اختلالات افسردگی و دو قطبی جزو اختلالات خُلقی به شمار می آیند.
اختلال های خلقی
اختلال های خلقی با اختلال های شدید یا مداوم خلق مشخص می شوند. خلق آشفته ممکن است شکل افسردگی یا سرخوشی به خود بگیرد. اغلب ما دستخوش نوساناتی در خلق خود می شویم. اما در اختلال های خلقی، اختلال خلق شدید و مستمر است یا با رویدادهای که فرد تجربه کرده است همخوانی ندارد.
انواع اختلال های خلقی
ما در این قسمت دو نوع عمده اختلال های خلقی را از نظر می گذرانیم: افسردگی اساسی و اختلال دوقطبی.
افسردگی اساسی
افراد مبتلا به افسردگی اساسی دستخوش خلق غمگین می شوند و علاقه خود را به فعالیت هایی که قبلا لذت بخش بودند از دست می دهند. آنها از احساس «دلمردگی» شکایت دارند یا در مورد آینده احساس ناامیدی می کنند. آنها در تمرکز کردن یا متمرکز کردن انرژی برای حتی خارج شدن از بستر مشکل دارند. آنها تغییراتی را در اشتها و خواب تجربه می کنند (خیلی زیاد یا خیلی کم می خورند و می خوابند). امکان دارد که گاهی گریه کنند و حتی به فکر خودکشی بیفتند. در موارد شدید، ممکن است رفتارهای روان پریش، از جمله توهمات و هذیان ها را تجربه کنند.
اختلال دوقطبی
افراد مبتلا به اختلال دوقطبی که قبلا به مانیک - دپرسیون معروف بود، نوسانات خلقی، از سرخوشی تا افسردگی عمیق دارند. در حالت سرخوشی، یا مرحله مانیک، فرد ممکن است برانگیختگی یا حماقت شدید نشان دهد. فرد مانیک ممکن است قضاوت ضعیف نشان دهد، مایملک خود را تخریب کند، یا دارایی های گران خود را از دست بدهد.
افراد، اغلب آدم های مانیک را خشن و مزاحم می دانند و از آنها دوری می کنند. آنها اغلب در آمیزش جنسی افراط می کنند و به قدری بی قرار هستند که نمی توانند آرام بنشینند یا خوب بخوابند. آنها معمولا سریع صحبت می کنند و از یک موضوع به موضوع دیگر می برند.
افسردگی روی دیگر این سکه است. افراد مبتلا به اختلال دو قطبی در مرحله افسردگی، خلق پایین دارند، اغلب بیش از اندازه معمول می خوابند و احساس بی حالی می کنند. امکان دارد که از لحاظ اجتماعی منزوی و تحریک پذیر شوند. برخی افراد مبتلا به اختلال دوقطبی وقتی که خلق از مرحله سرخوشی به سمت افسردگی پیش می رود دست به خودکشی می زنند.
افراد، اغلب آدم های مانیک را خشن و مزاحم می دانند و از آنها دوری می کنند. آنها اغلب در آمیزش جنسی افراط می کنند و به قدری بی قرار هستند که نمی توانند آرام بنشینند یا خوب بخوابند. آنها معمولا سریع صحبت می کنند و از یک موضوع به موضوع دیگر می برند.
افسردگی روی دیگر این سکه است. افراد مبتلا به اختلال دو قطبی در مرحله افسردگی، خلق پایین دارند، اغلب بیش از اندازه معمول می خوابند و احساس بی حالی می کنند. امکان دارد که از لحاظ اجتماعی منزوی و تحریک پذیر شوند. برخی افراد مبتلا به اختلال دوقطبی وقتی که خلق از مرحله سرخوشی به سمت افسردگی پیش می رود دست به خودکشی می زنند.
عوامل علیتی
زیگموند فروید افسردگی را به صورت خشمی که به درون برگشته است در نظر داشت. افرادی که بیش از حد در مورد جریحه دار کردن احساسات دیگران نگران هستند یا تأیید آنها را از دست می دهند، ممکن است احساس خشم را به جای ابراز کردن، درون خود نگه دارند. یا اینکه ممکن است احساسات آمیخته ای نسبت به افراد عزیز متوفی داشته باشند، به این صورت که هم آنها را دوست داشته و هم از آنها متنفر باشند.
خشم این افراد به درون بر می گردد و به صورت بدبختی و نفرت از خود تجربه می شود. از دیدگاه روان پویشی، اختلال دوقطبی به صورت جابجا شدن حالت ها در نظر گرفته می شود که در آن شخصیت ابتدا تحت سلطه فراخود و بعد تحت سلطه خود قرار می گیرد. در مرحله افسردگی این اختلال، فراخود حاکم است و افکار اغراق آمیز خطاکاری و احساسات گناه و بی ارزشی مرتبط را ایجاد می کند. بعد از مدتی، خود مسلط می شود و سرخوشی و اعتماد به نفس را که اغلب در مرحله مانیک مشاهده می شود، ایجاد می کند.
شماری از نظریه پردازان یادگیری معتقدند که افراد افسرده برای حفظ کردن خلق و رفتارشان از تقویت کافی در زندگی خود برخوردار نیستند. از این گذشته، نظریه پردازان اجتماعی - شناختی اشاره می کنند که بسیاری از افراد مبتلا به اختلال های افسردگی منبع کنترل بیرونی دارند. یعنی، آنها معتقد نیستند که می توانند رویدادها را برای دستیابی به تقویت ها کنترل کنند.
نظریه پردازان یادگیری در پژوهش خود، بین افسردگی و درماندگی آموخته شده نیز ارتباط پیدا کرده اند. مارتین سلیگمن و همکاران وی در یک پژوهش کلاسیک، سگ ها را در معرض شوک برقی گریزناپذیر قرار دادند. این سگ ها یاد گرفتند که در گریختن از شوک درمانده هستند. بعدأ، مانعی را که جلوی قسمت امن گذاشته بودند برداشتند و سگ ها می توانستند به آن قسمت بروند. اما وقتی که دوباره به این سگ ها شوک دادند، برای گریختن هیچ تلاشی نکردند. درماندگی آنها مانع از آن می شد که برای گریختن تلاش کنند. بی حالی و بی انگیزشی که آنها نشان دادند به آنچه در افراد افسرده مشاهده می شود شباهت داشت.
نظریه پردازان شناختی مانند آرون بک و آلبرت الیس معتقدند نحوه ای که رویدادهای منفی زندگی را تعبیر می کنیم، به اختلال های هیجانی مانند افسردگی منجر می شود. برای مثال، بک معتقد است افرادی که مستعد افسردگی هستند دنیا را از طریق فیلتر ذهنی تیره می بینند که نحوه ای که آنها تجربیات زندگی را تعبیر می کنند، منحرف می کند. آنها انتظار بدترین اتفاقات را دارند و فقط روی جنبه های منفی رویدادها تمرکز می کنند. بک این الگوهای تفکر معیوب را «تحریف های شناختی» می نامد و معتقد است که آنها در صورت روبرو شدن با رویدادهای منفی زندگی، زمینه را برای افسردگی آماده می کنند.
شواهد موجود به اهمیت نقش عوامل ژنتیکی در افسردگی اساسی و مخصوصا در اختلال دو قطبی اشاره دارند. برای مثال، دو قلوهای یک تخمکی که در ۱۰۰ درصد هم پوشی ژنتیکی مشترک هستند، بیشتر از دوقلوهای دو تخمکی که در ۵۰ درصد این ژن ها مشترک هستند احتمال دارد که هردو به اختلال دو قطبی مبتلا شوند.
پژوهش درباره افسردگی، بی نظمی هایی را در مصرف انتقال دهنده عصبی سروتونین در مغز مشخص کرده است. این انتقال دهنده عصبی در تنظیم کردن حالت های لذت و پردازش کردن محرک های هیجانی درگیر است (پارسی و همکاران، ۲۰۰۶؛ شارپ، ۲۰۰۶؛ سیبیل و لویس، ۲۰۰۶). همچنین معلوم شده است که افراد مبتلا به افسردگی شدید اغلب به داروهایی مانند داروهای ضدافسردگی پروزاک، زولوفت، و سلکسا که موجودی سروتونین در مغز را بالا می برند، پاسخ می دهند.
خشم این افراد به درون بر می گردد و به صورت بدبختی و نفرت از خود تجربه می شود. از دیدگاه روان پویشی، اختلال دوقطبی به صورت جابجا شدن حالت ها در نظر گرفته می شود که در آن شخصیت ابتدا تحت سلطه فراخود و بعد تحت سلطه خود قرار می گیرد. در مرحله افسردگی این اختلال، فراخود حاکم است و افکار اغراق آمیز خطاکاری و احساسات گناه و بی ارزشی مرتبط را ایجاد می کند. بعد از مدتی، خود مسلط می شود و سرخوشی و اعتماد به نفس را که اغلب در مرحله مانیک مشاهده می شود، ایجاد می کند.
شماری از نظریه پردازان یادگیری معتقدند که افراد افسرده برای حفظ کردن خلق و رفتارشان از تقویت کافی در زندگی خود برخوردار نیستند. از این گذشته، نظریه پردازان اجتماعی - شناختی اشاره می کنند که بسیاری از افراد مبتلا به اختلال های افسردگی منبع کنترل بیرونی دارند. یعنی، آنها معتقد نیستند که می توانند رویدادها را برای دستیابی به تقویت ها کنترل کنند.
نظریه پردازان یادگیری در پژوهش خود، بین افسردگی و درماندگی آموخته شده نیز ارتباط پیدا کرده اند. مارتین سلیگمن و همکاران وی در یک پژوهش کلاسیک، سگ ها را در معرض شوک برقی گریزناپذیر قرار دادند. این سگ ها یاد گرفتند که در گریختن از شوک درمانده هستند. بعدأ، مانعی را که جلوی قسمت امن گذاشته بودند برداشتند و سگ ها می توانستند به آن قسمت بروند. اما وقتی که دوباره به این سگ ها شوک دادند، برای گریختن هیچ تلاشی نکردند. درماندگی آنها مانع از آن می شد که برای گریختن تلاش کنند. بی حالی و بی انگیزشی که آنها نشان دادند به آنچه در افراد افسرده مشاهده می شود شباهت داشت.
نظریه پردازان شناختی مانند آرون بک و آلبرت الیس معتقدند نحوه ای که رویدادهای منفی زندگی را تعبیر می کنیم، به اختلال های هیجانی مانند افسردگی منجر می شود. برای مثال، بک معتقد است افرادی که مستعد افسردگی هستند دنیا را از طریق فیلتر ذهنی تیره می بینند که نحوه ای که آنها تجربیات زندگی را تعبیر می کنند، منحرف می کند. آنها انتظار بدترین اتفاقات را دارند و فقط روی جنبه های منفی رویدادها تمرکز می کنند. بک این الگوهای تفکر معیوب را «تحریف های شناختی» می نامد و معتقد است که آنها در صورت روبرو شدن با رویدادهای منفی زندگی، زمینه را برای افسردگی آماده می کنند.
شواهد موجود به اهمیت نقش عوامل ژنتیکی در افسردگی اساسی و مخصوصا در اختلال دو قطبی اشاره دارند. برای مثال، دو قلوهای یک تخمکی که در ۱۰۰ درصد هم پوشی ژنتیکی مشترک هستند، بیشتر از دوقلوهای دو تخمکی که در ۵۰ درصد این ژن ها مشترک هستند احتمال دارد که هردو به اختلال دو قطبی مبتلا شوند.
پژوهش درباره افسردگی، بی نظمی هایی را در مصرف انتقال دهنده عصبی سروتونین در مغز مشخص کرده است. این انتقال دهنده عصبی در تنظیم کردن حالت های لذت و پردازش کردن محرک های هیجانی درگیر است (پارسی و همکاران، ۲۰۰۶؛ شارپ، ۲۰۰۶؛ سیبیل و لویس، ۲۰۰۶). همچنین معلوم شده است که افراد مبتلا به افسردگی شدید اغلب به داروهایی مانند داروهای ضدافسردگی پروزاک، زولوفت، و سلکسا که موجودی سروتونین در مغز را بالا می برند، پاسخ می دهند.
نویسنده: جفری نوید و اسپنسر راتوس
منبع: کتاب «بهداشت روانی»