پرسش :
در مورد عوامل ارادی و غیر ارادی در خوشبختی توضیحاتی بفرمایید .
پاسخ :
بحث این است که آیا ما می توانیم نگاه مان را عوض بکنیم ؟ بعضی می گویند: کسی در موقعیتی قرار گرفته است که حتی نمی تواند آن نگاه را هم تغییر بدهد .بحث های روی جبر این طوری است. باید سهم عوامل غیر ارادی روشن بشود.اگر شما خانواده ،جامعه ، مربی و رفیق خوبی نداشته باشید ، این عوامل دست به دست هم می دهند که شما اصلا نتوانید نگاه تان را تغییر بدهید .یعنی یک فضای جبری آماده می کنند و می گویند که بنا است یکی امام حسین (ع) و یکی شمر بشود یا بنا است که یکی شیطان بشود.
احساس خوشبختی با خوشبختی فرق می کند .ما می توانیم بگوییم که فردی احساس خوشبختی می کند ولی انسان بدبحتی است . خوشبختی یک واقعیت ترکیبی است . این طور نیست که من بدبخت باشم و بعد در موقعیتی قرار بگیرم و بگویم که من خوشبخت هستم . مثلا فردی دندان درد دارد بعد به او اسپری بی حسی می زنند و او می گوید که من احساس سلامت می کنم ، پس من سالم هستم . این اشتباه است . فلسفه ی غرب هم در این بحث ها ورود پیدا کرده اند. ما یک تحلیل و یک واقعیت داریم. قبل از نیوتن،وقتی سیب می خواست بیفتد به کجا می رفت به زمین یا به آسمان ؟ سیب به زمین می افتاد و این واقعیتی است . نیوتن چرایی این امر را کشف کرد نه اینکه قانونی را ایجاد کند.در بحث های فلسفی ما یک واقعیتی داریم که انسان اراده دارد یا انسان مجبور است . مولوی داستانی دارد : کسی که قائل به جبر بود وارد باغ فردی شد که قائل به اختیار بود. و سیب باغ او را خورد . صاحب باغ گفت: چکار می کنی ؟ فرد جبرگرا گفت : بنده ی خدا، از سیب خدا می خورد ، تو چکاره هستی ؟ یعنی او گفت که من در کارم مسئول نیستم و نخواست که مسئولیت خودش را بپذیرد . صاحب باغ چوبی برداشت و او را زد . جبرگرا گفت: چه کار می کنی؟ صاحب باغ گفت: میوه خدا، با چوب خدا، دارد به بنده ی خدا می زند اعتراض تو چیست ؟
ما باید واقعیت را بپذیریم و به هر کدام سهمی بدهیم .اگر ما زندگی انسان ها را مثل حیوانات یک زندگی مادی تعریف بکنیم ، انسان دیگر نمی تواند احساس رضایت بکند. ما نمی توانیم انسان را محدود بکنیم و باید تعریفی از انسان داشته باشیم . ما الان در زندگی های مان نتیجه گرا شده ایم یعنی وقتی فردی در کنکور شکست می خورد می گوید که من بدبخت شدم یا اگر ما در ورزش شکست بخوریم می گوییم : بدبخت شدیم .
ما به دو نفر یکی صدتومان و یکی هزار تومان سرمایه می دهیم .(این همان استعدادهایی است که دست ما نبوده است). فردی اول ده تومان سودآوری می کند و فرد دوم بیست تومان سود آوری می کند . ما می توانیم این موضوع را دوجور تحلیل بکنیم :یکی اینکه فقط خروجی را نگاه بکنیم و نسبت سنجی نکنیم. یعنی بگوییم فرد دوم موفق تراست . خیلی از شکست ها بخاطر نداشتن توفیق است. تحلیل دیگر این است که بگوییم فرد اول ده درصد سود آوری داشته است و فرد دوم کمتر ازده درصد سود آوری داشته است، بنابراین توفیق را به فرد اول می دهیم . خوشبختی احساس رضایتمندی شخصی نیست .مثلا کسی که خلاف می کند در خلافش احساس رضایتمندی می کند. آیا او خوشبخت است؟ از طرفی سختی ها نارضایتی ایجاد نمی کند. حضرت ابراهیم در محیط آتش قرار می گیرد که ولی در آنجا احساس رضایت می کند. کسی که از بیرون نگاه می کند می گوید او در مشکلات است زیرا دارد در آتش می سوزد. شداد بهشت را ساخت ولی در آنجا احساس رضایتمندی نداشت . پس احساس رضایتمندی با واقعیت رضایتمندی متفاوت است.
ما می گوییم :احساس رضایتمندی یعنی خوشبختی . به یک نفر احساس رضایتمندی دست می دهد و به فردی احساس رضایتمندی دست نمی دهد .چرایی این احساس خیلی مهم است . در اینجا تلاش موضوعیت ندارد زیرا فردی که پولدار است نیاز به تلاش ندارد . اگر کسی به هدف برسد احساس رضایت می کند ،نرسیدن به هدف احساس نارضایتی ایجاد می کند. مثلا شما فرصتی را برای رسیدن به هدف مشخص می کنید ولی به ترافیک برخورد می کنید و به هدف نمی رسید ، دراینجا شما احساس نارضایتی می کنید ، هدف شما این است که امسال در کنکور قبول بشوید بنابراین برنامه ریزی می کنید بعد به هدفتان نمی رسید و احساس نارضایتی به شما دست می دهد ، شما می خواهید به آرامش برسید و با فردی ازدواج می کنید ولی هدف شما محقق نمی شود بنابراین شما از زندگی تان احساس نارضایتی دارید و شما احساس می کنید که اگر با این فردی دوست بشوید شما را به هدفتان می رساند ولی این اتفاق نمی افتد . پس اگر کسی به هدفش نرسد احساس نارضایتی به او دست می دهد .در بستر تاریخی وقتی انسانها به هدف شان نمی رسیدند این را به گردن بخت ،فلک ،قضا و قدر می انداختند . پس ما باید تعریف خودمان را از هدف برای انسان روشن بکنیم . هدف ما از شرکت در جبهه جنگ چیست ؟ اگر تعریف شما از هدف(جبهه) کشتن است ، اگر شما به کشتن نرسیدید احساس نارضایت می کنید. اما اگر هدف کشتن نباشد بلکه هدف در فرهنگ دینی ما اعتلای حق باشد، شما تلاش می کنید و احساس رضایتمندی دارید. این تکلیف گرایی است نه نتیجه گرایی یعنی شما احساس می کنید که تلاش خودتان را کرده اید و شما دیگر نمی گویید که چه شد یا چه می شود. پس مسئولیت پذیری مهم است نه مسئولیت گریزی . در اینجا چه کردم زیر سایه چه شد واقع می شود. این چرایی است . حادثه برای این انسان رضایت ایجاد نمی کند بلکه مدیریت بر حوادث است که برای انسان احساس رضایت ایجاد می کند.پس حادثه باعث رضایت نیست بلکه مدیریت بر حادثه باعث رضایت است .هدف شما از زندگی چیست ؟ اگر هدف شما در زندگی پول باشد ، با دویدن برای بدست آوردن پول ، رضایت بدست نمی آورید. رضایت یعنی احساس کمال و انسان زمانی که به هدفش نزدیک می شود احساس کمال می کند. باید روی فرهنگ دینی کار بشود . پدر و مادر به فرزندش علاقه دارد ،ممکن است که چیزی به ذائقه ی او خوش نیاید ولی چون آن چیز به ذائقه ی فرزندش خوش می آید، والدین هم احساس رضایت می کنند . پس لزوما سختی و تلخی نارضایتی ایجاد نمی کند . در خیلی از سختی ها انسان احساس رضایت می کند . انسان در خیلی از راحتی ها احساس نارضایتی می کند . علت خیلی از این افسردگی ها و خودکشی ها و مشکلات روانی چیست ؟ یکی از نویسندگان نوشته است که اگر می خواهی خوش باشی باید در غفلت کامل باشی . از یک نگاه این نویسنده درست می گوید . بابا طاهر می گوید : یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد ، من از میان درد و درمان و وصل و هجران پسندم آنچه را که جانان پسندد .فردی پیش امام آمد و گفت که من فقر را بیشتر از پولداری و بیماری را بیشتر از سلامت دوست دارم ( او فکر می کرد که فرد خیلی خوبی است) امام فرمود : ما اهل بیت این طور نیستم . فردی با پولداری احساس رضایت می کند ولی تو بخاطر معرفت دینی اشتباهی که بدست آورده ای فکر می کنی که فقر بهتر است . پس امام هم تحلیل می کند که حادثه ها مهم نیستند بلکه مدیریت ما بر حادثه ها مهم است که احساس رضایتمندی برای ما ایجاد می کند .
بحث این است که آیا ما می توانیم نگاه مان را عوض بکنیم ؟ بعضی می گویند: کسی در موقعیتی قرار گرفته است که حتی نمی تواند آن نگاه را هم تغییر بدهد .بحث های روی جبر این طوری است. باید سهم عوامل غیر ارادی روشن بشود.اگر شما خانواده ،جامعه ، مربی و رفیق خوبی نداشته باشید ، این عوامل دست به دست هم می دهند که شما اصلا نتوانید نگاه تان را تغییر بدهید .یعنی یک فضای جبری آماده می کنند و می گویند که بنا است یکی امام حسین (ع) و یکی شمر بشود یا بنا است که یکی شیطان بشود.
احساس خوشبختی با خوشبختی فرق می کند .ما می توانیم بگوییم که فردی احساس خوشبختی می کند ولی انسان بدبحتی است . خوشبختی یک واقعیت ترکیبی است . این طور نیست که من بدبخت باشم و بعد در موقعیتی قرار بگیرم و بگویم که من خوشبخت هستم . مثلا فردی دندان درد دارد بعد به او اسپری بی حسی می زنند و او می گوید که من احساس سلامت می کنم ، پس من سالم هستم . این اشتباه است . فلسفه ی غرب هم در این بحث ها ورود پیدا کرده اند. ما یک تحلیل و یک واقعیت داریم. قبل از نیوتن،وقتی سیب می خواست بیفتد به کجا می رفت به زمین یا به آسمان ؟ سیب به زمین می افتاد و این واقعیتی است . نیوتن چرایی این امر را کشف کرد نه اینکه قانونی را ایجاد کند.در بحث های فلسفی ما یک واقعیتی داریم که انسان اراده دارد یا انسان مجبور است . مولوی داستانی دارد : کسی که قائل به جبر بود وارد باغ فردی شد که قائل به اختیار بود. و سیب باغ او را خورد . صاحب باغ گفت: چکار می کنی ؟ فرد جبرگرا گفت : بنده ی خدا، از سیب خدا می خورد ، تو چکاره هستی ؟ یعنی او گفت که من در کارم مسئول نیستم و نخواست که مسئولیت خودش را بپذیرد . صاحب باغ چوبی برداشت و او را زد . جبرگرا گفت: چه کار می کنی؟ صاحب باغ گفت: میوه خدا، با چوب خدا، دارد به بنده ی خدا می زند اعتراض تو چیست ؟
ما باید واقعیت را بپذیریم و به هر کدام سهمی بدهیم .اگر ما زندگی انسان ها را مثل حیوانات یک زندگی مادی تعریف بکنیم ، انسان دیگر نمی تواند احساس رضایت بکند. ما نمی توانیم انسان را محدود بکنیم و باید تعریفی از انسان داشته باشیم . ما الان در زندگی های مان نتیجه گرا شده ایم یعنی وقتی فردی در کنکور شکست می خورد می گوید که من بدبخت شدم یا اگر ما در ورزش شکست بخوریم می گوییم : بدبخت شدیم .
ما به دو نفر یکی صدتومان و یکی هزار تومان سرمایه می دهیم .(این همان استعدادهایی است که دست ما نبوده است). فردی اول ده تومان سودآوری می کند و فرد دوم بیست تومان سود آوری می کند . ما می توانیم این موضوع را دوجور تحلیل بکنیم :یکی اینکه فقط خروجی را نگاه بکنیم و نسبت سنجی نکنیم. یعنی بگوییم فرد دوم موفق تراست . خیلی از شکست ها بخاطر نداشتن توفیق است. تحلیل دیگر این است که بگوییم فرد اول ده درصد سود آوری داشته است و فرد دوم کمتر ازده درصد سود آوری داشته است، بنابراین توفیق را به فرد اول می دهیم . خوشبختی احساس رضایتمندی شخصی نیست .مثلا کسی که خلاف می کند در خلافش احساس رضایتمندی می کند. آیا او خوشبخت است؟ از طرفی سختی ها نارضایتی ایجاد نمی کند. حضرت ابراهیم در محیط آتش قرار می گیرد که ولی در آنجا احساس رضایت می کند. کسی که از بیرون نگاه می کند می گوید او در مشکلات است زیرا دارد در آتش می سوزد. شداد بهشت را ساخت ولی در آنجا احساس رضایتمندی نداشت . پس احساس رضایتمندی با واقعیت رضایتمندی متفاوت است.
ما می گوییم :احساس رضایتمندی یعنی خوشبختی . به یک نفر احساس رضایتمندی دست می دهد و به فردی احساس رضایتمندی دست نمی دهد .چرایی این احساس خیلی مهم است . در اینجا تلاش موضوعیت ندارد زیرا فردی که پولدار است نیاز به تلاش ندارد . اگر کسی به هدف برسد احساس رضایت می کند ،نرسیدن به هدف احساس نارضایتی ایجاد می کند. مثلا شما فرصتی را برای رسیدن به هدف مشخص می کنید ولی به ترافیک برخورد می کنید و به هدف نمی رسید ، دراینجا شما احساس نارضایتی می کنید ، هدف شما این است که امسال در کنکور قبول بشوید بنابراین برنامه ریزی می کنید بعد به هدفتان نمی رسید و احساس نارضایتی به شما دست می دهد ، شما می خواهید به آرامش برسید و با فردی ازدواج می کنید ولی هدف شما محقق نمی شود بنابراین شما از زندگی تان احساس نارضایتی دارید و شما احساس می کنید که اگر با این فردی دوست بشوید شما را به هدفتان می رساند ولی این اتفاق نمی افتد . پس اگر کسی به هدفش نرسد احساس نارضایتی به او دست می دهد .در بستر تاریخی وقتی انسانها به هدف شان نمی رسیدند این را به گردن بخت ،فلک ،قضا و قدر می انداختند . پس ما باید تعریف خودمان را از هدف برای انسان روشن بکنیم . هدف ما از شرکت در جبهه جنگ چیست ؟ اگر تعریف شما از هدف(جبهه) کشتن است ، اگر شما به کشتن نرسیدید احساس نارضایت می کنید. اما اگر هدف کشتن نباشد بلکه هدف در فرهنگ دینی ما اعتلای حق باشد، شما تلاش می کنید و احساس رضایتمندی دارید. این تکلیف گرایی است نه نتیجه گرایی یعنی شما احساس می کنید که تلاش خودتان را کرده اید و شما دیگر نمی گویید که چه شد یا چه می شود. پس مسئولیت پذیری مهم است نه مسئولیت گریزی . در اینجا چه کردم زیر سایه چه شد واقع می شود. این چرایی است . حادثه برای این انسان رضایت ایجاد نمی کند بلکه مدیریت بر حوادث است که برای انسان احساس رضایت ایجاد می کند.پس حادثه باعث رضایت نیست بلکه مدیریت بر حادثه باعث رضایت است .هدف شما از زندگی چیست ؟ اگر هدف شما در زندگی پول باشد ، با دویدن برای بدست آوردن پول ، رضایت بدست نمی آورید. رضایت یعنی احساس کمال و انسان زمانی که به هدفش نزدیک می شود احساس کمال می کند. باید روی فرهنگ دینی کار بشود . پدر و مادر به فرزندش علاقه دارد ،ممکن است که چیزی به ذائقه ی او خوش نیاید ولی چون آن چیز به ذائقه ی فرزندش خوش می آید، والدین هم احساس رضایت می کنند . پس لزوما سختی و تلخی نارضایتی ایجاد نمی کند . در خیلی از سختی ها انسان احساس رضایت می کند . انسان در خیلی از راحتی ها احساس نارضایتی می کند . علت خیلی از این افسردگی ها و خودکشی ها و مشکلات روانی چیست ؟ یکی از نویسندگان نوشته است که اگر می خواهی خوش باشی باید در غفلت کامل باشی . از یک نگاه این نویسنده درست می گوید . بابا طاهر می گوید : یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد ، من از میان درد و درمان و وصل و هجران پسندم آنچه را که جانان پسندد .فردی پیش امام آمد و گفت که من فقر را بیشتر از پولداری و بیماری را بیشتر از سلامت دوست دارم ( او فکر می کرد که فرد خیلی خوبی است) امام فرمود : ما اهل بیت این طور نیستم . فردی با پولداری احساس رضایت می کند ولی تو بخاطر معرفت دینی اشتباهی که بدست آورده ای فکر می کنی که فقر بهتر است . پس امام هم تحلیل می کند که حادثه ها مهم نیستند بلکه مدیریت ما بر حادثه ها مهم است که احساس رضایتمندی برای ما ایجاد می کند .