دانسته‌ام غرور خريدار خويش را

دانسته‌ام غرور خريدار خويش را شاعر : صائب تبريزي خود همچو زلف مي‌شکنم کار خويش را دانسته‌ام غرور خريدار خويش را شد آب سرد، گرمي بازار خويش را هر گوهري که راحت بي‌قيمتي شناخت دانسته‌ايم قدر شب تار خويش را در زير بار منت پرتو نمي‌رويم در خواب کن دو ديده‌ي بيدار خويش را زندان بود به مردم بيدار، مهد خاک چو سرو بسته‌ايم به دل بار خويش را هر دم چو تاک بار درختي نمي‌شويم صائب ز سيل حادثه ديوار خويش را از بينش بلند، به پستي رهانده‌ايم ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دانسته‌ام غرور خريدار خويش را
دانسته‌ام غرور خريدار خويش را
دانسته‌ام غرور خريدار خويش را

شاعر : صائب تبريزي

خود همچو زلف مي‌شکنم کار خويش رادانسته‌ام غرور خريدار خويش را
شد آب سرد، گرمي بازار خويش راهر گوهري که راحت بي‌قيمتي شناخت
دانسته‌ايم قدر شب تار خويش رادر زير بار منت پرتو نمي‌رويم
در خواب کن دو ديده‌ي بيدار خويش رازندان بود به مردم بيدار، مهد خاک
چو سرو بسته‌ايم به دل بار خويش راهر دم چو تاک بار درختي نمي‌شويم
صائب ز سيل حادثه ديوار خويش رااز بينش بلند، به پستي رهانده‌ايم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط