0
مسیر جاری :
عملیات ناممکن! یاد یاران

عملیات ناممکن!

داستان «عملیات ناممکن!» از احمد عربلو به یکی از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در مورد عملیات مین‌گذاری است می پردازد.
حاجی! من موجی‌ام؟ یاد یاران

حاجی! من موجی‌ام؟

- «یاحسین! یاعلی! یاابوالفضل! حاجی را کشتند! حاجی کجایی؟» - «حاجی! چرا کشته شدی؟ ای خدا حاجی را کشتند!» این کلمات را پشت سر هم، صادقی می‌گفت.
عجب قصه‌ای شد یاد یاران

عجب قصه‌ای شد

-«آهای جغله‌ها! بیایید براتون یه قصه بگم. یکی دیگه از اون قصه‌های شنیدنی، پاشید بیاید این‌جا... بیاید پای یه قصه­ ی دروغ دیگه. می‌خوام یه قصه‌ای براتون بگم که تو تاریخ ماندگار بشه!»
رزمنده شیرمرد! یاد یاران

رزمنده شیرمرد!

فرمانده ­ی عراقی به ­قدری خندید که نزدیک بود از پُشت بر زمین بیفتد. او به همراه چند درجه‌دار دیگر، سرگرم گفت‌وگو بودند؛ بلندبلند حرف می‌زدند و وحشیانه می‌خندیدند. با دقّت به چهره‌های­شان نگاه می‌کردم.
پیرمرد خوب شهر ما یاد یاران

پیرمرد خوب شهر ما

پیرمرد انگار نه انگار که جنگی بود و شهر زیر بمباران هواپیماهای دشمن بود. خیلی‌ها خرمشهر را تخلیه کرده بودند. توی کوچه فقط او مانده بود که مثل همیشه هر روز صبح می‌آمد جلوی در و روی سکّوی سنگی کنار در خانه‌اش...
درباره شهیدناصرالدین باغانی سایر مقالات خواندنی

درباره شهیدناصرالدین باغانی

سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد . با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.با سپری کردن دوره دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) پذیرفته شد. از عملات بدر در جبهه...
عملیات خیبر در دفاع مقدس سایر مقالات خواندنی

عملیات خیبر در دفاع مقدس

عَمَلیات خِیبَر یکی از عملیات‌های تهاجمی نیروهای مسلح ایران در جریان جنگ ایران و عراق بود. این نبرد در ۳اسفند۱۳۶۲ آغاز شد و تا ۲۲اسفند همان سال ادامه یافت. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای ایران در جریان...
گذری بر زندگی شهید ابوالفضل علیزاده(بخش اول) سایر شهدا

گذری بر زندگی شهید ابوالفضل علیزاده(بخش اول)

شهید ابوالفضل علیزاده متولد ۳ خرداد ۱۳۳۹ در شهر تهران به دنیا آمد. خانواده شهید در شهر چهاردانگه استان تهران زندگی می کنند. دوران کودکی و نوجوانی شهید علیزاده همزمان با شروع سالهای اول مبارزه با رژیم طاغوت...
بیقرار یاد یاران

بیقرار

مسئول برش شده بود. قیچی از دستش نمی‌افتاد. چند لایه پارچه را می‌چیدند روی هم و برش می‌زدند. برش با دست سخت بود؛ اما چاره‌ای نبود. قیچی برقی نبود و دست باید جور قیچی‌های بزرگ و سنگین را می‌کشید...
دلم هوای عباس(ع) روکرده یاد یاران

دلم هوای عباس(ع) روکرده

اومدگفت: «خیلی دلم گرفته. روضه می خونی؟ شاید دیگه فرصت نباشه!» گفتم: «برو شب عملیاته، خیلی کار دارم.» رفت و با دوستش برگشت. اصرار که فقط چند دقیقه! سه‌تایی نشستیم. گفتم: «چه روضه‌ای؟»