پرسش :
حاميان فرهنگ غربى در مشروطه در پى چه اهدافى بودند؟
پاسخ :
حاميان فرهنگ غرب و يا به تعبير واضح تر، غرب زدگان در انقلاب مشروطه به اين نتيجه رسيدند كه ريشه ى اصلى مشكلات و عقب ماندگى ملّت ايران، قبل از هر چيز، دين و روحانيت شيعه است. آنان گمان مى كردند، همان گونه كه پس از قرون وسطى در عهد رنسانس، پيشرفت اروپا مقرون با حذف مسيحيت و روحانيان كليسا از صحنه ى تصميم سازى جامعه بود، رمز رشد ملّت ايران نيز اين است كه دست از التزام عملى به مكتب تشيع و پيروى از مراجع دين بشويد؛ از اين رو در صدد بر آمدند با الگوگيرى از نظام مشروطه ى انگليس، حكومتى غيردينى روى كار آورند و قوانين كشور را بدون در نظر گرفتن باورهاى دينى جامعه تصويب نمايند. دو چيز در ديدگاه آنان اهميت داشت: آزادى و مساوات. آنها معتقد بودند كليه ى قوانين بايد بر مبناى اين دو اصل اساسى باشد؛ البته در اين مدعا نيز صداقت نداشتند، چرا كه آزادى را تنها براى خود و هم فكرانشان مى پسنديدند، و گرنه مخالفان سياسى خويش را با تهديد و ترور از صحنه بيرون نمى كردند.
برخى از آنها رسماً به ضدّيّت خويش با دين تصريح كرده، مى گفتند:
الآن در كل فرنگستان و ينگى دنيا،[1] اين مسئله داير است كه آيا عقايد باطله، يعنى اعتقادات دينيه، موجب سعادت ملك و ملت است يا اين كه موجب ذلّت ملك و ملّت است؟ كل فيلسوفان آن اقاليم متّفق اند در اين كه اعتقادات دينيه موجب ذلّت ملك و ملّت است در هر خصوص.[2]
ولى برخى ديگر مانند ميرزا ملكم خان و طالبوف و غيره، با انواع لطايف الحيل سعى مى كردند، بدون انكار صريح دين، به صورت مرموزانه اى غيرت دينى و ايمان ملّت را تضعيف كنند.[3]
براى فرنگى مآبان، مهم ترين مسئله رسيدن به تمدن غرب بود. آنها به قدرى واله و شيداى تمدن غرب بودند كه براى رسيدن به آن، آيين، ملّت، فرهيختگان و حتّى خط و فرهنگ ايرانى را يكسره تحقير مى كردند و مى كوشيدند به هر طريق ممكن ملت را به سوى غربى شدن، ولو تقليدى و صورت گرايانه، بكشانند؛ از اين رو افراد تيزبينى چون شيخ فضل الله نورى در نهايت حقيقت مشروطه خواهى را به رهايى از قيد ديانت در عرصه ى حيات دنيوى تفسير كرده، مى گويد:
اى برادر عزيزم -بدان كه- حقيقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان به انتخاب خودِ رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اين ها هيئت مقنّنه ى ممكلت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانونى مستقلا مطابق با اكثر آرا بنويسند موافق مقتضى عصر؛ به عقول ناقصه ى خودشان بدون ملاحظه ى موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر؛ بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نيكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتى قرار بدهند.[4]
پی نوشتها:
[1]. ظاهراً مقصود قاره آمريكاست.
[2]. فريدون آدميت، انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 191.
[3]. ر.ك: رهبران فكرى مشروطه ى غربى، مجله معرفت، ش 65 و 67.
[4]. شيخ فضل الله نورى، رساله ى تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص 182.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).
حاميان فرهنگ غرب و يا به تعبير واضح تر، غرب زدگان در انقلاب مشروطه به اين نتيجه رسيدند كه ريشه ى اصلى مشكلات و عقب ماندگى ملّت ايران، قبل از هر چيز، دين و روحانيت شيعه است. آنان گمان مى كردند، همان گونه كه پس از قرون وسطى در عهد رنسانس، پيشرفت اروپا مقرون با حذف مسيحيت و روحانيان كليسا از صحنه ى تصميم سازى جامعه بود، رمز رشد ملّت ايران نيز اين است كه دست از التزام عملى به مكتب تشيع و پيروى از مراجع دين بشويد؛ از اين رو در صدد بر آمدند با الگوگيرى از نظام مشروطه ى انگليس، حكومتى غيردينى روى كار آورند و قوانين كشور را بدون در نظر گرفتن باورهاى دينى جامعه تصويب نمايند. دو چيز در ديدگاه آنان اهميت داشت: آزادى و مساوات. آنها معتقد بودند كليه ى قوانين بايد بر مبناى اين دو اصل اساسى باشد؛ البته در اين مدعا نيز صداقت نداشتند، چرا كه آزادى را تنها براى خود و هم فكرانشان مى پسنديدند، و گرنه مخالفان سياسى خويش را با تهديد و ترور از صحنه بيرون نمى كردند.
برخى از آنها رسماً به ضدّيّت خويش با دين تصريح كرده، مى گفتند:
الآن در كل فرنگستان و ينگى دنيا،[1] اين مسئله داير است كه آيا عقايد باطله، يعنى اعتقادات دينيه، موجب سعادت ملك و ملت است يا اين كه موجب ذلّت ملك و ملّت است؟ كل فيلسوفان آن اقاليم متّفق اند در اين كه اعتقادات دينيه موجب ذلّت ملك و ملّت است در هر خصوص.[2]
ولى برخى ديگر مانند ميرزا ملكم خان و طالبوف و غيره، با انواع لطايف الحيل سعى مى كردند، بدون انكار صريح دين، به صورت مرموزانه اى غيرت دينى و ايمان ملّت را تضعيف كنند.[3]
براى فرنگى مآبان، مهم ترين مسئله رسيدن به تمدن غرب بود. آنها به قدرى واله و شيداى تمدن غرب بودند كه براى رسيدن به آن، آيين، ملّت، فرهيختگان و حتّى خط و فرهنگ ايرانى را يكسره تحقير مى كردند و مى كوشيدند به هر طريق ممكن ملت را به سوى غربى شدن، ولو تقليدى و صورت گرايانه، بكشانند؛ از اين رو افراد تيزبينى چون شيخ فضل الله نورى در نهايت حقيقت مشروطه خواهى را به رهايى از قيد ديانت در عرصه ى حيات دنيوى تفسير كرده، مى گويد:
اى برادر عزيزم -بدان كه- حقيقت مشروطه عبارت از آن است كه منتخبين از بلدان به انتخاب خودِ رعايا در مركز مملكت جمع شوند و اين ها هيئت مقنّنه ى ممكلت باشند و نظر به مقتضيات عصر بكنند و قانونى مستقلا مطابق با اكثر آرا بنويسند موافق مقتضى عصر؛ به عقول ناقصه ى خودشان بدون ملاحظه ى موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر؛ بلكه هر چه به نظر اكثر آنها نيكو و مستحسن آمد او را قانون مملكتى قرار بدهند.[4]
پی نوشتها:
[1]. ظاهراً مقصود قاره آمريكاست.
[2]. فريدون آدميت، انديشه هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 191.
[3]. ر.ك: رهبران فكرى مشروطه ى غربى، مجله معرفت، ش 65 و 67.
[4]. شيخ فضل الله نورى، رساله ى تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، ص 182.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).