0
مسیر جاری :
نفس های داغ اژدها یاد یاران

نفس های داغ اژدها

اسم داعش با بمب و انفجار مترادف شده است و خبر کشته شدن دسته دسته آدم در کشورهای همسایه همیشه دردناک و ناراحت کننده بوده اما طعم شیرین امنیت در ایران همیشه کام‌ مان را شیرین کرده است. به امید روزی که صلح،...
دوباره حاجی را کشتید یاد یاران

دوباره حاجی را کشتید

محسن صالحی حاجی آبادی داستان زیر را با موضوع دفاع مقدس نگاشته است.
خیالت راحت یاد یاران

خیالت راحت

یکی از خاطرات جالب رزمندگان عزیز در جبهه را محسن صالحی حاجی آبادی در قالب داستان «خیالت راحت» و با زبان طنز به رشته تحریر درآورده است.
پسر فداکار یاد یاران

پسر فداکار

داوود امیریان داستان زیر را با موضوع خاطرات دفاع مقدس با زبان طنز نگاشته است.
خب درد داره امّا! یاد یاران

خب درد داره امّا!

«خب درد داره امّا!» داستانی است از محسن صالحی حاجی‌آبادی که یکی از خاطرات رزمندگان دوران جنگ تحمیلی را بازگو می کند.
هیس... ماهی ­ها خواب ­اند! یاد یاران

هیس... ماهی ­ها خواب ­اند!

پدر خوب و مهربانم! دلم برایت تنگ شده است. تصمیم گرفته ام راه تو را ادامه بدهم. برای روزی که خودت را از نزدیک ببینم، لحظه­ شماری می­ کنم. فردا قرار است برویم جنوب. عضو تیم خنثی­ کننده­ ی میدان­ مین شده...
این آدم ­های حسرت­ برانگیز حرف های خودمانی

این آدم ­های حسرت­ برانگیز

مقاله «این آدم ­های حسرت­ برانگیز» نوشته سیده ­عذرا موسوی در مورد نوجوانان نمونه ای است که با فداکاری و رشادت، برای دفاع از جان و آبرو و دوستان و دین مردم سرزمینشان جان خود را فدا کرده اند. اعتزاز حسن،...
رزمنده شیرمرد! یاد یاران

رزمنده شیرمرد!

فرمانده ­ی عراقی به ­قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجه‌دار دیگر، سرگرم گفت‌وگو بودند؛ بلندبلند حرف می‌زدند و وحشیانه می‌خندیدند. با دقّت به چهره‌های­شان نگاه می‌کردم.
آقا ما بی­ گناهیم! آموزه های نورانی

آقا ما بی­ گناهیم!

قرار شد از طرف مدرسه برای روزهای آخر سال، به اردوی راهیان نور و بازدید از مناطق جنگی جنوب کشور بریم. خیلی خوش­حال بودیم؛ چون اولین­ بار بود که می‌توانستیم با دوستان مدرسه ­ی­مان با هم باشیم.
شهری با دست و روی زخمی مناسبت ها

شهری با دست و روی زخمی

اسفند که از گَردِ راه می ­رسد، بوی بیدمشک و بنفشه در مشام شهر می ­پیچد و آسمان به تماشای تاب بازی پرستوها روی سیم­ های برق می­ نشیند؛ پنجره­ ها باز می شوند، پرده ­ها کنار می ­روند و اتاق­ هایی که تمام...