با دگري بر غم من عقد وصال بستهاي با دگري بر غم من عقد وصال بستهايشاعر : اوحدي مراغه اي ورنه به روي من چرا در همه سال بستهاي؟با دگري بر غم من عقد وصال بستهايزلف چو دام خويش را دانهي خال بستهاي؟گرهوس شکار دل نيست ترا؟ ز بهر چهقوس سيه کشيدهاي، طوق هلال بستهايآهوي چشم خويش را ز ابروي عنبرين سلبچون طلبم؟ که بر لبم جاي سال بستهاياز دهن تو بوسهاي داشتم آرزو، وليدر قفس هواي خود کرده و بال بستهايمرغ دل مرا، دگر، تا نکند هواي کسگر چه تو خواب چشم من خود به خيال بستهايدر هوس خيال تو خفتنم آرزو کندپردهي ناز و سرکشي پيش جمال بستهاياز پي آنکه اوحدي دست بدارد از رخت