در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود شاعر : سيف فرغاني کمدن من به سوي ملک جهان بود؟! در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود بهر خرابي نحوس را چه قران بود؟! بهر عمارت مسعود را چه خلل شد؟! خون عزيزان بسان آب روان بود بر سر خاکي که پايگاه من و تست پشت زمين همچو گور جمله دهان بود تا کند از آدمي شکم چون لحدپر بهر امان، کاندر او نه خوف به جان بود اين تن آواره هيچ جاي نمي‌رفت باد فنا از مهب قهر وزان بود آب بقا از روان خلق گريزان عدل چون عنقا ز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

شاعر : سيف فرغاني

کمدن من به سوي ملک جهان بود؟!در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود
بهر خرابي نحوس را چه قران بود؟!بهر عمارت مسعود را چه خلل شد؟!
خون عزيزان بسان آب روان بودبر سر خاکي که پايگاه من و تست
پشت زمين همچو گور جمله دهان بودتا کند از آدمي شکم چون لحدپر
بهر امان، کاندر او نه خوف به جان بوداين تن آواره هيچ جاي نمي‌رفت
باد فنا از مهب قهر وزان بودآب بقا از روان خلق گريزان
عدل چون عنقا ز چشم خلق نهان بودظلم بهر خانه لانه کرده چو خطاف
دولت دين پير و بخت کفر جوان بودرايت اسلام سر شکسته، ازيرا
چرخ که گويي مدبرش دبران بودبر سر قطب صلاح کار نمي‌گشت
حال بره چون بود چو گرگ شبان بود؟مردم بي‌عقل و دين گرفته ولايت
ملک که دي و پرير از آن کيان بود!بنگر و امروز بين کزآن کيان است
ملک سلاطين بخورد هر که عوان بودقوت شبانه نيافت هر که کتب خواند
آنچه به ميراث از آن آدميان بودملک شياطين شده به ظلم و تعدي
گرد جهان همچو پاي کفش کشان بودآنک به سر بار تاج خود نکشيدي
هر که به اصل و نسب امير کسان بودگشته زبون چون اسير هيچ کسان را
نيک نمي‌کرد هر کرا که توان بودنفس نکو ناتوان و در حق مردم
سود نمي‌کرد و دشمنيش زيان بودهر که صديقي گزيد دوستي او
هر که کسي را به نيکوييش گمان بودتجربه کرديم تا بديش يقين شد
نان که خورد آدمي به دست سگان بودسر که کند مردمي فتاده ز گردن
خون جگر خورده هر که را غم نان بوددل ز جهان سير گشته چون وزغ از آب
مرگ ز راحت به خلق مژده‌رسان بودهمچو مرض عمر رنج خلق، وليکن
در و گهر چون جرس حلي خران بودزر و درم چون مگس ملازم هر خس
هر که بتر پيشواي اهل زمان بود،من به زماني که در ممالک گيتي
هر که نکرد اعتبار معتبر آن بود،شرع الاهي و سنت نبوي را
چشم وفا داشتم به وعده زبان بودنيک نظر کردم و بهر که ز مردم
مادر ايام را چنين پسران بودناخلف و جلف و خلف عادت ايشان
جام طربشان به لهو جرعه فشان بودآب سخاشان چو يخ فسرده و هر دم
دست همه بهر قبض همچو بنان بودکرده به اقلام بسط ظلم وليکن
سرخ به روي و سياه‌دل چو دخان بودزاستدن نان و آب خلق چو آتش
بر دل اين ممسکان به نسيه گران بودشعر که نقد روان معدن طبع است
ما چو به باغ آمديم فصل خزان بودبوده جهان همچو باغ وقت بهاران
گفتم و تاريخ آن فساد زمان بوداز پي آيندگان ز ماضي و حالي
روز نگفتيم و ليل، مه رمضان بودهفتصد و سه سال بر گذشته ز هجرت
آقسرا شهر و خانه‌دار هوان بودمسکن من ملک روم مرکز محنت
شکر که نيک و بد جهان گذران بودحمد خداوند گوي سيف و همي کن
همچو زن اندر حباله‌ي دگران بودسغبه‌ي ملکي مشو که پيشتر از تو
ديده‌وري کو به آخرت نگران بودهمچو پيمبر نظر نکرد به دنيا
آنکه به دنياش ميل همچو زنان بوددر نظر اهل دل چگونه بود مرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط