چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

خلاصه اي از زندگي عمر را بنويسيد؟


پاسخ :
عمربن خطاب بن نفيل قرشي، دومين خليفه مسلمانان است، در روزگار جاهليت زندگي مي كرد كه چندان قابل ذكر نيست.[1]
او مردي دراز بالا و سياه چرده و تندخو بود،[2] روزي نبود كه بر رسول خدا برنياشوبد و بر كردار و گفتار آن حضرت خرده نگيرد. وي در زندگي خود هشت زن به نكاح خود درآورده و داراي نه پسر بود. وي سيزده سال بعد از عام الفيل بدنيا آمد، و وقتي كه به خلافت رسيد پنجاه و دو سال داشت.[3]
و موافق تواريخ، قتل او در چهارشنبه 26 ذي الحجة سال 23 هجري به دست فيروز غلام مغيرة ابن شعبه معروف به ابولؤلؤ واقع شد.[4]
عمر در دوران مدينه، در حوادث و جنگ ها حضور داشت گرچه تاريخ خاطره ويژه اي از وي به يادگار ندارد، چون چندان شجاعتي نداشت كه نامي از خود در جنگ ها به يادگار بگذارد، زمانيكه دختر او حفصه به عقد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در آمد، رفت و شد وي با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بيشتر شد. در اين زمينه، وي با ابوبكر موقعيت مشابهي داشت.[5]و عمر و ابوبكر از كساني بودند كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ميان آنان پيوند برادري بست.[6]
شخصيت روحي عمر كه دركار فكري سياسي و اجرائي او نيز تأثير شديدي داشت، از نظر فكري افراطي بود[7]، او مديريت را عبارت از نوعي سختگيري مي ديد و مي كوشيد تا با اين سختگيري اعراب بدوي را تحت كنترل در آورد، عمر در همان روز نخستِ خلافت گفت: خدايا من تندخو هستم، مرا نرم گردان![8]او گمان مي کرد كه بدون شلاق نمي توان با اين مردم بسر برد، لذا گفته اند: او نخستين كسي بود كه شلاق «دره» در دست گرفت.[9] و اين خود بهترين دليل بر خشونت ذاتي او مي باشد.
به گزارش عبدالرزاق صنعاني، ابراهيم نخعي مي گويد: عمر در صفوف زنان مي گشت، ناگهان بوي عطري از آنان به مشامش رسيد، در آن حال گفت: اگر مي دانستم اين بو از كيست با او چه و چه مي كردم، زنان بايد براي شوهرانشان خود را معطر كنند، ابراهيم مي افزايد: زني كه در آنجا خود را معطر كرده بود از ترس بول كرد.[10]
خلق سختگيرانه عمر، از نظر اقتصادي نيز نمود خاص خود را داشت. او زندگي ساده را براي خود و كارگزاران و خانواده خود مي پسنديد، در اين باره الگوي زندگي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ هنوز در ميان مردم جاري بود گرچه به مرور كساني از حاكمان، راه و رسم ديگري را پيشه كرده بودند،‌عمر علاوه بر آنكه به هرروي تحت تأثير آن الگو قرار داشت شخصاً نيز برداشتِ زهدگرايانة افراطي از دين داشت. نشانة آن برداشت وي از آية « أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا[11]» است كه آن را درباره مسلمانان روا مي شمرد. البته در اين باره مورد اعتراض قرار گرفت و زماني كمه معلوم شد آية مزبور درباره كفار است آن را قبول كرد.[12]
عمر براي ادارة امور، مديران سختگير را مي پسنديد حتي اگر از لحاظ تقوا چندان پايبند نبودند، منجمله مغيرة ابن شعبه كه به فسق خود نيز در نزد عمر اعتراف كرد.[13] ولي او يكي از نزديكان و مديران عمر بود.
او معاوية ابن ابي سفيان را در طي شش سال آخر خلافت در سمت حاكم دمشق منصوب كرد[14]، دروقت مرگ نيز به شوراي شش نفره گفت: با يكديگر اختلاف نكنيد كه معاويه در شام است![15]يعني از حكومت معاويه در شام حمايت نمود و جاي او را محكم كرد.
عمر به همان اندازه كه در عمل قوي به نظر مي آمد از لحاظ فكري ضعيف بود. او خود بارها به اين امر اعتراف كرده و براي حل مسائل زيادي از ديگران استمداد كرده بود. علامه اميني در حدود نيمي از جلد ششم الغدير را تحت عنوان «نوادر الاثرني علم عمر» به اين مسائل اختصاص داده است. به دليل همين ضعف بينة علمي بود كه چندان از بحث و جدل ديني خشنود نبود و يكبار كه كسي معناي «و الذاريات زروا» را از وي پرسيد او به كتك زدن وي پرداخت.[16]يكي از ويژگي هاي فكري عمر آن است كه او اختيارات خود را به عنوان يك حاكم، بسيار گسترده مي دانست. او نه تنها در محدوده امور سياسي و اجرائي، بلكه دربارة تشريع و قانونگذاري حق خاصي براي خود قايل بود. حتي اينكه خود را «زميل» (هم رديف) محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ مي دانست.[17]
و خود داراي اجتهادات شخصي بود كه نوعاً بر اساس «مصالح» مورد نظر او صورت مي گرفت؛ منجمله اينكه عمر سهم «مؤلفة قلوبهم» را كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از زكات مي پرداخت قطع كرد و گفت: اسلام ديگر هراسي از آنان ندارد.[18]
او معتقد بود فرد جنبي كه نياز به آب دارد، اگر آب پيدا نكند نبايد نماز نخواند؛ زماني كه عمار ياسر براي او سنت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را در تيمم ياد كرد، عمر به او گفت: اتق الله يا عمار؛ منظور عمر از اين كلمه اين بود كه مرا تعليم سنت پيامبر نكن اين اخلاق از غرور عمر حكايت مي كرد. و عمار پاسخ داد: اگر ميل تو چنين است، حديث پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را نقل نخواهم كرد![19]
متعة حج و متعة سناء نيز از مشهورترين امور شرعي اند كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ حلال مي شمردند و عمر آنها را نامشروع اعلام كرد.[20]
در دورة او، نخستين بار عنوان «اميرالمؤمنين» اصطلاحي براي خليفه شد. تا پيش از آن او را «خليفة خليفة رسول الله» خطاب مي كردند. اما بنابر آنچه نقل شده، از سال 17 هجري او عنوان اميرالمومنين را از طرف مغيرة بن شعبه يا ابو موسي اشعري و يا عدي بن حاتم به دست آورد.[21]و از اقدامات اداري عمر كه در جهت سازماندهي حكومت و ايجاد دولت نقش مهمي داشته، تدوين «دوا دين» و تشكيل ديوان در سال 20 هجري بوده است.[22] و نيز در روزگار او ديوان هائي به سبك ديوان هاي ايران تاسيس گشت. دو شهر بصره و كوفه به امر او ساخته شد، درهم ها در عهد او نقش كسري داشت و او در بعضي از آنها جمله «الحمدالله» و در برخي «لااله الاّ الله وحده» و در بعضي «محمد رسول الله» را افزود، نقش مهر او «كفي بالموت و اعظاً يا عمر» بوده است.[23] عمر ابن خطاب اول كسي بود كه، در منطقه غدير خم وقتي كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ علي ـ عليه السلام ـ را بعنوان امام و خليفه به مسلمانان معرفي كرد، اظهار شادي و بشاشت نمود و با جمله «بخٍّ بخٍّ لك يا علي» امامت و خلافت آنحضرت را به او تبريك گفت.[24]و نيز عمر بن خطاب اولين كسي است كه نسبت هذيان گوئي را به رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ در اواخر عمر شريفشان داد.[25]تا بدين وسيله اسباب خلافت خود و ابابكر را حاصل كند.
براي مطالعه بيشتر به كتاب هاي زير مراجعه نماييد:
1. تاريخ خلفاء، رسول جعفريان، صفحة 67.
2. ناسخ التواريخ، جلد 1، صفحة 1، جلد 2، صفحة 54.
امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ:
«إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبيعوها الاّبها»
(آگاه باشيد) براي وجود شما بها و قيمتي جز سعادت جاويدان و بهشت نيست و به غير اين بها آن را نفروشيد.
(نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 456)
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . علي اكبر دهخدا، لغت نامة، دانشگاه تهران، شماره حرف ع، بخش دوم عمادية ـ عينينة، صفحة 332.
[2] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار احياء الكتب العربية، 1387 ق، ج 1، صفحة 183، و ناسخ التواريخ محمد تقي لسان الملك سپهر، انتشارات اسلاميه، ج 2، صفحة 4.
[3] . محمد تقي لسان الملك سپهر، ناسخ التواريخ، انتشارات الاسلاميه، ج 1، صفحة 1.
[4] . شيخ عباس قمي، تتمة المتنهي في وقايع ايام الخلفا، كتابخانه مركزي، چاپخانه آفتاب، صفحة 5.
[5] . رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، چاپ دوم، قم، دليل ما چاپ نگارش، تابستان 1382، صفحة 67.
[6] . السهمي، تاريخ جرحان، بيروت، عالم الكتب، الطبعة الرابعه، 1407 ق، صفحة 96.
[7] . محمد بن حبيب بغدادي، المحبّر، بيروت، دارالافاق الجديده، چاپ حيرآباد، 1361 ق، صفحة 303.
[8] . محمد بن سعد، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1405 ق، ج3، صفحة 274.
[9] . محمد بن جرير الطبري، تاريخ طبري، قاهرهظ. دارالمعارف، ج4،‌صفحة 274، تاريخ خلفاء، جلال الدين سيوطي، مصر، 1371 ق، صفحة 137.
[10] . عبدالرزاق بن همام الصنعاني، تخقيق: حبيب الدرحمن الاعظمي، بيروت، 1392 ق، ج4، صفحة 374 - 373.
[11] . سوره احقاف، آيه 19.
[12] . ابن ابي الحديد،‌شرح نهج البلاغه،‌ تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار احياء الكتب العربيه، 1387 ق، ج1، صفحة 182.
[13] . احمد واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 155؛ ابوسعد عالي، نثرالدبر، قاهره، الهيئة العامة المصرية للكتب، 1981 م، ج2، صفحة 80.
[14] . رسول جعفريان، تاريخ خلفاء، چاپ دوم، نگارش، قم، 1382، صفحة 81.
[15] . الو سعد عالي، نثر الدر، قاهره، الهيئة العامة المصرية للكتب، 1981 م، ج4، صفحة 37.
[16] . ابو عثمان اسماعيل عبدالرحمن الصابوبي، عقيدة السلف اصحاب الحديث، تحقيق: بدر عبدالله البدر، مدينه منوره، مكتبة الغرباء الاثريه، 1415 ق، ج1، صفحة 415؛ رسول جعفريان، ناريخ خلفاء،‌نگارش، 1382، چاپ دوم، صفحة 84.
[17] . محمد بن جرير الطبري، تاريخ طبري، عمر فروخ، بيروت، دارالعلم للمدابين، ج4، صفحة 225؛ ابن ابي الحديد،‌شرح نهج البلاغه، مصر، داراحياء الكبت العربيه، 1387 ق، ج12، صفحة 122 - 121.
[18] . فضل ابن شاذان النيشابوري، الايضاح، بيروت، الاعلمي محدث ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1363 ش، صفحة 97.
[19] . عبدالحسين اميني، الغدير، بيروت، درارالكتاب العربي، 1397 ق، ج6، صفحة 85 - 83 از سنن ابي داوود.
[20] . همان مأخذ، صفحة 213 - 198.
[21] . احمد بن محمد بن واضح اليعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 150؛ ابو الحسن علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، الطبقة الاولي، 1358 ق، ج2، صفحة 305؛ ابو محمد احمد ابن اعثم الكوفي، حيدرآباد، 1393 ق، ج1، صفحة 157.
[22] . احمد محمد بن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت،‌دارصادر، افست قم، 1373، ج2، صفحة 153.
[23] . علي اكبر دهخدا،‌ لغت نامه، دانشگاه تهران، صفحة 271.
[24] . محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، الطبقه الثانيه، موسسة الوفاء، بيروت، ج95، صفحة 321؛ الحافظ يحيي بن الحسن الاسدي الحلي، التحقيق: جامعة المدرسين، قم،‌ مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، صفحة 344؛ ابي عبدالله محمد بن يغمان العكبري البغدادي الشيخ المفيد، التحقيق: الشيخ مهدي نجف، دارالمفيد، بيروت، لبنان، صفحة 20؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، قم، هجرت، چاپ پانزدهم 1382، ج1، صفحة 180.
[25] . علامة مجلسي، حياة القلوب، شيخ عباس قمي،‌منتهي الامال، هجرت، قم، چاپ پانزدهم، 1382، ج1، صفحة 186.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.