اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!»
گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.»
رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سهتایی نشستیم. گفتم: «چه روضهای؟»
گفت: «دلم هوای عباس(ع) رو کرده.»
منم شروع کردم: «ای اهل حرم میرعلمدار نیامد، علمدار نیامد...سقای حرم سید و سالار نیامد، علمدار نیامد...»
کلی وقت با همین دو بیت گریه کردند. رهاشون کردم به حال خودشون.
عملیات با رمز یاابالفضلالعباس شروع شد. بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم گفتند: «چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده...»
گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.»
رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سهتایی نشستیم. گفتم: «چه روضهای؟»
گفت: «دلم هوای عباس(ع) رو کرده.»
منم شروع کردم: «ای اهل حرم میرعلمدار نیامد، علمدار نیامد...سقای حرم سید و سالار نیامد، علمدار نیامد...»
کلی وقت با همین دو بیت گریه کردند. رهاشون کردم به حال خودشون.
عملیات با رمز یاابالفضلالعباس شروع شد. بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم گفتند: «چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده...»
نویسنده: لیلا فرخ نیاد