هیس... ماهی ­ها خواب ­اند!

پدر خوب و مهربانم! دلم برایت تنگ شده است. تصمیم گرفته ام راه تو را ادامه بدهم. برای روزی که خودت را از نزدیک ببینم، لحظه­ شماری می­ کنم. فردا قرار است برویم جنوب. عضو تیم خنثی­ کننده­ ی میدان­ مین شده...
چهارشنبه، 4 ارديبهشت 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
هیس... ماهی ­ها خواب ­اند!
دارم می ­روم سفر، غُصّه نخوری یک وقت! شاید زود برگردم. اصلاً ببینم چرا توی چشم­ هایت غمی را پنهان کرده ­ای؟ فکر می­ کنی هنوز بچه­ ام و نمی ­توانم بفهمم پدرم وقتی غمگین است چه شکلی می­ شود؟ لازم نیست توضیح بدهی، خودم خوب می ­دانم غمی که در چشم داری برای چیست. خیلی دلم می­ خواهد یک جوری به تو بگویم من هم غمی دارم از جنس آن­که تو داری، از جنس دلتنگی، مگر نه؟!

مگر نه که دل تو هم تنگ شده است؟

اصلاً بگو چرا این همه سال که دلت برای من تنگ شده بود چیزی نگفتی؟ اشکی نریختی؟!

پدرم، پدر خوب و مهربانم! از من خواسته بودی پشت سرت توی برف­ ها قدم بزنم و پایم را همان­جایی بگذارم که ردّ پای تو مانده بود. قدم ­های تو را می­­ شمردم؛ ولی شماره کم می ­آوردم. از من خواسته بودی آن­قدر که بلدم بشمارم، هوای مادر و خواهرم را داشته باشم و البته می ­دانم دلت نمی­ آمد بگویی: «دنبال من بیا!» اما گفتی و هرروز این جمله را تکرار می­ کنی؛ هرروز که نه، هرشب حوالی همین ساعت که با هم حرف می ­زنیم.

اولین قدمی که برداشتم و نام تو را آن­جا جست ­وجو کردم، ثبت ­نام در بسیج مسجد محله­ ی­مان بود. یادت که نرفته پدر­جان! همان بسیجی که سال­ ها پیش تو رفته بودی و همان مسجدی که هنوز همان­ جاست با همان کاشی­ کاری ­های قدیمی و گلدسته ­های قدکشیده ­اش.

روزها گذشت و فصل­ ها و سال­ ها... و من بزرگ شدم پدر عزیزم! حالا آن­قدر بزرگ شده ­ام که دلم می­ خواهد ردّ قدم­ های تو را به اندازه­ ای که بلدم بشمارم و پایم را بگذارم درست جای همان قدم­ ها. دلم می­ خواهد دنبال تو راه بیفتم تا آن­جا که هردوی­مان از نفس بیفتیم و همان­جا توی برف­ ها زانو بزنیم و آن­قدر بخندیم که اشک­مان دربیاید. به هم­دیگر نگاه کنیم و تو دست روی شانه ­ام بگذاری و بگویی:

 
- «پاشو پسرجان! چیزی نمونده، همین راه مستقیم ما رو به مقصد می­ رسونه!»
 
چند شب پیش خواب تو را دیدم، روی سکوی حیاط نشسته بودی و من را نشانده بودی روی پاهایت. به حوض وسط حیاط اشاره کردی و گفتی:
 
- «پسرم! توی این حوض چی می ­بینی؟»
 
نگاه کردم، ولی جز کاشی فیروزه ­ای­ رنگ ­پریده و چند ماهی سرخ کوچولو چیزی نبود. گفتی:
 
- «خوب نگاه کن!»
 
ناگهان از دل آن آب زلال و آن کاشی­ های قدیمی، انفجاری بلند شد؛ انفجاری که همه ­ی حوض را سرخ کرد. ماهی ­ها مردند و کاشی­ ها شکستند.

گفتی:

 
- «نترس پسرم! من اون­جا بودم، درست وسط انفجار.»
 
راستش را بخواهی ترسیده بودم؛ ولی نمی­ خواستم چیزی نشان دهم که بفهمی. همان­طور داشتم به آن ماهی­ ها نگاه می ­کردم که روی زمین خشک حیاط، جان می ­دادند و دلم می­ خواست آن­ ها را نجات دهم؛ ولی نمی ­توانستم، هرچه سعی کردم نتوانستم تکان بخورم.

گفتی:

 
- «واسه این­که ماهی­ ها نَمیرن، یکی باید توی آب حوض جون بده! باید بپری روی انفجار. می­ فهمی یعنی چی؟!»
 
بعد شروع کردی به تعریف کردن یک خاطره از جنگ، از روزهای عملیات. گفتی که شما یک گروه بودید به نام گروه «شهادت» که از همه­ چیزتان گذشته بودید. هردفعه برای باز شدن یک راه مستقیم وسط میدان مین، چند نفرتان داوطلب می­ شدند. می ­رفتند و دیگر برنمی­ گشتند.

نصف شب بود که از خواب پریدم. خودم را توی اتاق دیدم. خبری از هیچ ­یک از آن چیزها نبود، نه از حوض فیروزه و ماهی و انفجار، نه از میدان مین و معبر و راه مستقیم. لبخندی زدم و فهمیدم چرا آن خواب را دیده­ ام.

راستی! نگفتی چرا غمی توی چشم­ هایت پنهان کرده­ ای؟ نکند هنوز فکر می­ کنی بچه­ ام؟! راستش را بخواهی دلم برایت تنگ شده و برای روزی که خودت را از نزدیک ببینم، لحظه­ شماری می­ کنم. می­ خواستم امشب قاب عکس تو را بگذارم روی دیوار و خداحافظی کنم.

فردا قرار است برویم جنوب. عضو تیم خنثی­ کننده­ ی میدان­ مین شده ­ام. می­ خواهم راهی مستقیم پیدا کنم، راهی به سمت تو.

اگر دوباره مرا ندیدی بدان که به تو آن­قدر نزدیک شده ­ام که نمی­ شود ببینی ­ام.

 
نویسنده: علی خانمرادی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
play_arrow
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"
play_arrow
رستوران‌های که به سیب‌زمینی می‌گویند "فرنچ فرایز"
ربات انسان‌نمای پیشرفته چینی معرفی شد
play_arrow
ربات انسان‌نمای پیشرفته چینی معرفی شد
حادثه برای دختر وزنه‌بردار ایران
play_arrow
حادثه برای دختر وزنه‌بردار ایران
رکورد طولانی‌ترین پرش اسکی شکسته شد
play_arrow
رکورد طولانی‌ترین پرش اسکی شکسته شد
بازدید نیروهای امنیتی ایران از مقرهای گروهک دموکرات در کردستان عراق
play_arrow
بازدید نیروهای امنیتی ایران از مقرهای گروهک دموکرات در کردستان عراق
حملات خمپاره‌ای گردان های قدس علیه صهیونیست‌ها
play_arrow
حملات خمپاره‌ای گردان های قدس علیه صهیونیست‌ها
تصاویر جدید از شکست سامانه دفاعی اسرائیل در برابر موشک یمنی
play_arrow
تصاویر جدید از شکست سامانه دفاعی اسرائیل در برابر موشک یمنی
لحظه هجوم خودرو به میان جمعیت در آلمان(۱۵+)
play_arrow
لحظه هجوم خودرو به میان جمعیت در آلمان(۱۵+)
هشدار افسر بازنشسته ارتش آمریکا به اسرائیل درباره اقدام علیه تاسیسات هسته‌ای ایران
play_arrow
هشدار افسر بازنشسته ارتش آمریکا به اسرائیل درباره اقدام علیه تاسیسات هسته‌ای ایران
سرقت بزرگ
play_arrow
سرقت بزرگ
تصاویر دیده نشده از یحیی سنوار، اسماعیل هنیه و صالح العاروری
play_arrow
تصاویر دیده نشده از یحیی سنوار، اسماعیل هنیه و صالح العاروری
جزئیات الزام بیمه‌ها به پرداخت خسارت افت قیمت
play_arrow
جزئیات الزام بیمه‌ها به پرداخت خسارت افت قیمت
ما به بشار اسد توصیه‌های زیادی کردیم اما او از شنیدن آن‌ها امتناع کرد
play_arrow
ما به بشار اسد توصیه‌های زیادی کردیم اما او از شنیدن آن‌ها امتناع کرد
دوبله زنده سریال خاطره‌انگیز جومونگ پس از یک دهه در شبکه سه
play_arrow
دوبله زنده سریال خاطره‌انگیز جومونگ پس از یک دهه در شبکه سه