0
مسیر جاری :
اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد خاقانی

اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد

اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد شاعر : خاقاني مويي شدي اندر غم، هم شاد نخواهي شد اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد پس رخنه چنان گشتي کباد نخواهي شد در عافيت آبادت از رخنه...
دل‌هاي ما قرارگه درد کرده‌اند خاقانی

دل‌هاي ما قرارگه درد کرده‌اند

دل‌هاي ما قرارگه درد کرده‌اند شاعر : خاقاني دار القرار بر دل ما سرد کرده‌اند دل‌هاي ما قرارگه درد کرده‌اند رخسار ما چو نرگس نو زرد کرده‌اند اين صد هزار نرگسه بر سقف اين...
دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد خاقانی

دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد

دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد شاعر : خاقاني نسر گردون را به خوان تيغ مهمان آورد دست درافشان چو زي تيغ درفشان آورد چتر او در قبه‌ي افلاک نقصان آورد گرز او در قلعه‌ي...
دير خبر يافتي که يار تو گم شد خاقانی

دير خبر يافتي که يار تو گم شد

دير خبر يافتي که يار تو گم شد شاعر : خاقاني جام جم از دست اختيار تو گم شد دير خبر يافتي که يار تو گم شد آن مه نو جوي کز ديار تو گم شد خيز دلا شمع برکن از تف سينه آن...
عهد عشق نيکوان بدرود باد خاقانی

عهد عشق نيکوان بدرود باد

عهد عشق نيکوان بدرود باد شاعر : خاقاني وصل و هجران هر دوان بدرود باد عهد عشق نيکوان بدرود باد صلح و جنگ نيکوان بدرود باد بر بساط ناز و در ميدان کام بر سر سرو جوان...
ايام خط فتنه به فرق جهان کشيد خاقانی

ايام خط فتنه به فرق جهان کشيد

ايام خط فتنه به فرق جهان کشيد شاعر : خاقاني لن‌تفلحوا به ناصيه‌ي انس و جان کشيد ايام خط فتنه به فرق جهان کشيد غم داغ گازرانه بر اهل جهان کشيد دل‌ها به نيل رنگ‌رزان درکشيد...
خوي فلک بين که چه ناپاک شد خاقانی

خوي فلک بين که چه ناپاک شد

خوي فلک بين که چه ناپاک شد شاعر : خاقاني طبع جهان بين که چه غمناک شد خوي فلک بين که چه ناپاک شد دفتر دل‌ها ز وفا پاک شد آخر گيتي است نشاني بدانک تا که جهان افعي ضحاک...
تا دل من دل به قناعت نهاد خاقانی

تا دل من دل به قناعت نهاد

تا دل من دل به قناعت نهاد شاعر : خاقاني ملک جهان را به جهان بازداد تا دل من دل به قناعت نهاد مصحف عزلت عوض آن نهاد دفتر آز از بر من برگرفت تاج کياني ز سر کيقباد ...
راز دلم جور روزگار برافکند خاقانی

راز دلم جور روزگار برافکند

راز دلم جور روزگار برافکند شاعر : خاقاني پرده‌ي صبرم فراق يار برافکند راز دلم جور روزگار برافکند فرقت آن يار غم‌گسار برافکند اين همه زنگار غم بر آينه‌ي دل قفل غمش...
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند خاقانی

دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند

دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند شاعر : خاقاني وز يار يادگار دلم ياد کرد ماند دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند يک نيمه زو سياه و دگر نيمه زرد ماند بر شاخ عمر...