پرسش :
چرا در سورهى حمد، ضماير جمع )نعبد، نستعين،...( به كار برده شده است؟
پاسخ :
در توضيح و تبيين اين مطلب، مفسران نظرات متعددى ارائه كردهاند كه مىتوان اغلب آنها را به عنوان تفاسيرى كه نسبت به هم تفسير ظاهرى و باطنى و باطنىتر اين آيه مىباشند، پذيرفت و ما از باب نمونه چند تفسير را مىآوريم.
در تفسير نمونه آمده است: »ذكر صيغهى جمع در نعبد و نستعين و... نشان مىدهد كه اساس عبادت، مخصوصا نماز، بر پايهى جمع و جماعت است؛ يعنى حتى هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مىخيزد، بايد خود را در ميان جمع و جماعت ببيند؛ چه رسد به ساير كارهاى زندگيش. بدين گونه، هر گونه تك روى و انزوا طلبى و مانند اينها مردود است؛ مخصوصا در نماز كه از اذان و اقامه تا سورهى حمد تا السلام عليكم كه پايان آن است، همه دليل بر آن است كه اين عبادت در اصل، جنبهى اجتماعى دارد و صورت فراداى آن حالت فرعى و ثانوى است.« (تفسير نمونه، ج 1، ص 44))
اما علامه طباطبايى )ره( تفسير عميقترى از اين آيه ارائه كرده است. ايشان با توجه به اين كه در اين آيه )اياك نعبد و اياك نستعين( قرار است اوج عبوديت بنده نسبت به خدا معلوم شود، پس از ذكر نكاتى كه از اين آيه دربارهى شدت عبوديت فهميده مىشود، توضيح مىدهد: »گويا علت ذكر پرستش و استعانت به صيغهى متكلم مع الغير، همين دورى از منيت و استكبار بوده باشد و اشاره به اين نكته است كه چون مقام عبوديت با ديدن خود منافات دارد، لذا بندهى خدا، عبادت خود و همهى بندگان ديگر را در نظر گرفته است؛ آن گاه مىگويد: »ما تو را مىپرستيم«؛ يعنى: وقتى من خودم را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديكترم تا وقتى كه خود را در ميان ساير بندگان ببينم.
در واقع با همين عبارت هم باز تا حد امكان، تعينات و تشخصات خود را كنار گذاشتهام.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 1، ص 42. ) .
ايشان در ادامه و با جمع بندى همهى نكاتى كه از حيث اظهار عبوديت در اين آيه آمده است، مىفرمايد: »اظهار عبوديت در جملهى اياك نعبد اين آيه، از نظر معنا و از حيث اخلاص، به نحوى بيان شده است كه نقص ندارد؛ تنها چيزى كه شايد در نگاه اول نقص به نظر برسد، اين است كه بنده عبادت را به خودش نسبت مىدهد و گويى براى خود دعوى استقلال در وجود و قدرت و اراده مىكند، و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر به نظر مىرسد، اضافه كرده است كه: و اياك نستعين؛ يعنى همين عبادتمان نيز به استقلال خود ما نيست؛ بلكه در همين نيز از تو نيرو مىگيريم و استعانت مىجوييم. پس دو جملهى اياك نعبد و اياك نستعين روى هم يك معنا را مىرسانند و يعنى: عبادت خالصانهاى كه هيچ گونه شائبهاى در آن نيست.« (همان، صص 42 - 43))
علامه طباطبايى )ره( در آيات ديگر قرآن نيز نشان مىدهد كه همين سبك و سياق، يعنى استفاده از ضمير جمع براى تواضع و نفى منيت به كار رفته است؛ مثلا آن جا كه به آسمان و زمين گفته مىشود: ائتيا طوعا او كرها ( فصلت 11/41: خواه يا ناخواه بياييد. ؛ پاسخ آنها را چنين نقل مىكند: قالتا اتينا طائعين (فصلت 11/41:) فرمان پذير آمديم. ؛ در حالى كه چون دو تا بودند، بايد ضمير تثنيه به كار مىبرد و مىگفت: اتينا طائعتين؛ ليكن ضمير جمع به كار برده و خواسته است تواضعى كرده باشد و خود را در
ميان ساير مخلوقات قرار دهد و حساب خود را از بقيه جدا نكند (ترجمهى تفسير الميزان، ج 17، صص 555 - 556))
امام خمينى )ره( در كتاب »آداب الصلوة«، تفسير ديگرى نيز ارائه داده و فرموده است: »بدان كه اهل ظاهر در نكتهى ذكر نعبد و نستعين به صيغهى متكلم مع الغير، با آن كه عابد واحد است، نكاتى گفتهاند؛ از آن جمله اين كه:
عابد را حيله شرعيه به نظر رسيده كه به وسيلهى آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق - كه از جملهى آنهاست كمل از اوليا، كه حق تعالى عبادت آنها را قبول مىفرمايد - تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله، عبادت او نيز ضمنا قبول شود؛ زيرا از عادت كريم نيست كه تبعض صفقه (تبعض صفقه: اصطلاحى است در مباحث اقتصادى فقه و به اين معناست كه كسى در يك معامله و در يك دست كاملا دو گونه رفتار كند؛ يعنى مثلا اگر قرار است يك گونى گندم را بگيرد، مثلا نصف آن را به يك قيمت بگيرد و بقيه را به گونهاى ديگر. عنوان كند.
و از آن جمله، اين كه: چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده، از اين جهت به لفظ جمع ادا شده است. ما در سر اجمالى اذان و اقامه نكتهاى گفتيم (در آداب الصلوة، صص 121 - 122.) كه از آن، كشف اين سر تا اندازهاى مىشود و آن، آن است كه اذان، اعلان قواى ملكيه و ملكوتيهى سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه، به پا داشتن آنهاست در حضور؛ و چون سالك قواى ملكيه و ملكوتيهى خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى آنهاست به سمت امامت به پا خاست، فقد قامت الصلوة و المؤمن وحده جماعة (وسائل الشيعه، ج 5، ص 379: »مؤمن به تنهايى جماعت است.«. ، پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطهى اين جمعيت حاضره در محضر قدس است، و در روايات و ادعيهى صادره از اهل بيت عصمت و طهارت كه سرچشمهى عرفان و شهودند، اشاره به اين معنا شده است (خلاصهى مطلب فوق به زبان ساده اين است كه: اصل نماز بر جماعت تشريع شده است؛ ولى اين جماعت، فقط جماعت افراد خارجى نيست؛ بلكه در هر انسانى نيز در هنگام نماز، جمعيتى گرد مىآيند؛ بدين بيان كه قواى مختلف نفس، در حالت عادى هر يك به كار خود مشغولند. با اذان و اقامه، اين قواى مختلف دست از كار خود برمىدارند و حاضر مىشوند براى نماز حضور در مقابل معبود؛ و امام جماعت آنها، قلب انسان است. پس در واقع، در هنگام نماز، احوال و قواى پراكندهى وجود انسان مؤمن، يك جمعيت و جماعتى پيدا مىكنند و جميعا رو به قبلهى معبود مىآورند؛ لذاست كه در نماز صيغهى جمع به كار برده مىشود))
و وجه ديگر كه به نظر نويسنده [امام خمينى )ره() مىرسد، آن است كه: چون سالك در الحمدلله جميع محامد و ثنا را از هر حامد و ثنا جويى در ملك و ملكوت مقصور و مخصوص به ذات مقدس حق نمود و نيز در مدارك برهان ائمهى برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دايرهى وجود بملكها و ملكوتها و قضها و قضيضها حيات شعورى ادراكى حيوانى، بل انسانى دارند و حامد و مسبح حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات، خصوصا نوع انسانى خصوع در پيشگاه [موجود) مقدس كامل و جميل على الاطلاق، ثبت؛ و ناصيهى آنها در آستانهى قدسش بر خاك است، چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (اسراء 44/17:) و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش تسبيح او مىگويد: ولى شما تسبيح آنها را در نمىيابيد. ؛ و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين )ع( كه مشحون از اين لطيفهى الهيه است، مؤيد برهان حكمى متين است. پس چون سالك الى الله به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهدهى عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست، در مىيابد كه جميع ذرات وجود و سكنهى غيب و شهود، عابد معبود على الاطلاق و پديد آورندهى خود را طلبكارند؛ پس با صيغهى جمع اظهار مىكند كه جميع موجودات در همهى حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.« (آداب الصلوة، صص 279 - 280. ) خلاصهى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف چون قدرت شهود حقايق اشيا را پيدا كرده، به حقيقت آيهى »و ان من شىء الا يسبح بحمده« پى برده است، لذا هنگامى كه به نماز مىايستد، همهى موجودات پيرامون خود از در و ديوار و... را در حل نماز و عبادت خدا مىبيند. پس اين عبارات را به صيغهى جمع مىآورد؛ يعنى من و همهى موجودات اطرافم تو را عبادت مىكنيم و از تو يارى مىجوييم.
امام خمينى )ره( در كتاب »سر الصلوة« كه به تعبير خودشان، بيان »سر اجمالى نماز اهل معرفت و اهل الله« (سر الصلوة، ص 14. ) است، تفسير عميقترى از اين مطلب ارائه كرده است. ايشان پس از اين كه در مقدمهى كتاب تذكر مىدهند كه حقيقت نماز اهل معرفت »عبارت از حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاع (مقصود از اوضاع، حالات و افعال نماز است.) امام خمينى در عبارات فوق مىفرمايد كه تجلى و نمود مقام فناى ذاتى، در ميان افعال نماز با عمل سجدهى دوم است و تجلى همين مقام در ميان اذكار نماز، با ذكر »اياك نعبد« مىباشد. ، به سجدهى ثانيه كه فناى از فناست، و در اذكار، به اياك نعبد كه مخاطبهى حضوريه است، حاصل شود«، به بحث در باب اسرار تك تك اجزاى نماز مىپردازند و هنگامى كه به تفسير سورهى حمد و ذكر اياك نعبد و اياك نستعين مىرسد، مىفرمايند: »و چون بندهى سالك الى الله به مرقات اقرأ و ارق (اصول كافى، ج 4، ص 4. 8 )كتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حديث 10). »بخوان و بالا رو«. و عارج به معراج الصلوة معراج المؤمن (اعتقادات، علامه مجلسى، ص 29 )از رسول اكرم )ص((: نماز، معراج مؤمن است. مشاهدهى رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: اياك نعبد و اياك نستعين. و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيه است و عبادت و توجه آن، توجه دار تحقق است، به صيغهى جمع ادا كند - سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكة و لولانا ما سبحت الملائكة (عوالى اللئالى، ج 4، ص 122؛ عيون أخبار الرضا )ع(، ج 1، ص 266؛ و بحارالأنوار، ج 25، ص 1: ) »ما خدا را تسبيح گفتيم، پس ملائكه تسبيح گفتند؛ و ما خدا را تقديس كرديم، پس ملائكه تقديس كردند؛ و اگر ما نبوديم، ملائكه تسبيح نمىگفتند.«. (سر الصلوة، ص 87. ) ايشان بعدا در توضيح بيشتر مىفرمايد: »رحمانيت و رحيميت، اظهار همان اعيان [مساوى اعيان ثابته) است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميرهى آنها، كه بدان فطرت عشقيهى سائقه و جذبهى قهريهى مالكيه، كه ناصيهى آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق كه استغراق در بحر كمال واحديت است، نايل شوند: الا الى الله تصير الأمور. (شورى 53 / 42:) بدان كه بازگشت همهى امور فقط به سوى خداست. پس با اين طريقه، غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گر چه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. از اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى الله به قدم معرفت، آن را خرق كند. تا به اين مقام نرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد؛ يعنى: لا نطلب الا اياك؛ و جويندهى غير تو نيستيم و خواهندهى جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همهى امور به جز از تو نجوييم. همهى ما سلسلهى موجودات و ذرات كائنات، از ادنى مرتبهى سفل ماده تا اعلى مرتبهى غيب اعيان ثابته، حقطلب و حقجو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم 30/30:) آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد. ؛ يسبح له ما فى السموات و ما فى الارض (حشر 24/59:) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، او را تسبيح مىگويند و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شراشر اجزاى وجوديهى خود، از قواى ملكيه تا سراير غيبيه، و جميع سلسلهى وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشق و محبت را نمايد...« (سر الصلوة، ص 91. )خلاصهى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف در اين جا، از سفرهاى چهارگانهى سير و سلوك، به سفر دوم يعنى فناى ذاتى رسيده است و در اين مقام، خود و همهى موجودات را فانى در خدا مىبيند و چون حقيقت وجودى انسان كامل [كه از آن، به »عين ثابت انسان كامل« تعبير مىشود) جامع جميع موجودات و محيط بر همهى آنهاست، لذا ضمير جمع به كار مىبرد.
در توضيح و تبيين اين مطلب، مفسران نظرات متعددى ارائه كردهاند كه مىتوان اغلب آنها را به عنوان تفاسيرى كه نسبت به هم تفسير ظاهرى و باطنى و باطنىتر اين آيه مىباشند، پذيرفت و ما از باب نمونه چند تفسير را مىآوريم.
در تفسير نمونه آمده است: »ذكر صيغهى جمع در نعبد و نستعين و... نشان مىدهد كه اساس عبادت، مخصوصا نماز، بر پايهى جمع و جماعت است؛ يعنى حتى هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مىخيزد، بايد خود را در ميان جمع و جماعت ببيند؛ چه رسد به ساير كارهاى زندگيش. بدين گونه، هر گونه تك روى و انزوا طلبى و مانند اينها مردود است؛ مخصوصا در نماز كه از اذان و اقامه تا سورهى حمد تا السلام عليكم كه پايان آن است، همه دليل بر آن است كه اين عبادت در اصل، جنبهى اجتماعى دارد و صورت فراداى آن حالت فرعى و ثانوى است.« (تفسير نمونه، ج 1، ص 44))
اما علامه طباطبايى )ره( تفسير عميقترى از اين آيه ارائه كرده است. ايشان با توجه به اين كه در اين آيه )اياك نعبد و اياك نستعين( قرار است اوج عبوديت بنده نسبت به خدا معلوم شود، پس از ذكر نكاتى كه از اين آيه دربارهى شدت عبوديت فهميده مىشود، توضيح مىدهد: »گويا علت ذكر پرستش و استعانت به صيغهى متكلم مع الغير، همين دورى از منيت و استكبار بوده باشد و اشاره به اين نكته است كه چون مقام عبوديت با ديدن خود منافات دارد، لذا بندهى خدا، عبادت خود و همهى بندگان ديگر را در نظر گرفته است؛ آن گاه مىگويد: »ما تو را مىپرستيم«؛ يعنى: وقتى من خودم را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديكترم تا وقتى كه خود را در ميان ساير بندگان ببينم.
در واقع با همين عبارت هم باز تا حد امكان، تعينات و تشخصات خود را كنار گذاشتهام.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 1، ص 42. ) .
ايشان در ادامه و با جمع بندى همهى نكاتى كه از حيث اظهار عبوديت در اين آيه آمده است، مىفرمايد: »اظهار عبوديت در جملهى اياك نعبد اين آيه، از نظر معنا و از حيث اخلاص، به نحوى بيان شده است كه نقص ندارد؛ تنها چيزى كه شايد در نگاه اول نقص به نظر برسد، اين است كه بنده عبادت را به خودش نسبت مىدهد و گويى براى خود دعوى استقلال در وجود و قدرت و اراده مىكند، و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر به نظر مىرسد، اضافه كرده است كه: و اياك نستعين؛ يعنى همين عبادتمان نيز به استقلال خود ما نيست؛ بلكه در همين نيز از تو نيرو مىگيريم و استعانت مىجوييم. پس دو جملهى اياك نعبد و اياك نستعين روى هم يك معنا را مىرسانند و يعنى: عبادت خالصانهاى كه هيچ گونه شائبهاى در آن نيست.« (همان، صص 42 - 43))
علامه طباطبايى )ره( در آيات ديگر قرآن نيز نشان مىدهد كه همين سبك و سياق، يعنى استفاده از ضمير جمع براى تواضع و نفى منيت به كار رفته است؛ مثلا آن جا كه به آسمان و زمين گفته مىشود: ائتيا طوعا او كرها ( فصلت 11/41: خواه يا ناخواه بياييد. ؛ پاسخ آنها را چنين نقل مىكند: قالتا اتينا طائعين (فصلت 11/41:) فرمان پذير آمديم. ؛ در حالى كه چون دو تا بودند، بايد ضمير تثنيه به كار مىبرد و مىگفت: اتينا طائعتين؛ ليكن ضمير جمع به كار برده و خواسته است تواضعى كرده باشد و خود را در
ميان ساير مخلوقات قرار دهد و حساب خود را از بقيه جدا نكند (ترجمهى تفسير الميزان، ج 17، صص 555 - 556))
امام خمينى )ره( در كتاب »آداب الصلوة«، تفسير ديگرى نيز ارائه داده و فرموده است: »بدان كه اهل ظاهر در نكتهى ذكر نعبد و نستعين به صيغهى متكلم مع الغير، با آن كه عابد واحد است، نكاتى گفتهاند؛ از آن جمله اين كه:
عابد را حيله شرعيه به نظر رسيده كه به وسيلهى آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالى افتد و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت ساير مخلوق - كه از جملهى آنهاست كمل از اوليا، كه حق تعالى عبادت آنها را قبول مىفرمايد - تقديم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به اين وسيله، عبادت او نيز ضمنا قبول شود؛ زيرا از عادت كريم نيست كه تبعض صفقه (تبعض صفقه: اصطلاحى است در مباحث اقتصادى فقه و به اين معناست كه كسى در يك معامله و در يك دست كاملا دو گونه رفتار كند؛ يعنى مثلا اگر قرار است يك گونى گندم را بگيرد، مثلا نصف آن را به يك قيمت بگيرد و بقيه را به گونهاى ديگر. عنوان كند.
و از آن جمله، اين كه: چون تشريع نماز در اول امر به جماعت بوده، از اين جهت به لفظ جمع ادا شده است. ما در سر اجمالى اذان و اقامه نكتهاى گفتيم (در آداب الصلوة، صص 121 - 122.) كه از آن، كشف اين سر تا اندازهاى مىشود و آن، آن است كه اذان، اعلان قواى ملكيه و ملكوتيهى سالك است براى حضور در محضر؛ و اقامه، به پا داشتن آنهاست در حضور؛ و چون سالك قواى ملكيه و ملكوتيهى خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پيشواى آنهاست به سمت امامت به پا خاست، فقد قامت الصلوة و المؤمن وحده جماعة (وسائل الشيعه، ج 5، ص 379: »مؤمن به تنهايى جماعت است.«. ، پس نعبد و نستعين و اهدنا، تمام به واسطهى اين جمعيت حاضره در محضر قدس است، و در روايات و ادعيهى صادره از اهل بيت عصمت و طهارت كه سرچشمهى عرفان و شهودند، اشاره به اين معنا شده است (خلاصهى مطلب فوق به زبان ساده اين است كه: اصل نماز بر جماعت تشريع شده است؛ ولى اين جماعت، فقط جماعت افراد خارجى نيست؛ بلكه در هر انسانى نيز در هنگام نماز، جمعيتى گرد مىآيند؛ بدين بيان كه قواى مختلف نفس، در حالت عادى هر يك به كار خود مشغولند. با اذان و اقامه، اين قواى مختلف دست از كار خود برمىدارند و حاضر مىشوند براى نماز حضور در مقابل معبود؛ و امام جماعت آنها، قلب انسان است. پس در واقع، در هنگام نماز، احوال و قواى پراكندهى وجود انسان مؤمن، يك جمعيت و جماعتى پيدا مىكنند و جميعا رو به قبلهى معبود مىآورند؛ لذاست كه در نماز صيغهى جمع به كار برده مىشود))
و وجه ديگر كه به نظر نويسنده [امام خمينى )ره() مىرسد، آن است كه: چون سالك در الحمدلله جميع محامد و ثنا را از هر حامد و ثنا جويى در ملك و ملكوت مقصور و مخصوص به ذات مقدس حق نمود و نيز در مدارك برهان ائمهى برهان و قلوب اصحاب عرفان به ظهور پيوسته كه تمام دايرهى وجود بملكها و ملكوتها و قضها و قضيضها حيات شعورى ادراكى حيوانى، بل انسانى دارند و حامد و مسبح حق تعالى از روى استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات، خصوصا نوع انسانى خصوع در پيشگاه [موجود) مقدس كامل و جميل على الاطلاق، ثبت؛ و ناصيهى آنها در آستانهى قدسش بر خاك است، چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (اسراء 44/17:) و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش تسبيح او مىگويد: ولى شما تسبيح آنها را در نمىيابيد. ؛ و ديگر آيات شريفه و اخبار معصومين )ع( كه مشحون از اين لطيفهى الهيه است، مؤيد برهان حكمى متين است. پس چون سالك الى الله به قدم استدلال برهانى يا ذوق ايمانى يا مشاهدهى عرفانى اين حقيقت را دريافت، در هر مقامى كه هست، در مىيابد كه جميع ذرات وجود و سكنهى غيب و شهود، عابد معبود على الاطلاق و پديد آورندهى خود را طلبكارند؛ پس با صيغهى جمع اظهار مىكند كه جميع موجودات در همهى حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالى كنند و از او استعانت جويند.« (آداب الصلوة، صص 279 - 280. ) خلاصهى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف چون قدرت شهود حقايق اشيا را پيدا كرده، به حقيقت آيهى »و ان من شىء الا يسبح بحمده« پى برده است، لذا هنگامى كه به نماز مىايستد، همهى موجودات پيرامون خود از در و ديوار و... را در حل نماز و عبادت خدا مىبيند. پس اين عبارات را به صيغهى جمع مىآورد؛ يعنى من و همهى موجودات اطرافم تو را عبادت مىكنيم و از تو يارى مىجوييم.
امام خمينى )ره( در كتاب »سر الصلوة« كه به تعبير خودشان، بيان »سر اجمالى نماز اهل معرفت و اهل الله« (سر الصلوة، ص 14. ) است، تفسير عميقترى از اين مطلب ارائه كرده است. ايشان پس از اين كه در مقدمهى كتاب تذكر مىدهند كه حقيقت نماز اهل معرفت »عبارت از حصول معراج حقيقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است كه در اوضاع (مقصود از اوضاع، حالات و افعال نماز است.) امام خمينى در عبارات فوق مىفرمايد كه تجلى و نمود مقام فناى ذاتى، در ميان افعال نماز با عمل سجدهى دوم است و تجلى همين مقام در ميان اذكار نماز، با ذكر »اياك نعبد« مىباشد. ، به سجدهى ثانيه كه فناى از فناست، و در اذكار، به اياك نعبد كه مخاطبهى حضوريه است، حاصل شود«، به بحث در باب اسرار تك تك اجزاى نماز مىپردازند و هنگامى كه به تفسير سورهى حمد و ذكر اياك نعبد و اياك نستعين مىرسد، مىفرمايند: »و چون بندهى سالك الى الله به مرقات اقرأ و ارق (اصول كافى، ج 4، ص 4. 8 )كتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حديث 10). »بخوان و بالا رو«. و عارج به معراج الصلوة معراج المؤمن (اعتقادات، علامه مجلسى، ص 29 )از رسول اكرم )ص((: نماز، معراج مؤمن است. مشاهدهى رجوع جميع موجودات و فناى دار تحقق در حق كند و حق براى او جلوه به وحدانيت نمايد، به زبان فطرت توحيد گويد: اياك نعبد و اياك نستعين. و چون نور فطرت انسان كامل، محيط به جميع انوار جزئيه است و عبادت و توجه آن، توجه دار تحقق است، به صيغهى جمع ادا كند - سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكة و لولانا ما سبحت الملائكة (عوالى اللئالى، ج 4، ص 122؛ عيون أخبار الرضا )ع(، ج 1، ص 266؛ و بحارالأنوار، ج 25، ص 1: ) »ما خدا را تسبيح گفتيم، پس ملائكه تسبيح گفتند؛ و ما خدا را تقديس كرديم، پس ملائكه تقديس كردند؛ و اگر ما نبوديم، ملائكه تسبيح نمىگفتند.«. (سر الصلوة، ص 87. ) ايشان بعدا در توضيح بيشتر مىفرمايد: »رحمانيت و رحيميت، اظهار همان اعيان [مساوى اعيان ثابته) است از غيب هويت تا افق شهادت مطلقه؛ و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميرهى آنها، كه بدان فطرت عشقيهى سائقه و جذبهى قهريهى مالكيه، كه ناصيهى آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق كه استغراق در بحر كمال واحديت است، نايل شوند: الا الى الله تصير الأمور. (شورى 53 / 42:) بدان كه بازگشت همهى امور فقط به سوى خداست. پس با اين طريقه، غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است؛ گر چه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. از اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك الى الله به قدم معرفت، آن را خرق كند. تا به اين مقام نرسد، حق ندارد كه اياك نعبد گويد؛ يعنى: لا نطلب الا اياك؛ و جويندهى غير تو نيستيم و خواهندهى جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همهى امور به جز از تو نجوييم. همهى ما سلسلهى موجودات و ذرات كائنات، از ادنى مرتبهى سفل ماده تا اعلى مرتبهى غيب اعيان ثابته، حقطلب و حقجو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فطرت الله التى فطر الناس عليها (روم 30/30:) آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد. ؛ يسبح له ما فى السموات و ما فى الارض (حشر 24/59:) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، او را تسبيح مىگويند و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شراشر اجزاى وجوديهى خود، از قواى ملكيه تا سراير غيبيه، و جميع سلسلهى وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشق و محبت را نمايد...« (سر الصلوة، ص 91. )خلاصهى مطلب به زبان ساده اين است كه عارف در اين جا، از سفرهاى چهارگانهى سير و سلوك، به سفر دوم يعنى فناى ذاتى رسيده است و در اين مقام، خود و همهى موجودات را فانى در خدا مىبيند و چون حقيقت وجودى انسان كامل [كه از آن، به »عين ثابت انسان كامل« تعبير مىشود) جامع جميع موجودات و محيط بر همهى آنهاست، لذا ضمير جمع به كار مىبرد.