مسیر جاری :
ما را چو تواني که ز خود دور فرستي
ما را چو تواني که ز خود دور فرستي شاعر : اوحدي مراغه اي اين نيز تواني که بما نور فرستي ما را چو تواني که ز خود دور فرستي ما را تو مبادا که بر حور فرستي در وعدهي فرداي...
ميي کو ترا ميرهاند ز مستي
ميي کو ترا ميرهاند ز مستي شاعر : اوحدي مراغه اي حلالت از آن مي خرابي و مستي ميي کو ترا ميرهاند ز مستي خليل خدايي، گر اين بت شکستي بت تست نفس تو در کعبهي تن به آخر...
کدامين نقشبند اين نقش بستي؟
کدامين نقشبند اين نقش بستي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي همه يک دست و هر نقشي به دستي کدامين نقشبند اين نقش بستي؟ و گرنه کي چنين در دل نشستي؟ به نور جان شدست اين نقش ممتاز ...
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستي
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستي شاعر : اوحدي مراغه اي چه جاي پنجه کردن بود ما را با چنان دستي؟ دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستي گرين غيرت بديدي او بغير ما...
اي برون از بلندي و پستي
اي برون از بلندي و پستي شاعر : اوحدي مراغه اي جز تو کس را نميرسد هستي اي برون از بلندي و پستي ره غلط ميکند ز سرمستي عقل در وادي محبت تو خويشتن را به جمله بر بستي...
اگر چه از برمن بارها چو تير بجستي
اگر چه از برمن بارها چو تير بجستي شاعر : اوحدي مراغه اي هم آخرم بکشيديي و چون کمان بشکستي اگر چه از برمن بارها چو تير بجستي برون شدم که بيايم، درم به روي ببستي درآمدم...
دانهاي بر روي دام انداختي
دانهاي بر روي دام انداختي شاعر : اوحدي مراغه اي مرغ آدم را ز بام انداختي دانهاي بر روي دام انداختي جرعهاي در کاس و جام انداختي تا شود سجاده و تسبيح رد خرقهي او...
کاکل مشکين نقاب چشم و ابرو ساختي
کاکل مشکين نقاب چشم و ابرو ساختي شاعر : اوحدي مراغه اي آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تير انداختي کاکل مشکين نقاب چشم و ابرو ساختي حملهي اول ز شوخي بر سر ما تاختي بر سمند...
دولت ز در باز آمدي ما را پس از بيدولتي
دولت ز در باز آمدي ما را پس از بيدولتي شاعر : اوحدي مراغه اي گر رخ نمودي ترک ما «بعداللتيا واللتي» دولت ز در باز آمدي ما را پس از بيدولتي هر شب خروش عاشقان باشد چو کوس...
چه پيکري؟ که ز پاکي چو گوهر نابي
چه پيکري؟ که ز پاکي چو گوهر نابي شاعر : اوحدي مراغه اي زهي، سعادت آن خفته کش تو هم خوابي چه پيکري؟ که ز پاکي چو گوهر نابي که چون ستارهي روشن ز زير ميتابي نقاب طرهي...