شنبه، 30 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آیا حقیقتا، سفر امام حسین (علیه‌السلام) به عراق مصلحت بود؟


پاسخ :
شرح پرسش:
آیا با توجه به آنچه که در زمان امام حسین (علیه السلام) و بعد از مرگ معاویه در حال رخ دادن بود، سفر امام حسین (علیه‌السلام) به عراق مصلحت بود؟ صرف نظر از بعد غیبی واقعه کربلا، آیا جز رفتن به عراق، اقدام دیگری برای امام امکان نداشت؟

پاسخ:
اگر به منابع تاریخی بنگریم، شاهد اعتراضاتی هستیم که به طور، مکرر مطرح شده و مضمون آنها این است که به هیچ وجه رفتن به عراق به مصلحت نبوده است. این اعتراضات از همان آغاز حرکت امام مطرح بوده است.
وقتی که امام وارد مکه شد، معترضین به سفر امام به کوفه فراوان بودند:
عبدالله بن عباس پیشنهاد کرد تا امام از رفتن به عراق صرفنظر کند و به جبال یمن برود، چون هم منطقه کوهستانی است و هم شیعیان پدرش در آن منطقه بسیارند و ایمنی خاصی دارد.[1]
عمرو بن عبدالرحمن بن هشام نیز به امام می‌گفت: مردم بنده دینار و درهم‌اند و این دو، دست حکام است؛ مبادا به عراق بروی.[۲]
عبدالله بن عمر نیز اعتراض کنان از خونریزی هراس داشت.[3]
عبدالله بن جعفر نیز با اشاره به کشته شدن او در عراق نوشت که اگر کشته شوی، من می‌ترسم که نور زمین با کشته شدن تو خاموش شود. تو روح هدایت و امیرالمؤمنین هستی. برای رفتن به عراق تعجیل نکن. من از یزید برای تو امان می‌گیرم.[4]
مسور بن مخرمه نیز از معترضین بود. او به امام نوشته بود: فریب مردم عراق را نخور.[5]
ابوواقد لیثی نیز مانند سخن مسور را به امام گفته بود.[6]
فرزدق نیز که از عراق به حجاز می‌رفت، از جمله مخالفین با این مسافرت بود.[7]
منابع تاریخی این اعتراضات و بعضی دیگر را ذکر کرده‌اند و احتمالا بسیاری از راویان مغرض، سعی در تکثیر آنها کرده‌اند تا نشان دهند امام واقعا فریب خورده و بی جهت روانه عراق شده است!
مقدمتا این نکته را ذکر می‌کنیم که، تاریخ سیاست نشان می‌دهد کمتر زمانی بوده که کار سیاسی برای یک فرد انقلابی، با احتمال به موفقیت قطعی انجام شده و دسترسی به اهداف، بدون وجود هیچ خطری امکان پذیر باشد. کسانی که برای گرفتن قدرت با هدف خوب یا بد فعالیت می‌کنند، همیشه با احتمالات سر و کار دارند.
از این رو نبایست در این باره چنین گمان کنیم که تنها باید با یقین صد در صد، حرکت کرد. چنین کاری دور از واقعیات تاریخی بوده و ناشی از ساده‌اندیشی در ماهیت فعالیتهای سیاسی است.
در اینجا نیز نباید فکر کرد که امام می‌بایست صد در صد در مورد پیروزی این سفر، اطمینان حاصل می‌کرد. کسی که رفتن امام را به صلاح نمی‌داند، نباید به شواهدی بنگرد که احتمال شکست را افزایش می‌دهد. کسی هم که رفتن را قبول دارد، نباید گمان کند که هیچ احتمال شکست در کار نبوده است.

علت رفتن به مکه:
امام نمی‌خواست به هیچ وجه موافقتی با یزید و حاکمیت او داشته باشد؛ حتی اگر این مخالفت منجر به شهادت او بشود. در عین حال، در پی چاره بود تا در صورت امکان، انقلابی را علیه یزید برپا کرده و خود بر جامعه حاکمیت پیدا کند. همه خواست امام در این خلاصه می‌شد؛ و لذا هر پیشنهادی که به نحوی آن را خدشه دار می‌کرد، از نظر امام محکوم و غیرقابل پذیرش بود. دستیابی به حکومت می‌توانست بالاترین موفقیتی باشد که امام به آن می‌اندیشد. اگر چنین چیزی دست یافتنی نمی‌شد، به هر روی امام به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر، رسالت خود را انجام داده بود. به فرض که در این حد نیز موفقیتی به دست نمی‌آورد، حداقل می‌توانست مطمئن باشد که با ریخته شدن خونش، درخت اسلام را آبیاری کرده و مردم را آگاه ساخته است.
واقعیت موجود نیز چنین بود که یزید اجازه نمی‌داد کسی چون امام حسین (علیه‌السلام) با عدم بیعت با او، راحت به زندگی مشغول شود. امام حسین (علیه‌السلام) هم کسی نبود که به آرامی زندگی کند. در این صورت تنها انتخاب یزید در صورت عدم بیعت، کشتن امام بود. از طرفی، گذشته از شام، مدینه و مکه و به طور کلی حجاز، در شرایطی نبود که در برابر خواست یزید مبنی بر کشتن امام، مقاومتی از خود نشان دهند.
رفتن امام به مکه به صورت موقت پسندیده بود؛ زیرا به هر روی، این شهر حرم تلقی می‌شد و برای مدتی می‌توانست امنیت داشته باشد، اما به هر حال این شهر نمی‌توانست به عنوان سنگر دائمی مورد توجه قرار گیرد. علاوه بر اینکه مکه، هواداری خاصی از امام نمی‌کرد.

علت خروج از مکه و حرکت به سمت کوفه:
از نکاتی که امام حسین (علیه‌السلام) در موارد متعدد بدان اشاره فرموده، این است که یزید و عمالش اجازه ادامه حیات را در مکه به او نخواهند داد و به هر صورت او را به قتل خواهند رساند.
امام در برابر اعتراض ابن عباس فرمود: «اینکه دو وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب دورتر کشته شوم»[8]. این نکته علاوه بر اشاره به حفظ حرمت مکه، به این نکته نیز توجه می‌داد که جان امام در خطر است و حضرت باید در این باره اقدامی می‌کند.
امام در برابر اعتراض ابن عمر فرمود: «این گروه مرا رها نخواهند کرد... آنها اصرار دارند تا من بیعت کنم و من نمی‌خواهم چنین کنم. بنابراین آنها مرا خواهند کشت».[9]
حضرت در جایی دیگر فرمودند: «اگر در لانه جانوران بیابان نیز پنهان شوم، مرا بیرون آورده و به قتل خواهند رساند».[10]
این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر حال آنها تصمیم بر قتل امام داشتند. حال که قرار شد آن حضرت از مکه خارج شود، کدامین نقطه می‌بایست انتخاب می‌شد؟
تنها عراق که کانون شیعیان امام بود، می‌توانست مورد توجه قرار گیرد. این منطقه از جهات دیگری نیز از شام متنفر بود. درخواست کوفه از امام این احتمال را تقویت کرد و با اوج گرفتن این دعوت، درصد احتمال پیروزی رو به فزونی نهاد.
در فاصله ماه شعبان تا ذی الحجه که امام در مکه بود، نامه‌های مکرری از عراق به دست او رسید. در بسیاری از موارد وقتی اعتراض به رفتن می‌شد، امام مسأله نامه‌ها را مطرح می‌کرد.
هنگامی که امام در برابر حر رسید، همین نامه‌ها را دلیل آمدن خود ذکر کرد.[11] زمانی که عمر بن سعد علت آمدن امام به عراق را جویا شد، پاسخ، همان نامه‌ها بود. وقتی بجیر بن شداد از علت رفتن پرسید: امام فرمود: «اینها نامه‌های بزرگان این شهر است.[12] صبح عاشورا نیز علت آمدن را نامه‌ها ذکر کرد.[13] به عبدالله بن عمر نیز نامه‌ها را نشان داد.[14] همه جا در برابر اعتراضات می‌فرمود: «خورجین اسبم پر از نامه‌های آنان است».[15]
این دعوت گسترده‌، جدی به نظر می‌آمد. به ویژه که علاوه بر توده‌های مردم، بیشتر نامه‌ها از بزرگان کوفه بود. کسانی که مردم تابع آنها بودند. این افراد علاوه بر شیعیان، شامل بسیاری از دیگر بزرگان بود. چه بسا اگر صرفا شیعیان بودند توجهی نمی‌شد؛ زیرا تعدادشان قابل توجه نبود. اما همین گستردگی بود که جدی بودن دعوت را تثبیت کرد.
امام با فرصت‌ کمی که در اختیار داشت، راه معقولی را برگزید. آن حضرت در این مرحله به نامه‌ها پاسخی نداد. نمایندگان این گروهها به مکه رفته و درخواست خود را حضوری مطرح کردند. هر نامه‌ای که به مکه می‌آمد، تعداد زیادی امضاء و اسم پای آن بود. با اینحال امام تا اواخر هیچ پاسخی به این درخواست‌ها نداد.[16]
امام برای اینکه میزان حمایت مردم را بهتر بشناسد، نماینده مستقیم خود یعنی مسلم بن عقیل را که فردی کاملا مطمئن بود به کوفه فرستاد. آن حضرت در نامه‌ای که به مردم کوفه نوشتند، آورده‌اند: «من برادرم، پسرعمم و فرد مورد اعتماد خودم را از اهل بیتم، یعنی مسلم را به سوی شما فرستاده و به او گفتم تا وضعیت شما را برایم بنویسد. او را همراهی کرده و با او بیعت کنید»[17].
وقتی مسلم به کوفه رفت، مردم گروه گروه با او بیعت کردند. او نیز اسامی را می‌نوشت و از آنها تعهد می‌گرفت تا غدر و خیانت نکرده و از امام حمایت کنند. مسلم که حمایت مردم را دید، در نامه‌ای به امام نوشت: «بیش از ۲۰۰۰۰ نفر با تو بیعت کرده‌اند. وقتی نامه به دست تو رسید بشتاب». می‌گویند وقتی امام حرکت کرد، اسامی ۱۸۰۰۰ نفر از مردم کوفه که با مسلم بیعتا کرده بودند، به دست او رسید.[18] امام در برابر این نامه چه می‌توانست بکند؟ در روایت دیگر آمده که مسلم به امام نامه نوشت که: «مردم همگی با تو هستند و تمایل و علاقه‌ای به آل معاویه ندارند»[19]. امام تا مسلم را نفرستاده بود، اطمینان کافی نداشت، اما اکنون نامه نماینده‌اش رسیده بود که بهترین دلیل بر بیعت مردم کوفه با امام بود؛ لذا در برابر اعتراض ابن عباس در آخرین مرحله، امام به او فرمود: «من می‌دانم که تو اهل نصیحت کردن هستی، اما مسلم به من نامه نوشته که مردم بر بیعت و یاری من اجتماع کرده و من نیز تصمیم به رفتن گرفته‌ام».[20]
معنای این تحلیل این نیست که هیچ خطری در عراق نبوده است، اما سؤال این است که اگر امام بنا داشت در جایی مستقر شود، کجا را باید بر می‌گزید؟ آیا امام حسین (علیه‌السلام) کسی بود که بیعت کند؟ آیا یزید کسی بود که اجازه دهد امام بدون بیعت زنده بماند؟ اگر امام به عراق نمی‌رفت، در آن صورت همه کتب تاریخی نمی‌نوشتند که اگر به عراق رفته بود، پیروز می‌شد؟ آیا نمی‌نوشتند چرا به نامه‌های مردم پاسخ مثبت نداد؟ این سؤالات و نمونه آنها مواردی است که در صورت عدم انتخاب و مسافرت به کوفه، در ذهن هر عاقلی مطرح می‌شد.
حال در مقابل این دعوتها، امام می‌بایست کدام یک را انتخاب می‌کرد؟ سابقه بد مردم یا وضعیت فعلی آنها را؟ به نظر می‌رسد در شرایط عادی سیاسی، هیچ راهی احتمالش به اندازه احتمال پیروزی در کوفه نبود. حتی احتمال رفتن به یمن نیز موفقیت آمیز نبود؛ زیرا به یقین تعداد شیعیان در یمن به اندازه کوفه نبود. اضافه بر آنکه آنجا نیز در دسترش معاویه بود.
نخستین دلیل احتمال پیروزی، وجود نامه‌ها بود که نشان می‌داد عده زیادی نه تنها امام را حفاظت خواهند کرد، بلکه با دشمنش خواهند جنگید. از طرفی دیگر، هیچ نقطه دیگری از امام دعوت به عمل نیاورد. افرادی هم که نامه نوشتند، در مرحله اول شیعیانی چون سلیمان بن صرد، مُسَیِّبب بن نجبه، حبیب بن مظاهر، رفاعه بن شداد و عده دیگر بودند.
اما آمدن ابن زیاد و سایه استبدادی حکومتش، جریان را عوض کرد. تهدید کوفه برای بنی امیه جدی تلقی شد. جاسوسان در نامه‌ای به یزید نوشتند که ترابیّه ـ نامی برای شیعه به مناسبت ابوتراب برای علی (علیه‌السلام) ـ با مسلم بیعت کرده و از او خواسته‌اند تا زودتر به فریاد کوفه برسد.[21] فرستادن عبیدالله به همین دلیل بود، چون برای آنها یقین شده بود که اگر دیر بجنبد، کوفه از دست خواهد رفت. بخصوص که نعمان بن بشیر بی تفاوت بود.[22]
با این توضیحات، دلیل خروج امام از مکه و حرکت به سمت عراق و کوفه، واضح و روشن شد. در صفحات آینده توضیحاتی پیرامون علل تغییر نظر کوفیان و رفتن امام به کربلا ذکر خواهیم کرد.

پی‌نوشت‌ها:
[1] - اخبار الطول: ص ۲۲۴.
[2] - انساب الاشراف ج ۳، ص ۱۶۱.
[3] - انساب الاشراف: ج ۳، ص ۱۶۳.
[4] - ابن عثم: ج ۵، ص ۱۱۶.
[5] - ترجمه الامام الحسین (علیه‌السلام): ابن سعد، ص ۱۶۷.
[6] - همان: ص ۱۶۶.
[7] - انساب الاشراف: ج ۳، ص ۱۶۵.
[8] - انساب الاشراف: ج ۳، ص ۱۶۴.
[9] - همان.
[10] - الفتوح ج ۵، ص ۱۱۶.
[11] - ترجمه الامامالحسین (علیه‌السلام): ابن عساکر، ص ۲۰۹.
[12] - ترجمه الامام الحسین (علیه‌السلام): ابن سعد، ص ۱۷۳.
[13] - همان: ص ۱۸۱.
[14] - ترجمه الامام الحسین (علیه‌السلام): ابن عساکر، ص ۱۹۲.
[15] - همان: ص ۲۰۹.
[16] - الفتوح ج ۵، ص ۴۶، ۴۹، ۵۰، ۵۱.
[17] - الفتوح: ج ۵، ص ۵۲.
[18] - ترجمه الامام الحسین (علیه‌السلام): ابن سعد، ص ۱۷۴.
[19] - تاریخ طبری: ج ۴، ص ۲۸۱.
[20] - مروج الذهب: ج ۳، ص ۵۴.
[21] - الفتوح: ج ۵، ص ۶۰.
[22] - با تغییر و تلخیص: برگرفته از حیات فکری و سیاسی امامان شیعه.
www.sibtayn.com


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.