مسیر جاری :
بصیرت و تبیین به روایت حضرت زهرا (س)
پارچه بافت چیست و چه ویژگی هایی دارد؟
چشم انداز جذاب پایتخت از هتل ارم تهران
خط در زمان هخامنشیان
خط در دولت مادها
رنج نامه و ندای مظلومیت حضرت زهرا (س)
کالری نان چاودار چقدر است؟
کالری یک قاشق شکر چقدر است؟
کالری نان خامه ای چقدر است؟
چطور از امکانات اتاقم در هتل باخبر شوم؟
محل ولادت امام علی علیه السلام کجاست؟
نحوه خواندن نماز والدین
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
داستان انار خواستن حضرت زهرا(س) از امام علی(ع)
چهار زن برگزیده عالم
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان تهران
خلاصه ای از زندگی مولانا
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (5)
زمانی که «علی رضا» ازدواج کرد، از او پرسیدم که از ازدواج راضی است یا نه؟
گفت: «با این همه همسرم، زن مورد علاقه ی من است، ولی عشق به او نمی تواند جایگزین عشق به خدا شود. عشق به خدا چیزی است که به وصف درنمی...
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (4)
در خوزستان، گروه اقلیتی وجود دارد که معروف به «صُبی» هستند. این گروه در ظاهر، پیرو حضرت یحیی هستند و آیین و مسلک و کتاب خاص خودشان را دارند. تعدادی از آن ها در اهواز، دزفول و خرمشهر... پراکنده اند. نسبت...
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (3)
حاج آقا به صله ی رحم بسیار اهمیت می داد و در مجالس میهمانی، با بذله گویی سعی می کرد روحیه ی همه را شاد کند. از بچه ها از اصول دین سؤال می کرد و در آخر می پرسید: «خدا را می خواهی یا خرما را؟»
نمونه ی تمام عیار
خیلی آرام بود و آرامش را حفظ می کرد. بچه ها می گفتند در هوای شصت درجه ی اهواز، صبح تا ظهر، مقاومت می کرد و آرام بود. همیشه توصیه می کرد که: «اگر دفترچه تان یک خط جا دارد، نگذارید بیهوده تلف شود. در همان...
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (2)
شهید «خسرو تقوی فر» هر زمان که به مرخصی می آمد، به تمام اهل فامیل و دوستان و آشنایان، با وجود همان وقت کمی که داشت، سرکشی می کرد و جویای احوال همه می شد.
ادامه ی همان کودکان
«حاج میرحسینی» ادامه ی همان کودکان خردسالی بود که امام خمینی (ره) سال ها پیش فرمودند: «سربازان من هنوز در گهواره هستند.»
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (1)
«همت» به محض شنیدن خبر تولد فرزندش، خون شادی رگ های صورتش را سرخ کرد. او همان لحظه دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! سپاس که تولد فرزندم به اراده ی تو بود او از این پس از آن تو خواهد بود.
توکل و توسل
شب، مجروح و خونین، خودم را رساندم بر فراز «ارتفاع طالقانی». ابراهیم و چند تا دیگر از بچه ها، سمت «دوپازا» شهید شده بودند. کمی بعد، از شدت رنج های روحی و جسمی، نمی دانم بیهوش شدم یا خوابم برد.
دو معنی
اهل سخنرانی و تریبون و این جور چیزا نبود، اما اگر حرف می زد، حرفش ساده بود و صمیمی و بدجوری به دل می نشست. گروهانش را به خط کرده بود و به همه قبل از حرکت برای گرفتن شهر «مندلی» عراق گفته بود: «هر کدوم...
در مقابل دشمن
زرنگ بود. اما نه در برابر دوستان و همرزمانش. در مقابل دشمن زرنگی اش را نشان می داد. با این که فرمانده ی گردان بود، اما مثل یک بسیجی بسیار ساده و متواضع رفتار می کرد و این نوعی فرماندهی بود. خیلی از بچه...