0
مسیر جاری :
دلبرا، روز جدايي ياد ما مي‌کرده‌اي اوحدی مراغه ای

دلبرا، روز جدايي ياد ما مي‌کرده‌اي

دلبرا، روز جدايي ياد ما مي‌کرده‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي يا چو از ما دور گشتي دل جدا مي‌کرده‌اي دلبرا، روز جدايي ياد ما مي‌کرده‌اي با که مي‌بودي؟ بگو: عشرت کجا مي‌کرده‌اي؟...
باز به تنها چنين عزم کجا کرده‌اي؟ اوحدی مراغه ای

باز به تنها چنين عزم کجا کرده‌اي؟

باز به تنها چنين عزم کجا کرده‌اي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي وعده‌ي وصل که بود اينکه وفا کرده‌اي؟ باز به تنها چنين عزم کجا کرده‌اي؟ بس به هوس ميروي، تا چه هوا کرده‌اي؟ سخت...
من که باشم؟ در زيان افتاده‌اي اوحدی مراغه ای

من که باشم؟ در زيان افتاده‌اي

من که باشم؟ در زيان افتاده‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي از هوي اندر هوان افتاده‌اي من که باشم؟ در زيان افتاده‌اي گمرهي، از کاروان افتاده‌اي بيخودي، رخ در بيابان کرده‌اي ...
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفته‌اي اوحدی مراغه ای

باز به رسم سرکشان راه جفا گرفته‌اي

باز به رسم سرکشان راه جفا گرفته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي تيغ ستم کشيده‌اي، ترک وفا گرفته‌اي باز به رسم سرکشان راه جفا گرفته‌اي شير ز دام جسته‌اي، مرغ هوا گرفته‌اي من...
گويي مگر ز بستن خوابش نبشته‌اي اوحدی مراغه ای

گويي مگر ز بستن خوابش نبشته‌اي

گويي مگر ز بستن خوابش نبشته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي آن خط عنبرين که چو آبش نبشته‌اي گويي مگر ز بستن خوابش نبشته‌اي هر نامه‌ي جمال که در باب حسن تست مشک ختاست، گر چه...
اي که تير بي‌وفايي در کمان پيوسته‌اي اوحدی مراغه ای

اي که تير بي‌وفايي در کمان پيوسته‌اي

اي که تير بي‌وفايي در کمان پيوسته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي بار ديگر چيست کندر ديگران پيوسته‌اي؟ اي که تير بي‌وفايي در کمان پيوسته‌اي در تو پيوندم، که صد رگ با روان پيوسته‌اي...
بر گل از عنبر کمندي بسته‌اي اوحدی مراغه ای

بر گل از عنبر کمندي بسته‌اي

بر گل از عنبر کمندي بسته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي گرد ماه از مشک بندي بسته‌اي بر گل از عنبر کمندي بسته‌اي شکرش بگشوده، قندي بسته‌اي از لب لعل و دهان تنگ، خوش دست و...
با دگري بر غم من عقد وصال بسته‌اي اوحدی مراغه ای

با دگري بر غم من عقد وصال بسته‌اي

با دگري بر غم من عقد وصال بسته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي ورنه به روي من چرا در همه سال بسته‌اي؟ با دگري بر غم من عقد وصال بسته‌اي زلف چو دام خويش را دانه‌ي خال بسته‌اي؟ ...
يارب! تو دوش با که به شادي نشسته‌اي؟ اوحدی مراغه ای

يارب! تو دوش با که به شادي نشسته‌اي؟

يارب! تو دوش با که به شادي نشسته‌اي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي کامروز بي‌غم از در ما باز جسته‌اي يارب! تو دوش با که به شادي نشسته‌اي؟ وز راه شيوه طرف کله بر شکسته‌اي از روي...
ثوابست پرسيدن خسته‌اي اوحدی مراغه ای

ثوابست پرسيدن خسته‌اي

ثوابست پرسيدن خسته‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي که دور افتد از وصل پيوسته‌اي ثوابست پرسيدن خسته‌اي بسازند با پاي آهسته‌اي سواران چابک سرد، گردمي جلادت نمودن بر اشکسته‌اي...