد برخورد آتش با بدن انسان علّت تام سوزاندن و سوختن حاصل شده تا انفكاكناپذير باشد، يا چنين چيزي بيش از استمرار "عادت" و فوق "دوام" چيز ديگري به عنوان "ضرورت عقلي" و "امتناع انفكاك" را ثابت نميكند؟
پس جريان حضرت خليل (عليهالسلام) و مصون بودن آن حضرت بعد از ورود در آتش محال عادي است، نه عقلي و از اين رو با معجزه ثابت خواهد شد و دليلي بر حمل آيه "يا نار كوني برداً وسلاماً علي إبراهيم"(١) بر خلاف ظاهر آن وجود ندارد، يا مثلا ً داستان ركود آب جاري و پيدايش مسير خشك در وسط نيل روان و ديگر موارد اعجازآميز، همگي از سنخ محال عادي است، نه عقلي.
اصل كلي در همه اين موارد آن است كه برهان منطقي بر "ضرورت ثبوت محمول براي موضوع" و يا "انحصار" آن اقامه نشده است. از اين رو هم ممكن است محمولي از موضوع عادي و مألوف خود جدا شود و هم همان محمول براي موضوع اَجْنبي و غير مأنوس ثابت شود؛ زيرا نه دليلي بر ضرورت در مورد اول و نه برهاني بر انحصار در مورد دوم وجود دارد. پس بايد در حمل آيه بر خلاف ظاهر يا نص مشاهده كرد كه قطع موجود در مسئله منطقي است يا رواني و اگر منطقي بود دليل آن مفيد "ضرورت" است يا "دوام" و اگر مفيد ضرورت بود به نحو "انحصار" است يا نه؛ زيرا اگر محصول دليل مسئله، دوام محمول براي موضوع بود نه ضرورت آن، انفكاك محمول از موضوع به نحو اعجاز ممكن است و اگر ضرورت آن به نحو انحصار نبود، تحقق آن محمول براي غير موضوع مألوف به عنوان خرق عادت ميسّر است. پس در تفسير آيه يا حديثْ به صرف قطع به يك مطلب نميتوان از ظاهر يا نص آن منصرف شد و بر خلاف آن حمل كرد.
١ ـ سوره انبياء، آيه 69.
مأخذ: ( تفسیر تسنيم، ج ١، ص ١٧١)