0
مسیر جاری :
نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا صائب تبریزی

نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا

نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا شاعر : صائب تبريزي باغهاي دلگشا در زير پر باشد مرا نيستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا سرمه‌ي خاموشي...
دانسته‌ام غرور خريدار خويش را صائب تبریزی

دانسته‌ام غرور خريدار خويش را

دانسته‌ام غرور خريدار خويش را شاعر : صائب تبريزي خود همچو زلف مي‌شکنم کار خويش را دانسته‌ام غرور خريدار خويش را شد آب سرد، گرمي بازار خويش را هر گوهري که راحت بي‌قيمتي...
يک بار بي خبر به شبستان من درآ صائب تبریزی

يک بار بي خبر به شبستان من درآ

يک بار بي خبر به شبستان من درآ شاعر : صائب تبريزي چون بوي گل، نهفته به اين انجمن درآ يک بار بي خبر به شبستان من درآ از در گشاده‌روي چو صبح وطن درآ از دوريت چو شام غريبان...
اگر به بندگي ارشاد مي‌کنيم ترا صائب تبریزی

اگر به بندگي ارشاد مي‌کنيم ترا

اگر به بندگي ارشاد مي‌کنيم ترا شاعر : صائب تبريزي اشاره‌اي است که آزاد مي‌کنيم ترا اگر به بندگي ارشاد مي‌کنيم ترا که ما به جاذبه امداد مي‌کنيم ترا تو با شکستگي پا قدم...
نداد عشق گريبان به دست کس ما را صائب تبریزی

نداد عشق گريبان به دست کس ما را

گرفت اين مي پرزور، چون عسس ما را نداد عشق گريبان به دست کس ما را لب تو ريخت به دل، رنگ صد هوس ما را به گرد خاطر ما آرزو نمي‌گرديد بس است آمدن و رفتن نفس ما را خراب حالي ما لشکري نمي‌خواهد که خرج...