يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

صفر احمدی

صفر احمدی
شهید صفر احمدى در سال 1339 در دامنه كوهستان‌هاى زاگرس، در محلى به نام "جهانگیرى" از توابع شهرستان مسجدسلیمان و نزدیك بخش "لالى" دیده به جهان گشود. خانواده‌اش در دامنه كوه‌هاى سرسبز، از طریق كشاورزى و دامپرورى امرار معاش كرد. وى در خانواده‌اى صادق و مذهبى و به دور از زرق و برق دنیا رشد و نمو كرد. او دوران ابتدایى‌اش را در همان منطقه گذراند و هر روز مسیر 4 كیلومترى تا مدرسه را با پاى پیاده طى مى‌كرد. دوران راهنمایى را در شهرستان مسجدسلیمان گذراند. پدرش به رغم این كه بیماربود، كار می‌كرد و به دنبال تشدید بیمارى پدر، او را به اهواز برد و در یكى از بیمارستان‌ها بسترى كرد. احمدى به كمك برادرش نان‌آور خانواده شد؛ ضمن این كه از تحصیل غافل نمى‌شد. سال 1354 پدرش دار فانى را وداع گفت و او غم سنگین یتیمى را به دوش كشید و به دنبال استخدام یكى از برادرانش در شركتى در شوش به اتفاق خانواده به این شهرستان مذبور مهاجرت كردند. مادرى صبور و متدین، تربیت صفر را به عهده گرفت. او به رغم سن كمى كه داشت، هر كارى به او سپرده مى‌شد، به خوبى انجام مى‌داد و نهایت سعى خود را مى‌كرد تا كسى از او ناراحت نشود و از همان كودكى، دشمن كارهاى خلاف و زورگویى بود. طلوع انفجار نور بود. امام در كالبد جوانان روحى تازه دمید. احمدى آغاز نوجوانى‌اش را در كنار حرم حضرت دانیال (علیه السلام) سپرى كرد و با هدایت شهید دانش، به زندگى سیاسى خود شكل تازه‌اى بخشید و شهر شوش شاهد شعارهاى كوبنده این جوان رعنا و دیگر دوستانش بود. او در اجتماعات مختلف، به سخنرانى و افشاگرى علیه رژیم فاسد پهلوى پرداخت. غروب یكى از روزها در كوچه‌اى روبه روى حرم حضرت دانیال نبى (علیه السلام) دستگیر شد. وقتى ماموران پاسگاه مى‌خواستند از او تعهد بگیرند كه دیگر فعالیت سیاسى نكند، او گفت: "من فقط در برابر خدا تعهد دارم." دهه فجر آمد و امام شهیدان به آغوش وطن بازگشت. وى ضمن تحصیل در سال‌هاى آخر دبیرستان، همراه با دیگر جوانان در شوش كمیته را تشكیل داد و مدتى بعد به عضویت سپاه درآمد و به امور فرهنگى پرداخت. با به وجود آمدن غائله كردستان، داوطلبانه به كردستان رفت و وقتى فهمید دشمن تا نزدیكى‌هاى شوش پیش تاخته و زیر آتش دشمن است، به شهرش بازگشت و به اتفاق جمعى از همرزمانش، در كنار كرخه و 3 كیلومترى شهر شهیدان گمنام، به دفاع از كیان اسلامى پرداخت. در همان ‌جا از ناحیه بازوى دست مجروح شد و در بیمارستان شهداى شوش، به علت نبودن آمپول بى ‌حسى بازویش را در این حالت بخیه كردند. او دوباره با همان دست مجروح به دفاع از شهر پرداخت و مواضع دشمن شناسایى می‌كرد و یاور حسن درویش، آن سرو استوار جبهه‌هاى شوش بود. او در عملیات فتح‌المبین شركت كرد و در عملیات بیت‌المقدس، به فرماندهى گردان حضرت دانیال (علیه السلام) منصوب و به كوشك اعزام شد، كه در آن‌جا هم از ناحیه دو دست و پا و ناحیه شكم به شدت مجروح شد. و در حالى كه بدنش پر از تركش بود به تیپ امام حسن (علیه السلام) پیوست و به عنوان جانشین گردان شهید دانش، در عملیات والفجر مقدماتى شركت كرد. در این عملیات هم از ناحیه پهلو و دنده‌ها مجروح و به تهران اعزام شد. وى در بیمارستان دوام نیاورد و مى‌گفت: "رختخواب نرم جاى من نیست، جاى من سنگرهاى نمناك و سرد هستند." او در حالى كه بدنى پر از تیر و تركش داشت، و مى‌گفت: "هنوز خود را لایق پوشیدن لباس سبز نمى‌بینم." در شهریور سال 1362 ازدواج كرد و بلافاصله به جبهه بازگشت سردار فداكار عرصه‌هاى نبرد در عملیات خیبر در اسفند سال 1362 خیبرى شد و اكنون مزارش در شوش، پرچمى پرافتخار براى دفاع از ولایت فقیه است.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.