پرسش :
به تازگي شنيده ام كه در مقاتل اصلي داستان كربلا و همچنين زندگينامه آقا اباعبدالله الحسين(علیه السلام) نامي از حضرت رقيه(علیها السلام) ديده نمي شود. تنها سكينه(علیها السلام) و فاطمه صغري جزء دختران حضرت هستند. خواستم بر طبق تحقيقات موثق بگوييد آيا واقعا رقيه اي وجود ندارد و يا داستان ديگري است؟ خصوصا كه مي گويند در كتاب شهيد مطهري هم آمده است اين داستان حضرت رقيه(علیها السلام) كه در خرابه بوده است و سر پدرش در طشتي آورده اند و با ديدن آن غش كرده و شهيد شده است، كذب محض است؟!
پاسخ :
نويسنده «كامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گويد: در كتاب «حاويه» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشيده نگه مى داشتند و به هر كودكى وعده مى دادند كه پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. اين وضع ادامه داشت تا اينكه اسيران را در جوار خانه يزيد جا دادند. در ميان كودكان دختركى بود چهارساله. اين دختر شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين كجاست؟ همين الان او را در خواب ديدم و بسيار پريشان بود. زنان و كودكان همه به گريه افتادند و ناله آنان بلند شد. يزيد در آن حال خوابيده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران يزيد خبر آوردند كه دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. يزيد دستور داد سر پدرش را براى او بياورند. آن ملعون ها سر امام حسين) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: اين چيست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسيد و فرياد كشيد. پس از آن به حال بيمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرين تسليم كرد.) 1 (نويسنده كامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدين طبرى است. شيخ عباس قمى درباره ايشان مى گويد: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدين طبرى، عالم، ماهر، خبير، متدرب، نحرير، متكلم جليل، محدث نبيل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصير طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى كتاب هاى شريف است مانند معارف الحقائق، عيون المحاسن، الكفايه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدين الرازى، كتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدين و فروعه، تحفه الابرار، اربعين بهايى، كتاب احوال السقيفه، الاصول فى امامه آل الرسول و كتاب هاى ديگر. وزير معظم جناب بهاءالدين محمد بن شمس الدين محمد جوينى به عمادالدين طبرى عنايت كامل داشت و براى همين عمادالدين طبرى برخى از كتب خود را به نام او مى نوشت كه يكى از آنها اربعين بهائى است و يكى هم كتاب كامل بهائى است.) 2 (شيخ عباس قمى، از ايشان بسيار تمجيد كرده و مطالبى را درباره كتاب هاى ايشان آورده است. از سخنان شيخ عباس قمى بر مى آيد كه عمادالدين طبرى عالمى است مورد اعتماد. شيخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسين) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را كه در كامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گويد: بعضى اين خبر را به صورت گسترده نقل كرده اند و مضمون آن را يكى از بزرگان به نظم كشيده است و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم: يكى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشين بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ريخت نه خونابه كه خون ناب مى ريخت بگفت اى عمه بابايم كجا رفت؟ بد ايندم در برم ديگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ايندم در آغوش همى ماليد دستم بر سر و گوش بناگه گشت غايب از بر من ببين سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشكسته بگرداگرد آن كودك نشسته خرابه جايشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان يزيد از خواب بر پا شد هراسان بگفتا اين فغان و ناله از كيست خروش و گريه و فرياد از چيست؟ بگفتش از نديمان كاى ستمگر: بود اين ناله از آل پيامبر يكى كودك ز شاه سر بريده در اين ساعت پدر در خواب ديده كنون خواهد پدر از عمه خويش وز اين خواهش جگر ها را كند ريش چون اين بشنيد آن مردود يزدان بگفتا چاره كار است آسان سر باباش بريد ايندم به سويش چه بيند سر برآيد آرزويش همان طشت و همان سرقوم گمراه بياوردند نزد لشگر آه يكى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پيش روى كودك سر نهادند ز نو بر دل غم ديگر نهادند بناموس خدا آن كودك زار بگفت اى عمه دل ريش افكار چه باشد زير اين منديل مستور كه جز بابا ندارم هيچ منظور بگفتش دختر سلطان والا كه آنكس را كه خواهى
هست اينجا چو بشنيد خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها كشيدم بيابانها و صحراها دويدم همى گفتندمان در كوفه و شام كه اينان خارجند از دين اسلام مرا بعد از تو اى شاه يگانه پرستارى نبد جز تازيانه ز كعب نيزه و از ضرب سيلى تنم چون آسمان گشته است نيلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بيابان گردى و درد و المها بيان كرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بريدت سر ز پيكر مرا در خردسالى دربه در كرد اسير و دستگير و بى پدر كرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پريد از اين جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشيان شد خديو بانوان دريافت آن حال كه پريده است مرغ بى پر و بال ببالينش نشست آن غم رسيده به گرد او زنان داغ ديده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از اين غم شد به آل الله اطهار دوباره كربلا از نو نمودار بر اين اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسين) ع (در شام وفات كرده است و نمى توان در آن ترديد كرد. نويسنده «منتخب التواريخ» در ص 388 مى گويد: شيخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقيه دختر امام حسين) ع (را ديد. رقيه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگويد كه به قبر من آب نفوذ كرده تا بيايند و تعمير كنند. سيد به خواب دختر بزرگ ترتيب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سيد خواب ديد و جناب رقيه با حالت عتاب به سيد گفت: چرا والى را خبر نكردى؟ سيد از خواب بيدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعريف كرد. به دستور والى همه علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر كس باز شود او قبر را بشكافد و به را بيرون بياورد تا قبر تعمير شود. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را شكافت، بچه را بيرون آورد تا قبر را تعمير كردند. پس از آن سيد دعا كرد كه خدايا پسرى برايم عطا كن و خداوند هم به او سيد مصطفى را داد. والى شام جريان را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد توليت مرقد حضرت رقيه و حضرت زينب را به او واگذار كرد. هم اكنون توليت اين زيارتگاه ها به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است. اين ماجرا گويا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) اين، واقعه اى است كه روى داده است و داستان خيالى نيست. در كتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گويد: رقيه بنت الحسين و پس از آن داستان خواب ديدن سيد ابراهيم را به نقل از منتخب التواريخ آورده است. نويسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گويد: «كان له من الأولاد ذكورا و اناثا عشره، سته ذكور و اربع اناث. فالذكور على الاكبر و على الاوسط و هو سيد العابدين، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزينب و سكينه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قيل بل كان له اربعه بنين و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسين) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اكبر، امام زين العابدين، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زينب، فاطمه و سكينه. قول مشهور همين قول است كه آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندكه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از اين مشهور تر است. كشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسين) ع (ص 250 همين عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به اين معنا كه در كشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت كشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را كه نويسنده كشف الغمه از مطالب السؤول نقل كرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنين است كه امام حسين) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواريخ، جلد امام حسين) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت كشف الغمه را آورده است و به خود كتاب مطالب السؤول اشاره كرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشيم كه تعداد فرزندان امام حسين) ع (مورد اتفاق نيست و چون ما درباره رقيه) س (بحث مى كنيم درباره اولاد ديگر آن حضرت بحث نمى كنيم. بر اساس نظر نويسنده مطالب السؤول، امام حسين) ع (چهار دختر دارد. نويسنده ينابيع الموده مى گويد: «و يقول الحسين عليه السلام اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انهم قدعمدوا ان لا يبقون من ذريه رسولك صلى الله عليه و آله و سلم و هو يبكى بكاء شديدا و ينشد و يقول: يا رب لا تتركنى وحيدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صيرونا بينهم عبيدا يرضون فى فعالهم يزيدا اما اخى فقد مضى شهيدا مجدلا فى فه فه فريدا و انت بالمرصاد مجيدا ثم نادى يا ام كلثوم و يا سكينه و يا رقيه و يا عاتكه و يا زينب و يا اهل بيتى عليكن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبكاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عين جملات ينابيع الموده را از ص 346 نقل كرده است. همانطورى كه ملاحظه مى كنيد در اينجا در ميان دختران و زنان، يكى به نام رقيه است و مى توان حدس زد كه دختر چهارساله خرابه شام، همين رقيه و دختر امام حسين) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزيزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: يا اختاه يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جيبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در اين متن عربى، كلمه رقيه آمده است. در لهوفى كه شيخ فارس تبريزيان تحقيق كرده و دارالاسوه چاپ كرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «يا اختاه و يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در اين نسخه هم كلمه رقيه آمده است. ما بر پايه سخن عمادالدين طبرى و مطالبى كه درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقيه در شام معتقد هستيم.
پى نوشت ها:
1. كامل بهايى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شيخ عبدالكريم تبريزى، يك مجلد.
2. فوائد رضويه، ص 111، حرف حا، در كلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصيبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بيروت، 1419- 1999، زير نظر سيد عبد العزيز طباطبايى.
4. ينابيع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشريف الرضى.
نويسنده «كامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گويد: در كتاب «حاويه» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشيده نگه مى داشتند و به هر كودكى وعده مى دادند كه پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. اين وضع ادامه داشت تا اينكه اسيران را در جوار خانه يزيد جا دادند. در ميان كودكان دختركى بود چهارساله. اين دختر شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين كجاست؟ همين الان او را در خواب ديدم و بسيار پريشان بود. زنان و كودكان همه به گريه افتادند و ناله آنان بلند شد. يزيد در آن حال خوابيده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران يزيد خبر آوردند كه دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. يزيد دستور داد سر پدرش را براى او بياورند. آن ملعون ها سر امام حسين) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: اين چيست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسيد و فرياد كشيد. پس از آن به حال بيمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرين تسليم كرد.) 1 (نويسنده كامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدين طبرى است. شيخ عباس قمى درباره ايشان مى گويد: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدين طبرى، عالم، ماهر، خبير، متدرب، نحرير، متكلم جليل، محدث نبيل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصير طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى كتاب هاى شريف است مانند معارف الحقائق، عيون المحاسن، الكفايه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدين الرازى، كتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدين و فروعه، تحفه الابرار، اربعين بهايى، كتاب احوال السقيفه، الاصول فى امامه آل الرسول و كتاب هاى ديگر. وزير معظم جناب بهاءالدين محمد بن شمس الدين محمد جوينى به عمادالدين طبرى عنايت كامل داشت و براى همين عمادالدين طبرى برخى از كتب خود را به نام او مى نوشت كه يكى از آنها اربعين بهائى است و يكى هم كتاب كامل بهائى است.) 2 (شيخ عباس قمى، از ايشان بسيار تمجيد كرده و مطالبى را درباره كتاب هاى ايشان آورده است. از سخنان شيخ عباس قمى بر مى آيد كه عمادالدين طبرى عالمى است مورد اعتماد. شيخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسين) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را كه در كامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گويد: بعضى اين خبر را به صورت گسترده نقل كرده اند و مضمون آن را يكى از بزرگان به نظم كشيده است و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم: يكى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشين بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ريخت نه خونابه كه خون ناب مى ريخت بگفت اى عمه بابايم كجا رفت؟ بد ايندم در برم ديگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ايندم در آغوش همى ماليد دستم بر سر و گوش بناگه گشت غايب از بر من ببين سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشكسته بگرداگرد آن كودك نشسته خرابه جايشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان يزيد از خواب بر پا شد هراسان بگفتا اين فغان و ناله از كيست خروش و گريه و فرياد از چيست؟ بگفتش از نديمان كاى ستمگر: بود اين ناله از آل پيامبر يكى كودك ز شاه سر بريده در اين ساعت پدر در خواب ديده كنون خواهد پدر از عمه خويش وز اين خواهش جگر ها را كند ريش چون اين بشنيد آن مردود يزدان بگفتا چاره كار است آسان سر باباش بريد ايندم به سويش چه بيند سر برآيد آرزويش همان طشت و همان سرقوم گمراه بياوردند نزد لشگر آه يكى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پيش روى كودك سر نهادند ز نو بر دل غم ديگر نهادند بناموس خدا آن كودك زار بگفت اى عمه دل ريش افكار چه باشد زير اين منديل مستور كه جز بابا ندارم هيچ منظور بگفتش دختر سلطان والا كه آنكس را كه خواهى
هست اينجا چو بشنيد خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها كشيدم بيابانها و صحراها دويدم همى گفتندمان در كوفه و شام كه اينان خارجند از دين اسلام مرا بعد از تو اى شاه يگانه پرستارى نبد جز تازيانه ز كعب نيزه و از ضرب سيلى تنم چون آسمان گشته است نيلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بيابان گردى و درد و المها بيان كرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بريدت سر ز پيكر مرا در خردسالى دربه در كرد اسير و دستگير و بى پدر كرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پريد از اين جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشيان شد خديو بانوان دريافت آن حال كه پريده است مرغ بى پر و بال ببالينش نشست آن غم رسيده به گرد او زنان داغ ديده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از اين غم شد به آل الله اطهار دوباره كربلا از نو نمودار بر اين اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسين) ع (در شام وفات كرده است و نمى توان در آن ترديد كرد. نويسنده «منتخب التواريخ» در ص 388 مى گويد: شيخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقيه دختر امام حسين) ع (را ديد. رقيه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگويد كه به قبر من آب نفوذ كرده تا بيايند و تعمير كنند. سيد به خواب دختر بزرگ ترتيب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سيد خواب ديد و جناب رقيه با حالت عتاب به سيد گفت: چرا والى را خبر نكردى؟ سيد از خواب بيدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعريف كرد. به دستور والى همه علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر كس باز شود او قبر را بشكافد و به را بيرون بياورد تا قبر تعمير شود. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را شكافت، بچه را بيرون آورد تا قبر را تعمير كردند. پس از آن سيد دعا كرد كه خدايا پسرى برايم عطا كن و خداوند هم به او سيد مصطفى را داد. والى شام جريان را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد توليت مرقد حضرت رقيه و حضرت زينب را به او واگذار كرد. هم اكنون توليت اين زيارتگاه ها به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است. اين ماجرا گويا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) اين، واقعه اى است كه روى داده است و داستان خيالى نيست. در كتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گويد: رقيه بنت الحسين و پس از آن داستان خواب ديدن سيد ابراهيم را به نقل از منتخب التواريخ آورده است. نويسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گويد: «كان له من الأولاد ذكورا و اناثا عشره، سته ذكور و اربع اناث. فالذكور على الاكبر و على الاوسط و هو سيد العابدين، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزينب و سكينه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قيل بل كان له اربعه بنين و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسين) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اكبر، امام زين العابدين، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زينب، فاطمه و سكينه. قول مشهور همين قول است كه آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندكه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از اين مشهور تر است. كشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسين) ع (ص 250 همين عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به اين معنا كه در كشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت كشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را كه نويسنده كشف الغمه از مطالب السؤول نقل كرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنين است كه امام حسين) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواريخ، جلد امام حسين) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت كشف الغمه را آورده است و به خود كتاب مطالب السؤول اشاره كرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشيم كه تعداد فرزندان امام حسين) ع (مورد اتفاق نيست و چون ما درباره رقيه) س (بحث مى كنيم درباره اولاد ديگر آن حضرت بحث نمى كنيم. بر اساس نظر نويسنده مطالب السؤول، امام حسين) ع (چهار دختر دارد. نويسنده ينابيع الموده مى گويد: «و يقول الحسين عليه السلام اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انهم قدعمدوا ان لا يبقون من ذريه رسولك صلى الله عليه و آله و سلم و هو يبكى بكاء شديدا و ينشد و يقول: يا رب لا تتركنى وحيدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صيرونا بينهم عبيدا يرضون فى فعالهم يزيدا اما اخى فقد مضى شهيدا مجدلا فى فه فه فريدا و انت بالمرصاد مجيدا ثم نادى يا ام كلثوم و يا سكينه و يا رقيه و يا عاتكه و يا زينب و يا اهل بيتى عليكن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبكاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عين جملات ينابيع الموده را از ص 346 نقل كرده است. همانطورى كه ملاحظه مى كنيد در اينجا در ميان دختران و زنان، يكى به نام رقيه است و مى توان حدس زد كه دختر چهارساله خرابه شام، همين رقيه و دختر امام حسين) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزيزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: يا اختاه يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جيبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در اين متن عربى، كلمه رقيه آمده است. در لهوفى كه شيخ فارس تبريزيان تحقيق كرده و دارالاسوه چاپ كرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «يا اختاه و يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در اين نسخه هم كلمه رقيه آمده است. ما بر پايه سخن عمادالدين طبرى و مطالبى كه درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقيه در شام معتقد هستيم.
پى نوشت ها:
1. كامل بهايى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شيخ عبدالكريم تبريزى، يك مجلد.
2. فوائد رضويه، ص 111، حرف حا، در كلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصيبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بيروت، 1419- 1999، زير نظر سيد عبد العزيز طباطبايى.
4. ينابيع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشريف الرضى.