مسیر جاری :
شیوه ها و سیاست های تبلیغی حضرت زینب سلام الله علیها
سیره حضرت زینب (سلام علیها) در مکتب پنج تن آل عبا
معنی اسم احمد و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم اترک و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابوریحان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
شهرستان رامیان کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری و مشاهیر آن
همه آنچه که باید درباره رادکان حیران بدانید
همه آنچه که باید درباره روستای روئین بدانید
شهرستان رینه کجاست؟ از پیش شماره این شهر تا مناطق گردشگری
همه آنچه که باید درباره روستای رندان بدانید
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نحوه خواندن نماز والدین
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
لیست ویژگیهای شخصیتی
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
![شهردار شهردار](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1.jpg)
شهردار
آن شب کار شستن ظرفها به عهدهی حاجی بود. هر چند شب یکبار نوبتش میشد. یکسره این طرف و آن طرف میدوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، ترخیصشان... دائم به خط میرفت و هزار کار و گرفتاری؛ ولی یکدفعه نشد شهرداریاش...
![لبخند به یاد ماندنی لبخند به یاد ماندنی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg)
لبخند به یاد ماندنی
اسد نرم خندید و گفت:« راست میگه بچه ها! باید بودین و می دیدین. وقتی عبود گوش هاش رو گرفت و از جا بلندش کرد، پاهاش تو هوا تاب می خورد». لبخند از روی لب های سیف الله پرید:« خدا ذلیلش کنه. گوش برام...
![آخرین گلوله آخرین گلوله](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/62668e02-2aaf-4603-bfa1-99e8b4b41290.jpg)
آخرین گلوله
هنوز نگاهم به رضا و حسین که جواد را با خود می برند خیره مانده بود که ناگهان گلوله ای درست روی بدن پر زخم جواد جا خوش کرد. هاج و واج نگاهشان می کردم. در یک چشم بر هم زدن، انگار سه نفریشان پودر شده بودند...
![جزیره جزیره](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D9%86%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%B1.jpg)
جزیره
بلم آهسته و آرام راهش را از میان آب های کف آلود باز کرد. از بین نی های سبز وسوخته گذشت و پیش رفت. ایستادم و دستم را سایبان چشم هایم کردم. همه سو آب بود و مه. سرهای نی های بلند در مه گم بودند. بادی وزید...
![صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D8%B1%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%8711.jpg)
صلوات، خیرات اموات راننده تاکسی
اتوبوسها خیلی وقت پیش رفته بودند و من از اعزام جا مانده بودم. تا بروم ساک و لباسها را از مسجد بردارم، خیلی طول کشید. چارهای نداشتم، مگر اینکه بیخبر به جبهه بروم. کسی به من اجازه نمیداد، نه پدر، نه...
![محرم در اسارت محرم در اسارت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87.jpg)
محرم در اسارت
در اردوگاه بودیم، دشمن یکی از برادران آزاده را زیر فشار قرار داد که به امام خمینی توهین کند. آن دشمن کینهتوز میگفت: «باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمیکنم.» شکنجه را بیشتر کرد؛ اما ایشان مقاومت...
![قاتل قاتل](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87%20%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82%DB%8C.jpg)
قاتل
هل خوردم و محکم با صورت چسبیدم زمین. تراشه های چوب کف دستم را خراش داد. خون از بینی ام راه افتاد. گرمی آن را پشت لبم احساس کردم. سر بالا کردم. سرباز خلیل مثل شمر ایستاده بود بالای سرم. دندان هایش را...
![چادر نگهبان چادر نگهبان](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%DA%86%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%A7%D8%AF%D8%B1.jpg)
چادر نگهبان
سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می افتادم. سُست و بیحال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده...
![شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول) شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/20f31a16-bf14-4d75-ae70-224122f6dba3.jpg)
شهید مهدی فصیحی مردی از جنس نور (بخش اول)
شهید مهدی فصیحی در یک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه، درشرق اصفهان به دنیا آمد. ایشان دارای ۲برادر و ۲ خواهر می باشد. شهید مهدی فصیحی فرزند سوم خانواده و سومین پسر خانواده بود. در سن ۱۲ سالگی...
![آخرین آرزو آخرین آرزو](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86%20%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88.jpg)
آخرین آرزو
صورتش زرد زرد شده بود. داشت لحظات آخر را میگذراند. لبهایش به آرامی تکان خورد. محسن سرش را نزدیکتر برد تا صدایش را بشنود.
ـ«مرا رو به قبله کنید، یک تکه یخ هم بیاورید.»
یخ... یخ برای چه میخواست؟ یعنی...