0
مسیر جاری :
در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه خاقانی

در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه

در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه شاعر : خاقاني ترکيب عافيت ز مزاج جهان مخواه در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه با خويشتن بساز و ز هم‌دم نشان مخواه در داغ دل بسوز و ز مرهم...
ما را دلي است زله خور خوان صبح‌گاه خاقانی

ما را دلي است زله خور خوان صبح‌گاه

ما را دلي است زله خور خوان صبح‌گاه شاعر : خاقاني جاني است خاک جرعه‌ي مستان صبح‌گاه ما را دلي است زله خور خوان صبح‌گاه دل گشت مور ريزه خور از خوان صبح‌گاه جان شد نهنگ...
الوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده خاقانی

الوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده

الوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده شاعر : خاقاني دل تنوري گشته و زو ديده طوفان آمده الوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده زانکه چشم از اشک ميگون راوق افشان آمده الوداع...
صبح خيزان بين به صدر کعبه مهمان آمده خاقانی

صبح خيزان بين به صدر کعبه مهمان آمده

صبح خيزان بين به صدر کعبه مهمان آمده شاعر : خاقاني جان عالم ديده و در عالم جان آمده صبح خيزان بين به صدر کعبه مهمان آمده پس به بار عام پيش صفه‌ي مهمان آمده آستان خاص...
دلسوز ما که آتش گوياست قند او خاقانی

دلسوز ما که آتش گوياست قند او

دلسوز ما که آتش گوياست قند او شاعر : خاقاني آتش که ديد دانه‌ي دلها سپند او دلسوز ما که آتش گوياست قند او چون بينمش که نيم هلال است قند او هر آفتاب زردم عيدي بود تمام...
دهر سيه کاسه‌اي است ما همه مهمان او خاقانی

دهر سيه کاسه‌اي است ما همه مهمان او

دهر سيه کاسه‌اي است ما همه مهمان او شاعر : خاقاني بي‌نمکي تعبيه است در نمک خوان او دهر سيه کاسه‌اي است ما همه مهمان او رسته‌اي ار ننگري رسته‌ي خذلان او بر سر بازار دهر...
لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او خاقانی

لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او

لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او شاعر : خاقاني ابلق روز و شب است نامزد ران او لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او نعل بها داد عمر بر سر ميدان او هر که چنين لشکرش نعل در آتش...
سلسله‌ي ابر گشت زلف زره سان او خاقانی

سلسله‌ي ابر گشت زلف زره سان او

سلسله‌ي ابر گشت زلف زره سان او شاعر : خاقاني قرصه‌ي خورشيد شد گوي گريبان او سلسله‌ي ابر گشت زلف زره سان او جوشن مردان گسست ناوک مژگان او پنجه‌ي شيران شکست قوت سوداي او...
عشق بهين گوهري است، گوهر دل کان او خاقانی

عشق بهين گوهري است، گوهر دل کان او

عشق بهين گوهري است، گوهر دل کان او شاعر : خاقاني دل عجمي صورتي است عشق زبان دان عشق بهين گوهري است، گوهر دل کان او اينکه به دست چپ است داغگه ران او خاصگي دستراست بر در...
خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن خاقانی

خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن

خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن شاعر : خاقاني مردمي در گوهر آدم نخواهي يافتن خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن کاندرين غم‌خانه کس همدم نخواهي يافتن روي در ديوار عزلت کن،...