مسیر جاری :
دلیل تغییر بوی بدن در سنین مختلف چیست؟
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
حس معنوی و آرامش در کتابت قرآن
خط رقاع و توقیع مورد علاقه گرافیستها
تدریس خصوصی شیمی؛ راهی برای یادگیری بهتر و عمیقتر
متن کامل سوره انسان با خط درشت + صوت و ترجمه
نگاهی به دستاوردهای خون پاک شهدا در پرتو بیانات رهبری
بهترین خوشنویسان معاصر ایران
نحوه خواندن نماز والدین
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
آشنایی با نام های خداوند: الغیاث
نمونه ی تمام عیار
خیلی آرام بود و آرامش را حفظ می کرد. بچه ها می گفتند در هوای شصت درجه ی اهواز، صبح تا ظهر، مقاومت می کرد و آرام بود. همیشه توصیه می کرد که: «اگر دفترچه تان یک خط جا دارد، نگذارید بیهوده تلف شود. در همان...
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (2)
شهید «خسرو تقوی فر» هر زمان که به مرخصی می آمد، به تمام اهل فامیل و دوستان و آشنایان، با وجود همان وقت کمی که داشت، سرکشی می کرد و جویای احوال همه می شد.
ادامه ی همان کودکان
«حاج میرحسینی» ادامه ی همان کودکان خردسالی بود که امام خمینی (ره) سال ها پیش فرمودند: «سربازان من هنوز در گهواره هستند.»
اخلاق متعالی در خاطرات شهدا (1)
«همت» به محض شنیدن خبر تولد فرزندش، خون شادی رگ های صورتش را سرخ کرد. او همان لحظه دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! سپاس که تولد فرزندم به اراده ی تو بود او از این پس از آن تو خواهد بود.
توکل و توسل
شب، مجروح و خونین، خودم را رساندم بر فراز «ارتفاع طالقانی». ابراهیم و چند تا دیگر از بچه ها، سمت «دوپازا» شهید شده بودند. کمی بعد، از شدت رنج های روحی و جسمی، نمی دانم بیهوش شدم یا خوابم برد.
دو معنی
اهل سخنرانی و تریبون و این جور چیزا نبود، اما اگر حرف می زد، حرفش ساده بود و صمیمی و بدجوری به دل می نشست. گروهانش را به خط کرده بود و به همه قبل از حرکت برای گرفتن شهر «مندلی» عراق گفته بود: «هر کدوم...
در مقابل دشمن
زرنگ بود. اما نه در برابر دوستان و همرزمانش. در مقابل دشمن زرنگی اش را نشان می داد. با این که فرمانده ی گردان بود، اما مثل یک بسیجی بسیار ساده و متواضع رفتار می کرد و این نوعی فرماندهی بود. خیلی از بچه...
سه خاطره (5)
سال های آخرین روز اسارتمان بود. هنگام عصر، کارکنان صلیب سرخ وارد کمپ شماره نُه شدند. بعد از بقیه، حالا نوبت کمپ ما بود. بعد از جمع بندی و نوشتن لیست نهایی، به ما قول رهسپاری به وطن را دادند. چند روزی می...
سه خاطره (4)
با آن که بسیار جوان بود، اما از نظر عاطفی و عطوفت قلبی، زبانزد خاص و عام بود. وجودش سرشار از مهربانی و پاکی بود و رعایت مسائل شرعی را در هر شرایطی سرلوحه ی زندگی خود قرار داده بود. یکی از همرزمانش می
سه خاطره (3)
پدرم نظامی بود و دوست نداشت کسی را به خانه بیاوریم. من و بقیه برادر و خواهرهایم در تمام طول زندگی مان تا آن موقع جرأت نکرده بودیم دوستی را به خانه دعوت کنیم؛ اما «علی» با همه فرق داشت، سلامت جسمی و روحی...