ادامه ی همان کودکان

«حاج میرحسینی» ادامه ی همان کودکان خردسالی بود که امام خمینی (ره) سال ها پیش فرمودند: «سربازان من هنوز در گهواره هستند.»
جمعه، 17 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادامه ی همان کودکان
 ادامه ی همان کودکان

 






 

شهید قاسم میرحسینی
«حاج میرحسینی» ادامه ی همان کودکان خردسالی بود که امام خمینی (ره) سال ها پیش فرمودند: «سربازان من هنوز در گهواره هستند.»
پس از آغاز جنگ تحمیلی، از میان همه ی مشاغل، پاسداری را برگزید. بی درنگ به جبهه آمد و لباس سبز سپاه را بر تن کرد.
لباس سبز رنگی که شب و روز را از هم نمی شناخت. بسیار ساده زندگی می کرد و صلابت و محبوبیت را با هم داشت. در فرمان های نظامی اش تلخی دستور احساس نمی شد. همه ی رزمنده ها او را از خود می دانستند و «حاج قاسم» صدایش می زدند. با وجود جوانسالی در امور نظامی، بسیار وارد بود. به هنگام کار و تقسیم مسئولیت چنان بود که گویی با نزدیکترین دوستان خود بیگانه است. به افرادی که تقوا و اندیشه ی فرهنگی داشتند، به شدت علاقه داشت و در صدد جذب آنها برای توسعه ی گردان ها بود. به دنیا تعلق خاطر نداشت، اما به نماز اول وقت اهمیت می داد. قبل از هر نماز به سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مسواک می زد. با قرآن اُنس داشت و هنگامی که با لحن حزین قرآن تلاوت می کرد، گویی هیچ چیز را جز اراده ی خداوند نمی بیند.
افرادی را که در چادر فرماندهی بسر می بردند، موظف به حفظ آیات «قتال» می کرد. در لشکر، کارها را بین همه بطور یکسان تقسیم می کرد. خودش نیز مانند دیگران، در موعد مقرر ظرف می شست و سنگر و چادر را نظافت می کرد. شب ها وقتی همه ی نیروها به خواب می رفتند، سنگر به سنگر چادر به چادر از آنها سر می زد تا مبادا در آن هوای زمستانی پتویی از روی رزمنده ای کنار رفته باشد. چنان با صلابت راه می رفت که گویی زمین جبهه منتظر گام های اوست. وقتی از لشکر سان می دید، نفس ها در سینه حبس می شد. و مردمک چشم ها خیره ی حرکات مهربان او می گردید. در شجاعت چنان بود که در سخت ترین شرایط به دل دشمن می زد.
در مواقع حساس، گروه ویژه ای از نیروهای لشکر را مأمور شناسایی کرده بود و هر زمان کار بر نیروها سخت می شد. و نیاز به تغییر مواضع یا عقب نشینی تاکتیکی پیش می آمد، خود رأس آن گروه شهادت طلب، از لشکر حمایت می کرد. شجاعت او ریشه در اخلاص و عبودیت وی داشت. هر وقت فرصت می کرد،‌قدم می زد و در حال قدم زدن به فکر فرومی رفت. این حالت عارفانه وی را زبانزد رزمنده ها کرده بود. در عملیات «بدر» او را دیدم که در زیر آتش شدید دشمن، چند تن از نیروهای بسیجی مثل پروانه به دو او می گردند و حاضر نیستند در آن وضعیت بحرانی حتی برای لحظه ای او را تنها بگذارند. آن روز وقتی بسیجی های عاشق چون برگ گل در کنارش به زمین می ریختند، اما راضی نمی شدند از حمایت او دست بردارند، معنای عاشقی را به وضوح دیدم و با خود گفتم: «خدایا! چه کسی آتش عشق را در دل این فرمانده ی جوان شعله ور کرده است؟»
پس از عملیات «خیبر»، خط پدافندی را به مدت بیست روز، در اختیار گردان امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشته بودند. این گردان قبل از آمدن به خط، توسط دشمن بمباران شیمیایی شده بود و همه ی بچه های شیمیایی شده به خط آمده بودند. یک روز ظهر که در خط پدافندی مستقر بودم، متوجه شدم از سوی خط عراقی ها یک نفر پارچه ی سفیدی را روی دست گرفته و به طرف ما می آید. با دیدن او فریاد زدم: «عراقی ها، عراقی ها...» و چون من نیز شیمیایی شده بودم و از عوارض آن رنج می بردم، به اتفاق چند رزمنده ی دیگر دست روی ماشه بردیم تا او را به هلاکت برسانیم. یکباره صدای «حاج قاسم میرحسینی» که از لبه ی خاکریز فریاد می زد: «کسی حق تیراندازی ندارد. فقط بچه های اطلاعات عملیات روی خاکریز باشند.» ما را به خود آورد. به دستور حاجی از خاکریز پائین آمدیم و به عراقی چشم دوختیم. او در حالی که «اَنا مسلم»، «اَنا مسلم» می گفت، تن خسته اش را به خط رساند، به طرف «حاج قاسم» رفت و خود را در آغوش وی افکند. صحنه ی عجیبی بود. حاجی، دشمن را در آغوش گرفته بود و ورودش را به سپاه اسلام خوش آمد می گفت.
آنگاه او را به جانب سنگر فرماندهی راهنمایی کرد. ساعتی بعد آن پناهنده به اتفاق حاج قاسم از سنگر خارج شد. به سویش رفتیم. او را در بغل گرفتیم و بوسیدیم. بوی عطر قمصر کاشان حاجی را می داد. دانستیم معلمی شیعه، از اهالی نجف اشرف است که اجباراً به خط آورده شده است. روز بعد، آن مرد را دیدیم که با لباس بسیجی در خط حضور یافته و محل موشک ها و تأسیسات خط عراق را گرابندی می کند و اطلاعاتش را به رزمنده های ما انتقال می دهد.
او که کالک نقشه ی موشکی دشمن را با خود به همراه آورده بود، چنان تحت تأثیر اخلاق و جوانمردی «حاج قاسم» قرار گرفته بود که جبهه را ترک نکرد و به عضویت لشکر بدر در آمد. (1)

پی نوشت ها :

1. از هیرمند تا اروند، صص 88-87 و 102-100

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (1) اخلاق متعالی، تهران:مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط