پرسش :
چرا بر دشمنان امام حسين(علیه السلام) لعن مىفرستيد. اين كار براى چيست و چرا دشمنان ابى عبد الله(علیه السلام) را لعن مىكنيد؟ اين كار نوعى خشونت و بدبينى است. اين يك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمىسازد. امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرى و پشت كردن به ديگران خشونتهايى است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين(علیه السلام) را كشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمىپسندند. چرا مقيد به صد لعن هستيد؟!
پاسخ :
همان گونه كه سرشت انسان فقط از »شناخت« ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف »مثبت« هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است. هيچ انسانى نمىتواند بى غم و يا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنا است كه از دادههاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.
دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و مگر استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گريه كردن نيز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مىكند اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد. خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند،- خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى- به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.
هنگامى كه انسان احساس مىكند، در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مىكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام »بغض و دشمنى« قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مىزند، دشمن بدارد.
البته ضررهاى مادى دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين و سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد: »ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً«(1) شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مىشود شيطان.
اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر »دشمنى« با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرفهاى آنان را قبول مىكند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكربها را دفع مىكند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكربها رشد مىكنند. رشد ميكربها به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادى ندارد به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد احترامتان واجب است آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟ بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زندهاى، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مىكند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.
چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اينكه وقتى به آنان نزديك مىشود، از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستى كرد و در مقابل، بايد عملًا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: »قد كانت لكم اسوة حسنةفى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انّا برئاء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتّى تؤمنوا باللّه وحده«(2).
قرآن مىفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم )ع( و ياران او تأسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم )ع( در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم )ص( هم مىفرمود من تابع ابراهيم هستم.
اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم )ع( به اين دين و آيين داد: »هوسمّاكم المسلمين من قبل«(3) خداوند مىفرمايد شما بايد به ابراهيم )ع( تأسى كنيد. كار ابراهيم )ع( چه بود؟ ابراهيم )ع( و يارانش به بتپرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: »انّا برئاء منكم« ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمىكند، مىفرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است مگر اينكه دست از خيانتكارى خود برداريد. تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه بايد جذب كنيم، عملًا به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صرف اينكه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارىاش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، و بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.
ما نمىتوانيم از بركات حسينى استفاده كنيم مگر اينكه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مىفرمايد: »أشدّاء على الكفّار«،(4) بعد مىفرمايد: »رحماء بينهم«.(5) پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد.
پى نوشت ها:
(1) فاطر (35)، آيه 6.
(2) سوره ممتحنه (60)، آيه 4.
(3) سوره حج (22)، آيه 78.
(4) فتح (48)، آيه 29.
(5) همان.
همان گونه كه سرشت انسان فقط از »شناخت« ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف »مثبت« هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است. هيچ انسانى نمىتواند بى غم و يا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معنا است كه از دادههاى خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.
دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و مگر استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گريه كردن نيز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مىكند اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد. خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند،- خواه كمال جسمانى، يا كمال عقلانى يا روانى و يا عاطفى- به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.
هنگامى كه انسان احساس مىكند، در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مىكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام »بغض و دشمنى« قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد فطرتش نيز بر اين است كه كسى را كه به او ضرر مىزند، دشمن بدارد.
البته ضررهاى مادى دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد. چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دين و سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد: »ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً«(1) شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مىشود شيطان.
اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد. اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر »دشمنى« با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرفهاى آنان را قبول مىكند. كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكربها را دفع مىكند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكربها رشد مىكنند. رشد ميكربها به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادى ندارد به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد احترامتان واجب است آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟ بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زندهاى، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مىكند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.
چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اينكه وقتى به آنان نزديك مىشود، از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستى كرد و در مقابل، بايد عملًا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: »قد كانت لكم اسوة حسنةفى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انّا برئاء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتّى تؤمنوا باللّه وحده«(2).
قرآن مىفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم )ع( و ياران او تأسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم )ع( در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم )ص( هم مىفرمود من تابع ابراهيم هستم.
اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم )ع( به اين دين و آيين داد: »هوسمّاكم المسلمين من قبل«(3) خداوند مىفرمايد شما بايد به ابراهيم )ع( تأسى كنيد. كار ابراهيم )ع( چه بود؟ ابراهيم )ع( و يارانش به بتپرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: »انّا برئاء منكم« ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمىكند، مىفرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است مگر اينكه دست از خيانتكارى خود برداريد. تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه بايد جذب كنيم، عملًا به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد نسبت به چنين كسى نبايد دشمنى كرد. صرف اينكه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارىاش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، و بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.
ما نمىتوانيم از بركات حسينى استفاده كنيم مگر اينكه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مىفرمايد: »أشدّاء على الكفّار«،(4) بعد مىفرمايد: »رحماء بينهم«.(5) پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد.
پى نوشت ها:
(1) فاطر (35)، آيه 6.
(2) سوره ممتحنه (60)، آيه 4.
(3) سوره حج (22)، آيه 78.
(4) فتح (48)، آيه 29.
(5) همان.