که باشم من مرا از من خبر کن شاعر : شيخ محمود شبستري چه معني دارد اندر خود سفر کن که باشم من مرا از من خبر کن

به اصل خويش يک ره نيک بنگر شاعر : شيخ محمود شبستري که مادر را پدر شد باز و مادر به اصل خويش يک ره نيک بنگر هر آنچ آمد به آخر پيش مي‌بين جهان را سر به سر در خويش مي‌بين...

تو گويي هست اين افلاک دوار شاعر : شيخ محمود شبستري به گردش روز و شب چون چرخ فخار تو گويي هست اين افلاک دوار ز آب وگل کند يک ظرف ديگر وز او هر لحظه‌اي داناي داور ز...

پس از وي همچو عرجون قديم است شاعر : شيخ محمود شبستري ز تقدير عزيزي کو عليم است پس از وي همچو عرجون قديم است هر آيينه که گويي نيست باطل اگر در فکر گردي مرد کامل که...

به نزد آنکه جانش در تجلي است شاعر : شيخ محمود شبستري همه عالم کتاب حق تعالي است به نزد آنکه جانش در تجلي است مراتب همچو آيات وقوف است عرض اعراب و جوهر چون حروف است ...

تو از عالم همين لفظي شنيدي شاعر : شيخ محمود شبستري بيا برگو که از عالم چه ديدي تو از عالم همين لفظي شنيدي چه باشد آخرت چون است دنيي چه دانستي ز صورت يا ز معني بهشت...

اگر خواهي که بيني چشمه‌ي خور شاعر : شيخ محمود شبستري تو را حاجت فتد با جسم ديگر اگر خواهي که بيني چشمه‌ي خور توان خورشيد تابان ديد در آب چو چشم سر ندارد طاقت تاب در...

در آلا فکر کردن شرط راه است شاعر : شيخ محمود شبستري ولي در ذات حق محض گناه است در آلا فکر کردن شرط راه است محال محض دان تحصيل حاصل بود در ذات حق انديشه باطل نگردد...

کدامين فکر ما را شرط راه است شاعر : شيخ محمود شبستري چرا گه طاعت و گاهي گناه است کدامين فکر ما را شرط راه است

اگر خورشيد بر يک حال بودي شاعر : شيخ محمود شبستري شعاع او به يک منوال بودي اگر خورشيد بر يک حال بودي نبودي هيچ فرق از مغز تا پوست ندانستي کسي کين پرتو اوست حق اندر...