0
مسیر جاری :
چو دلبرم سر درج مقال بگشايد سیف فرغانی

چو دلبرم سر درج مقال بگشايد

چو دلبرم سر درج مقال بگشايد شاعر : سيف فرغاني ز پسته‌ي شکرافشان زلال بگشايد چو دلبرم سر درج مقال بگشايد از آن دو شکر شيرين مقال بگشايد چو مرده زنده شوم گر به خنده آب...
حسن هر جا که در جهان برود سیف فرغانی

حسن هر جا که در جهان برود

حسن هر جا که در جهان برود شاعر : سيف فرغاني عشق در پي چو بي‌دلان برود حسن هر جا که در جهان برود عشق بر کف نهاده جان برود حسن هر جا به دلستاني رفت عشق مجنون سلب بر...
هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود سیف فرغانی

هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود

هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود شاعر : سيف فرغاني همه دانند که از بهر سجود آمد وجود هر که همچون من و تو از عدم آمد به وجود مرد، همکاسه‌ي نعمت نشود با محمود تا...
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود سیف فرغانی

در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود شاعر : سيف فرغاني کمدن من به سوي ملک جهان بود؟! در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود بهر خرابي نحوس را چه قران بود؟! بهر عمارت مسعود...
کم خور غم تني که حياتش به جان بود سیف فرغانی

کم خور غم تني که حياتش به جان بود

کم خور غم تني که حياتش به جان بود شاعر : سيف فرغاني چيزي طلب که زندگي جان به آن بود کم خور غم تني که حياتش به جان بود تا در زمين جسم تو آب روان بود هيچش ز تخم عشق معطل...
خسروا خلق در ضمان تواند سیف فرغانی

خسروا خلق در ضمان تواند

خسروا خلق در ضمان تواند شاعر : سيف فرغاني طالب سايه‌ي امان تواند خسروا خلق در ضمان تواند که بسي خلق در ضمان تواند غافل از کار خلق نتوان بود زين عوانان که در زمان تواند...
چه خواهد کرد با شاهان ندانم سیف فرغانی

چه خواهد کرد با شاهان ندانم

چه خواهد کرد با شاهان ندانم شاعر : سيف فرغاني که با چون من گدايي عشقت اين کرد چه خواهد کرد با شاهان ندانم چو با او مهر ورزيديم کين کرد از اول مهرباني کرد و آنگاه به...
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد سیف فرغانی

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد

هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد شاعر : سيف فرغاني هم رونق زمان شما نيز بگذرد هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد بر دولت آشيان شما نيز بگذرد وين بوم محنت از پي آن تا کند خراب ...
اي مرد فقر! هست تو را خرقه‌ي تو تاج سیف فرغانی

اي مرد فقر! هست تو را خرقه‌ي تو تاج

اي مرد فقر! هست تو را خرقه‌ي تو تاج شاعر : سيف فرغاني سلطان تويي که نيست به سلطانت احتياج اي مرد فقر! هست تو را خرقه‌ي تو تاج و آنگاه از ملوک جهان مي‌ستان خراج تو داد...
اي که ز من مي‌کني سال حقيقت سیف فرغانی

اي که ز من مي‌کني سال حقيقت

اي که ز من مي‌کني سال حقيقت شاعر : سيف فرغاني من چو تو آگه نيم ز حال حقيقت اي که ز من مي‌کني سال حقيقت نطق زبان آور است لال حقيقت عقل سخن پرور است جاهل ازين علم رو...