محمد بن عیسى گوید:
سَمِعْتُ الْمُوفَّقَ یَقُولُ: قَدِمَ أَبىجَعْفَرِالثّانى علیهالسلام وَأرانى خاتَما فىإصْبَعِهِ . . . وَ کانَ عَلَیْهِ مَکْتُوبا «حَسْبِىَ اللّهُ» وَ فَوْقَهُ هِلالٌ وَ أسْفَلَهُ وَرْدَةٌ، فَقُلْتُ لَهُ: خاتَمُ مَنْ هذا؟ فَقالَ: خاتَمُ أبِىالحْسَنِ علیهالسلام فَقُلْتُلَهُ: وَکَیْفَ صارَ فىیَدِکَ ؟ قالَ لَمّا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ دَفَعَهُ اِلَىَّ ثَمَّ قالَ لى: لاتُخْرِجْ مِنْ یَدِکَ اِلاّ اِلى عَلّىٍ ابنى.
از موفقّ - که از اصحاب خاص امام رضا و امام جواد علیهالسلام بود - شنیدم که مىگفت: انگشترى در انگشت امام جواد علیهالسلام بود که به من نشان داد، بر آن نوشته بود «حسبى اللّه» یعنى خداوند مرا کافى است، بالاى آن هِلالى بود و پایین آن گلُ بود. به امام عرض کردم انگشتر کیست؟ فرمودند: انگشتر پدرم است. عرض کردم: چطور دست شماست؟ فرمودند: هنگامى که وفات او فرا رسید آن را به من داد و بعد فرمودند: به کسى جز فرزندم على آن را ندهم.
مکارم الاخلاق : 92 .