0
مسیر جاری :
امام (ره) و ولایت فقیه در خاطرات شهدا (2) ادبیات دفاع مقدس

امام (ره) و ولایت فقیه در خاطرات شهدا (2)

در یکی ازدفاترمجاهدین افغانستان در زابل بمب گذاری شده بود. آن روز افسر نگهبان سپاه بودم که صدای مهیب انفجار را شنیدم و روانه محل حادثه شدم. اما قبل از من آقای دولتی در صحنه حاضرشده و با دلسوزی مشغول متفرق...
امام (ره) و ولایت فقیه درخاطرات شهدا (1) ادبیات دفاع مقدس

امام (ره) و ولایت فقیه درخاطرات شهدا (1)

حاج سید محمد فولادی از برادران اهل سنّت بود و ارتباط تنگاتنگی با مولویها داشت. به روحانیت عشق می ورزید و هرجا روحانی شیعه ای را می دید با او انس می گرفت. او اولین کسی بود که با روحانیون و علمایی که به...
شهدا و ولایت فقیه (3) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و ولایت فقیه (3)

راننده ها خسته بودند. در مسیر تصمیم به استراحت گرفتند. توقّفمان طولانی شد زمانی که به جماران رسیدیم، همه از بازدید بر می گشتند. لحظه ی بسیار دلگیری بود.
شهدا و ولایت فقیه (2) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و ولایت فقیه (2)

شهید مقیّد بود که هرموقع به مسافرت می رفت، دست خالی به منزل برنگردد. برای مأموریتی به شیراز رفته بود و در مراجعت با یک جعبه شیرین و یک سوغاتی مخصوص دیگر به منزل آمد.
شهدا و ولایت فقیه (1) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و ولایت فقیه (1)

آخرین خاطره ای که از ایشان دارم، مربوط به شب شهادتش می شود. آن شب، حال عجیبی داشت؛ چون از مسافرت آمده بود؛ زیارت حرم مطهر امام رضا علیه السلام و عیادت مادر گران قدرش در مشهد، زیارت مشهد شهیدان شلمچه همه
در آرزوی شهادت (3) ادبیات دفاع مقدس

در آرزوی شهادت (3)

در پایگاه مقداد، سید را می بینم، سید موسوی، همان یاور و همکار قدیمی که در اعزام سال گذشته همسفر بودیم. دوباره مجروح شد و به تهران آمد و مجددا برگشت. هنوز دفتر خاطراتش در کشوی میز کارم خاک می خورد. برای...
در آرزوی شهادت (2) ادبیات دفاع مقدس

در آرزوی شهادت (2)

جهت شناسایی منطقه عملیاتی والفجر4، درغرب مستقر بودیم. شب بعد از اقامه ی نماز، به اتفاق شهید زینلی و شهید صنعتکار، جلو رفتیم. زینلی چون مسئول اطلاعات لشکر بود، این محور را انتخاب کرده بود. ولی بنده جهت...
در آرزوی شهادت (1) ادبیات دفاع مقدس

در آرزوی شهادت (1)

« حسن صادق آبادی» با تجربه ای که در تخریب داشت، علاوه بر پاکسازی، در شناسایی میادین هم به علی کمک می کرد. وی خاطرات جالبی از آن ایام دارد:
تا شهید نشوم بر نمی گردم! ادبیات دفاع مقدس

تا شهید نشوم بر نمی گردم!

یکی از بچّه ها که دستش ترکش خورده بود، به بیمارستان آمد. بعد از پانسمان دستش، به اتاق آمد تا عیادتی بکند. علی از او پرسید: « کجا دارین می رین؟»
غواص دریا دل ادبیات دفاع مقدس

غواص دریا دل

شهید پاسبان در عملیّات والفجر 8، مسئول تیم و آرپی جی زن بود که هر تیم آر پی جی، دو کمکی و یک تیربارچی و سه- چهار نفر تک تیرانداز داشت. وقتی تیربار عراقی ها شروع به تیراندازی کرد، به شدت سطح آب و نیزارهای