ضرار بن ضمره یکى از اصحاب ویژه حضرت علی علیه السلام بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: على را براى من توصیف کن. ضرار با اصرار معاویه لب به سخن گشود و گفت:
إذْ لابُدَّ فَإنّهُ: ـ کان وَ اللّهِ بَعیدَ الْمَدى شَدیدَ الْقُوى یَقُولَ فَصْلاً وَیَحْکُمْ عَدْلاً یَنْفَجِرُ الْعِلْمُ مِنْ جَوانِبِهِ وَ تَنْطِقُ الْحِکْمَةُ مِنْ نَواحِیهِ یَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْیا وَ زَهْرَتِها وَ یَسْتَأْنِسُ بِاللَّیْلِ وَ ظُلْمَتِهِ کانَ وَاللّهِ غَزیرَ مالْبَصیرَةِ طَویلَ الْفِکْرَةِ ... یُعْجِبُهُ مِنَ اللَّباسِ ما قَصُرَ وَ مِنَ الطَّعام ما جَشَبَ، کانَ وَاللّهِ کَأَحَدِنا یُدْنینا اِذا أَتَیْناهُ وَ یُجیُبنا اِذا سَأَلْناهُ وَ کانَ مَعَ تَقَرُّبِهِ اِلَیْنا وَ قُرْبِهِ مِنّا لا نُکَلِّمُهُ هَیْبَةً لَهُ.
به خدا سوگند او دست نایافتنى و دور از دسترس و داراى نیروهاى پرتوان بود، سخنانى روشنگر مىگفت و به عدل حکم مىراند، از هر سوى او علم مىجوشید و از تمامى رفتار او حکمت مىتراوید، از دینا و زیورهاى آن وحشت داشت و به شبزندهدارى و خلوت شبانس مىورزید. بخدا سوگند او داراى بصیرتى فراوان و اندیشههایى بلند بود. لباس کوتاه و طعام خشک و بىنان خورش را ـ که نشانه تواضع و فقر بود ـ دوست مىداشت. به خدا سوگند چونان یکى از خود ما بود، هرگاه نزد او مىرفتیم ما را به نزدیک خود فرا مىخواند و خواستههاى ما را پاسخ مىگفت و با این همه مهرورزى و اظهار نزدیکى و یگانگى، به دلیل هیبتى که داشت جرأت گفتگو با او را نداشتیم.
حلیة الاولیاء 1: 84