تعهد و پذیرش، محور اصلی زوج درمانی پذیرش محورست.
مقدمه
برای درک اینکه چرا پذیرش می تواند برای زوج ها بسیار با ارزش باشد، در نظر گرفتن پیشینه زوج (یا ازدواج) درمانی رفتاری سنتی (TBCT) مفید خواهد بود. درمانگران از تکنیک های رفتاری برای تغییر پریشانی زوجین از دهه 1960 میلادی استفاده نموده اند ولی نخستین کارآزمایی تصادفی بالینی یک زوج درمانی رفتاری انجام شده توسط جاکوبسون در سال 1977 صورت گرفته است.
مشخص شده است که این پروتکل (جاکوبسون و مارگولین، 1979)، که تبادلات رفتاری، آموزش ارتباطات و آموزش حل مساله را تلفیق می نماید، موثرتر از هر یک از مداخلات رفتــــاری جزء به جزء آن می باشد (جاکوبسون، 1984). علاوه بر این، TBCT هنوز تنها روش درمان برای پریشانی زوجینی است که معیارهای یک " مداخله موثر و خاص " را برآورده می سازند (بائوکوم، شوهام، میوسر، دایوتو و استیکل، 1998، صفحه 58).
مشخص شده است که این پروتکل (جاکوبسون و مارگولین، 1979)، که تبادلات رفتاری، آموزش ارتباطات و آموزش حل مساله را تلفیق می نماید، موثرتر از هر یک از مداخلات رفتــــاری جزء به جزء آن می باشد (جاکوبسون، 1984). علاوه بر این، TBCT هنوز تنها روش درمان برای پریشانی زوجینی است که معیارهای یک " مداخله موثر و خاص " را برآورده می سازند (بائوکوم، شوهام، میوسر، دایوتو و استیکل، 1998، صفحه 58).
[محدودیت های زوج درمانی پذیرش محور]
متاسفانه، مشخص شده که محدودیت هایی برای بکارگیری بالینی TBCT وجود دارد. تجزیه و تحلیل چهار مطالعه پیامد TBCT (جاکوبسن و همکاران، 1984) نشان می دهد که 54.7٪ از زوج های شرکت کننده بهبود قابل اعتنایی را در زمینه نمرات رضایتمندی زناشویی خود در دوره های قبل و بعد از درمان، ت جربه نموده بودند.
با این حال، تنها 35.3٪ از زوج ها از بهبود مقتضی در زمینه سطح رضایتمندی زناشویی خود برخوردار بودند که در محدوده غیر پریشان قرار می گرفت (جاکوبسن و همکاران، 1984). همچنین، بسیاری از این زوجین قادر به حفظ پیشرفت های خود در طی یک دوره پیگیری نبودند.
جاکوبسن، اشمالینگ و هولتورث – مونرو (1987) نشان دادند که 25٪ از زوجین تحت درمان با TBCT تجربه رو به وخامتی از رضایت زناشویی داشته و 9٪ تا پیگیری دو ساله طلاق گرفته بودند در حالی که اسنایدر، ویلس و گریدی - فلچر (1991) نشان دادند که 38٪ از زوجین تحت درمان با TBCT پس از چهار سال طلاق گرفته اند. این نتایج: نشان می دهند که اگر چه TBCT می تواند به زوج ها کمک کند اما این تغییرات اغلب کوتاه مدت بوده و یا برای بهبود واقعی از پریشانی ناکافی هستند.
انواع مختلفی از زوجین در راستای TBCT وجود دارند که به نظر می رسد کمتر سودمندند. زوجینی که توصیف شدند نسبت به رابطه حاصله کمتر از درمان، تعهد پایین تری داشتند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996). هم چنین، زوجینی که از نظر احساسات کمتر با یکدیگر درگیر بودند، کمتر نیز بهره بردند در صورتی که آن ها دیگر از نظر جنسی صمیمی نبوده و یا اینکه یک طرف به کنار گرفتن از گفتگو در مورد این رابطه تمایل داشت (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
با این حال، تنها 35.3٪ از زوج ها از بهبود مقتضی در زمینه سطح رضایتمندی زناشویی خود برخوردار بودند که در محدوده غیر پریشان قرار می گرفت (جاکوبسن و همکاران، 1984). همچنین، بسیاری از این زوجین قادر به حفظ پیشرفت های خود در طی یک دوره پیگیری نبودند.
جاکوبسن، اشمالینگ و هولتورث – مونرو (1987) نشان دادند که 25٪ از زوجین تحت درمان با TBCT تجربه رو به وخامتی از رضایت زناشویی داشته و 9٪ تا پیگیری دو ساله طلاق گرفته بودند در حالی که اسنایدر، ویلس و گریدی - فلچر (1991) نشان دادند که 38٪ از زوجین تحت درمان با TBCT پس از چهار سال طلاق گرفته اند. این نتایج: نشان می دهند که اگر چه TBCT می تواند به زوج ها کمک کند اما این تغییرات اغلب کوتاه مدت بوده و یا برای بهبود واقعی از پریشانی ناکافی هستند.
انواع مختلفی از زوجین در راستای TBCT وجود دارند که به نظر می رسد کمتر سودمندند. زوجینی که توصیف شدند نسبت به رابطه حاصله کمتر از درمان، تعهد پایین تری داشتند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996). هم چنین، زوجینی که از نظر احساسات کمتر با یکدیگر درگیر بودند، کمتر نیز بهره بردند در صورتی که آن ها دیگر از نظر جنسی صمیمی نبوده و یا اینکه یک طرف به کنار گرفتن از گفتگو در مورد این رابطه تمایل داشت (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
[مواردی که این درمان پاسخگو نیست]
زوج های قدیمی تر به صورت معمول در TBCT با توجه به این محدودیت به ظاهر خاص نسبت به سن و نه طول رابطه، کمتر موفق بودند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996). شاید در ادامه، زوجینی که دارای دیدگاه های سنتی تری در مورد نقش طرفین در خانواده، به خصوص با توجه به کار خانگی، سرپرستی خانوار و مراقبت از بهبود احساس اعضای خانواده بودند، کمتر احتمال بهبود آن ها در TBCT وجود دارد (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
هم چنین، زوج هایی کمتر از TBCT بهره می بردند که دیدگاه های بسیار واگرایی از آنچه که از ازدواج می خواستند برای مثال دوستی عاطفی حمایتی در مقابل مشارکت ابزاری ابتدایی داشتند. همان طور که یاکوبسن و کریستنسن (1996) متذکر شده اند، وجه مشترک زوجین این دسته بندی ها، سختی بیشتر همراه با انعطاف پذیری، همکاری و در نهایت پذیرش تفاوت آن ها است. به نظر می رسد فقدان تسهیلات همراه با پذیرش متقابلی که TBCT را برای چنین زوج هایی کمتر موفق می سازد، محتمل باشد.
زوج درمانی رفتاری سنتی قطعاً اذعان دارد که به طرز فکر مشترکی برای زوجینی که در تکنیک های رفتاری شرکت دارند، نیاز است. با این حال، اگر زن و شوهری که در درمان دخیل نیستند حاضر به سازش و تغییر رفتار خود به منظور حل و فصل مشکلات خود نباشند (که بسیار رایج است)، درمانگر رفتاری باید به سادگی از آن ها بخواهد تا به تلاش برای تکنیک های مشترک با وجود احساسات خود متعهد باشند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
متاسفانه، حتی اگر یک زن و شوهر برای شبیه سازی این طرز فکر مشترک تلاش کنند، بعید است که تاثیرات آن پایدار بماند. از زمان بی. اف. اسکینر (1966)، درمانگران رفتاری بین و تغییرات قانونمند و به شکل تصادفی در رفتار تمایز قائل شده اند؛ نوع اول تغییر در پاسخ به تحمیل خواسته های خاص رخ می دهد در حالی که نوع دوم به طور طبیعی بیشتر در اثر پاسخ فرد به محیط روی می دهد.
رویکرد TBCT منجر به ایجاد ذهنیات مشترکی می گردد که قانونمند شده اند و در آن طرفین تنها به درخواست درمانگر پاسخ نشان می دهند. هنگامی که قوانین دیگر چندان مشخص نیستند، روشن نیست که این رفتار حفظ خواهد شد یا نه (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
افزون بر این، یک فرد ممکن است قدردانی اندکی را بابت تلاش های شریک وی در درگیر شدن در شیوه های تغییر احساس نماید زمانی که روشن است شریک وی واقعاً نمی خواهد این کار را انجام دهد. اگر رفتار مشترک توسط بروز طبیعی احساس همسر درباره فرد و تمایل او به شاد بودن برانگیخته شود، فرد به احتمال زیاد آن را رضایت بخش تر در می یابد (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
هنگامی که جاکوبسن و کریستنسن شروع به لحاظ نمودن چگونگی بهبود TBCT نمودند، یکی از تاکیدات اولیه آن ها کمک به طرفین برای پذیرش و همراهی با نیازهای یکدیگر و به روش ایجاد انگیزش طبیعی بود. هر دو در عملکرد بالینی خود مشاهده نمودند که درگیری در طی تغییر اغلب احساسات آزار و درد را می پوشاند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
به جای تمرکز بر کلیه توجهات بالینی آن ها بر اصلاح رفتار "اشتباه کنشگر" در درگیری های زوجین، گزینه جایگزین اصلاح پاسخ "اشتبــــاه" شریک با معرفی یک زمینه جدیدی که او او می تواند پاسخ دهد، می باشد. پیاده سازی تکنیک های پذیرش فوق الذکز نه تنها به زوجین راهبردهای خاصی برای مدیریت مشکلات آن ها فراهم می نماید بلکه الگوی روابط آن ها را به شیوه ای که پاسخ های خود به خودی آن ها را به یکدیگر به سمت بهتر شدن تغییر می دهد.
پذیرش در زمینه زوج درمانی از نقش آن در فرد درمانی متفاوت است چرا که این امر مستلزم تحمل تجارب و رفتار فرد دیگر و همچنین خود وی می باشد. این نکته نیز قابل توجه می باشد که این موضوع بدان معنا نیست که زن و شوهر انتظار داشته باشند شرایط وضع موجود را در روابط خود بپذیرند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
نه تنها این نوع از پذیرش برای تغییر رضایتمندی از رابطه بعید است بلکه این احتمال وجود دارد که علائق یک طرف بیش تر از دیگران مورد توجه باشد. این نمونه در زوج درمانی برای یک فرد (اغلب اوقات زن) دارای مسائلی است که در آن زن برای تغییر فشار می آورد در حالی که دیگری (اغلب اوقات مرد) به سادگی وارد درمان می شود به امید آنکه زن دست از پریشانی خواهد کشید (جاکوبسون و کریستنسن، 1996). درمانگر IBCT نباید با طرفی که کمتر راغب است با اشاعه عدم تغییر تبانی نماید.
در عوض، پذیرش در IBCT به معنای رها نمودن مبارزه برای تغییر به منظور پرورش بیان آزاد و غیر دفاعی و ایجاد صمیمیت بیشتر پیرامون ناسازگاری است. به جای دست کشیدن به خاطر ناتوانایی آن ها برای متفاوت بودن رفتارشان نسبت یکدیگر، طرفینی که در تکنیک های پذیرش درگیر می شوند، باید به این احساس برسند که توقف تلاش های آن ها برای تغییر یکدیگر به آن ها اجازه می دهد تا به درک و مراقبت بیشتر از یکدیگر نائل شوند.
هنگامی که این مراقبت بیشتر است به طور طبیعی واکنش های عاطفی زن و شوهر نسبت به رفتارهای یکدیگر تغییر می نماید، آن ها اغلب مشاهده می کند که کمتر به بروز رفتارهای واقعی برای تغییر نیاز دارند. در عین حال، به صورت متناقض گاهی تجربه احساس پذیرفته شده توسط یک طرف اغلب محرک موثری برای تغییر رفتاری است که در آن فشار برای تغییر می تواند یک مانع بزرگ در برابر تغییر باشد (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
هم چنین، زوج هایی کمتر از TBCT بهره می بردند که دیدگاه های بسیار واگرایی از آنچه که از ازدواج می خواستند برای مثال دوستی عاطفی حمایتی در مقابل مشارکت ابزاری ابتدایی داشتند. همان طور که یاکوبسن و کریستنسن (1996) متذکر شده اند، وجه مشترک زوجین این دسته بندی ها، سختی بیشتر همراه با انعطاف پذیری، همکاری و در نهایت پذیرش تفاوت آن ها است. به نظر می رسد فقدان تسهیلات همراه با پذیرش متقابلی که TBCT را برای چنین زوج هایی کمتر موفق می سازد، محتمل باشد.
زوج درمانی رفتاری سنتی قطعاً اذعان دارد که به طرز فکر مشترکی برای زوجینی که در تکنیک های رفتاری شرکت دارند، نیاز است. با این حال، اگر زن و شوهری که در درمان دخیل نیستند حاضر به سازش و تغییر رفتار خود به منظور حل و فصل مشکلات خود نباشند (که بسیار رایج است)، درمانگر رفتاری باید به سادگی از آن ها بخواهد تا به تلاش برای تکنیک های مشترک با وجود احساسات خود متعهد باشند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
متاسفانه، حتی اگر یک زن و شوهر برای شبیه سازی این طرز فکر مشترک تلاش کنند، بعید است که تاثیرات آن پایدار بماند. از زمان بی. اف. اسکینر (1966)، درمانگران رفتاری بین و تغییرات قانونمند و به شکل تصادفی در رفتار تمایز قائل شده اند؛ نوع اول تغییر در پاسخ به تحمیل خواسته های خاص رخ می دهد در حالی که نوع دوم به طور طبیعی بیشتر در اثر پاسخ فرد به محیط روی می دهد.
رویکرد TBCT منجر به ایجاد ذهنیات مشترکی می گردد که قانونمند شده اند و در آن طرفین تنها به درخواست درمانگر پاسخ نشان می دهند. هنگامی که قوانین دیگر چندان مشخص نیستند، روشن نیست که این رفتار حفظ خواهد شد یا نه (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
افزون بر این، یک فرد ممکن است قدردانی اندکی را بابت تلاش های شریک وی در درگیر شدن در شیوه های تغییر احساس نماید زمانی که روشن است شریک وی واقعاً نمی خواهد این کار را انجام دهد. اگر رفتار مشترک توسط بروز طبیعی احساس همسر درباره فرد و تمایل او به شاد بودن برانگیخته شود، فرد به احتمال زیاد آن را رضایت بخش تر در می یابد (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
هنگامی که جاکوبسن و کریستنسن شروع به لحاظ نمودن چگونگی بهبود TBCT نمودند، یکی از تاکیدات اولیه آن ها کمک به طرفین برای پذیرش و همراهی با نیازهای یکدیگر و به روش ایجاد انگیزش طبیعی بود. هر دو در عملکرد بالینی خود مشاهده نمودند که درگیری در طی تغییر اغلب احساسات آزار و درد را می پوشاند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
به جای تمرکز بر کلیه توجهات بالینی آن ها بر اصلاح رفتار "اشتباه کنشگر" در درگیری های زوجین، گزینه جایگزین اصلاح پاسخ "اشتبــــاه" شریک با معرفی یک زمینه جدیدی که او او می تواند پاسخ دهد، می باشد. پیاده سازی تکنیک های پذیرش فوق الذکز نه تنها به زوجین راهبردهای خاصی برای مدیریت مشکلات آن ها فراهم می نماید بلکه الگوی روابط آن ها را به شیوه ای که پاسخ های خود به خودی آن ها را به یکدیگر به سمت بهتر شدن تغییر می دهد.
پذیرش در زمینه زوج درمانی از نقش آن در فرد درمانی متفاوت است چرا که این امر مستلزم تحمل تجارب و رفتار فرد دیگر و همچنین خود وی می باشد. این نکته نیز قابل توجه می باشد که این موضوع بدان معنا نیست که زن و شوهر انتظار داشته باشند شرایط وضع موجود را در روابط خود بپذیرند (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
نه تنها این نوع از پذیرش برای تغییر رضایتمندی از رابطه بعید است بلکه این احتمال وجود دارد که علائق یک طرف بیش تر از دیگران مورد توجه باشد. این نمونه در زوج درمانی برای یک فرد (اغلب اوقات زن) دارای مسائلی است که در آن زن برای تغییر فشار می آورد در حالی که دیگری (اغلب اوقات مرد) به سادگی وارد درمان می شود به امید آنکه زن دست از پریشانی خواهد کشید (جاکوبسون و کریستنسن، 1996). درمانگر IBCT نباید با طرفی که کمتر راغب است با اشاعه عدم تغییر تبانی نماید.
در عوض، پذیرش در IBCT به معنای رها نمودن مبارزه برای تغییر به منظور پرورش بیان آزاد و غیر دفاعی و ایجاد صمیمیت بیشتر پیرامون ناسازگاری است. به جای دست کشیدن به خاطر ناتوانایی آن ها برای متفاوت بودن رفتارشان نسبت یکدیگر، طرفینی که در تکنیک های پذیرش درگیر می شوند، باید به این احساس برسند که توقف تلاش های آن ها برای تغییر یکدیگر به آن ها اجازه می دهد تا به درک و مراقبت بیشتر از یکدیگر نائل شوند.
هنگامی که این مراقبت بیشتر است به طور طبیعی واکنش های عاطفی زن و شوهر نسبت به رفتارهای یکدیگر تغییر می نماید، آن ها اغلب مشاهده می کند که کمتر به بروز رفتارهای واقعی برای تغییر نیاز دارند. در عین حال، به صورت متناقض گاهی تجربه احساس پذیرفته شده توسط یک طرف اغلب محرک موثری برای تغییر رفتاری است که در آن فشار برای تغییر می تواند یک مانع بزرگ در برابر تغییر باشد (جاکوبسون و کریستنسن، 1996).
نویسنده: مگان ام. مک گین
منبع: کتاب «زوج درمانی»