مسیر جاری :
کالری آلو چقدر است؟ + ارزش غذایی
کالری توت فرنگی چقدر است؟ + ارزش غذایی
کالری تربچه چقدر است؟ + ارزش غذایی
کالری تخم مرغ عسلی یا نیم پز چقدر است؟ + ارزش غذایی
کالری به چقدر است؟ + ارزش غذایی
طریقه خواندن نماز امام زمان در روز سه شنبه
دلایل قرآنی و روایی بر عصمت حضرت زهرا (س)
کالری یک قاشق ارده چقدر است؟
کالری یک قاشق برنج چقدر است؟
خرید بلیط تهران تورنتو و شرکت در رویدادهای تورنتو آیلند
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
پیش شماره شهر های استان تهران
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
این حوض پر از ماهی قرمز است
سمیه علمی داستان «این حوض پر از ماهی قرمز است» را با موضوع وقف نوشته است.
آن قدرها هم مشکوک نیست
«آن قدرها هم مشکوک نیست» داستانی است با موضوع وقف و خدمت به سالمندان که سمیه عالمی آن را نوشته است.
تقویت ارزشهای شخصی با اهدا به خیریه
اهدا به خیریه (donation) عبارت است از هدیه به خیریه، کمکهای بشردوستانه یا به نفع یک دلیل. اهدا به خیریه ممکن است به اشکال مختلفی از قبیل پول، صدقه، خدمات، یا کالاهایی مانند لباس، اسباببازی، غذا یا وسایل...
من مسیحی هستم
سمیه عالمی داستان «من مسیحی هستم» را با موضوع وقف نوشته است.
مفهوم بینالمللی وقف و انواع آن
مفهوم بینالمللی وقف به کل دارایی های قابل سرمایهگذاری موسسه غیرانتفاعی گفته می شود گه در این مبحث به آن می پردازیم.
این سفره هنوز مهمان دارد
«این سفره هنوز مهمان دارد» داستانی است با موضوع وقف و درباره پسری است که خانواده دوستش را برای افطار دعوت می کند.
غریبه رو بیشتر از خودی دوست دارن
« غریبه رو بیشتر از خودی دوست دارن» در مورد یک فرد انقلابی است که به خاطر مبارزات انقلابی اش تبعید شده است.
بابا قرض دارد
«بابا قرض دارد» مقاله ای است با موضوع وقف که توسط فاطمه نفری نگاشته شده است و در آن نگرانی پسر نوجوانی را از قرض مند بودن پدرش به تصویر می کشد.
این یک کتاب نایاب است
«این یک کتاب نایاب است» عنوان داستانی است از سمیه عالی با موضوع وقف.
آن چند روزِ برفی
رضا کبریت کشید و گذاشت پای فتیله ی فانوس. دوروبرمان روشن شد. نفسم بالا آمد. خداخدا می کردم رضا و بقیه ی بچه ها صدای تیریک تیریک به هم خوردن دندان هایم را نشنیده باشند؛ نه اینکه همه اش از ترس باشد،...